استایلز با بوی شبنم جنگل و درک هیل بیدار شد.
صورتش بین سینه ی چپ و زیربغل درک جای گرفته بود، مثل بالش ولی تپنده. هنوز جنگل بودن، ولی درک درهرحال بوی جنگل میداد، بوی چوب سرخ، کاج تازه و یکم عرق و خاک. خوب بود. انقدر خوب که فقط یک دقیقه طول کشید تا یادش بیاد درسته— اون و درک دیشب همو بوسیده بودن، یه بوسه ی خیلیمشتی فوقالعادهوعالی، و بعد با خیره شدن به ستاره ها خوابشون برد.
بهترین.روز بعد از تولد. تاحالا
هنوز یه جورایی خواب و بیدار بود، ولی میتونست حس کنه صبح زوده چون نور پشت پلکاش برای شبانگاه بودن زیادی روشن بود و میتونست صدای جیک جیک گنجشیکها و بغبغ کبوترهارو از دور دست بشنوه. کاپشن چرم مثل پتو روشون قرار داشت. پلکی زد تا چشماش باز بشه، البته کار سخت و مهمی بود چون نفس درک که درواقع به طور جادویی بوی افتضاح صبح زود رو نمیداد به موهاش برخورد میکرد و چتریهاش رو به ارومی تکون میداد، انقدر اروم که حس خوبی داشت. خیلی خوب. حسابی خوب.
(همه چیزشون فرق داره :/ اگه من بودم یا زامبی بیدار میشدم یا جنگلی با یه خاور تف و ابدهن از کنار لبو لوچه، یارو همون گرگ و میش درمیرفت تا صبح صبر نمیکرد)
بینیشو به خاطر سرما بیشتر داخل سینه ی درک فرو برد. نوک خورشید به سختی به شهر میتابید، درنتیجه اسمون به تنبلی با طیف کمرنگ بنفش گرگ میش و پرتوهای حلقوی صورتی در افق، کش اومده بود. با خواب الودگی به اسمون نگاه کرد، با خوشی اهی کشید و تکونی به سرش داد تا دزدکی نگاهی به صورت خوابیده ی درک بندازه، اما متوجه شد مرد از قبل بیدار شده و با رضایت بهش خیره.
"داشتی خوابیدنمو دید میزدی؟! باید بگم درجه ی ترسناکیت به حداکثرش رسیده."
صداش خش دار و عمیق بود. خرناسی کشید و درک هم درجوابش خرخری زیر گلوش کرد.
"خیلی خروپوف میکنی."
زیر کاپشن چرمی مچاله شد. امن بود. مثل پیله ی ابریشم، یا شاید مثل حشره ای زیر برگ، مثل اون تخمهای سیاه کرم ابریشمی که بعد از کندن برگ به دستت میچسبن و وحشت زدت میکنن. عالی بود.
"و تو به طور واضح خیلی بغل میکنی. درک هیلِ بغلی. گرگ بغلی. کی میدونه؟"
درک درجواب تکونی خورد و دستشو جا به جا کرد تا بلند شه. استایلز به خاطر حرکتش ناله ی کوتاهی کرد.
"هی، نگفتم تمومش کنی."
به خاطر سوزش باد سرد روی بازوهاش به گلوله ی تنهایی مچاله شد. درک کاپشنش رو سمتش پرت کرد که روی صورتش فرود اومد.
"باید بلند شیم. براساس خورشید ساعت باید حدود 7 باشه. ساعت 9 با ملیسا داخل مارکت کشاورزی قرار ملاقات داریم."
YOU ARE READING
Home
Werewolf[Completed] هفتم ژانویه. هفت روز از شروع سال 2015 میگذشت. و هفت روز از مرگ پدرش..... اون عوضی با تلخی یادش کرد. سال گذشته درک هیل صراحتا نشون داده بود چقدر ازش متنفره؛ با غنیمت شمردن هر فرصتی برای کوبیدنش به دیوار، تهدید کردن زیر گوشش، با چرخوندن چش...