Chapter 7

733 130 73
                                    

غم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

غم

دربرگرفته بودش، استخونش رو به لرزه دراورده و بقیه ی احساساتش رو مثل پرده ی قرمز سینما پوشونده بود.

دستاشو محکم تر دور زانوهاش حلقه کرد و لرزید. با فکری اشفته، به سوسک سیاهی که از کنار پاش، روی برگی در حرکت بود خیره شده بود. خورشید به صبح گرما بخشیده و مه نقره ای رو کاهش داده بود. نفسش مثل بخار سفید رنگی از دهنش خارج شد. کاشکی موقعی که مثل این زوجها تو فیلمای مضحک عاشقانه، بعد از دعوا، از خونه میزد بیرون، حداقل به برداشتن ژاکت هم فکر میکرد. ولی هی، هیچکس بعد از اینکه توسط گرگینه عصبانی به دیوار کوبیده بشه، درست فکر نمیکنه.

هیچ کلمه ای برای توصیف این هفته که شاهد اشپزی درک، گشتنش توی خونه با شلوار راحتی، کریپس خوردنش، لباس شستنش و اینکه به طور عجیبی شبیه انسان ها به نظر میرسید، نبود. حقیقا برای اولین بار به طور فاکی عجیب بود (هنوزم هست)، ولی زندگی کردن با درک اتمسفر دنج و امنی محیا کرده بود و حس عادی بودن رو بهش منتقل میکرد طوری که حتی فراموش کرده بود درک درواقع گرگینه است. غرورش هیچوقت این اجازه رو بهش نمیداد که اعتراف کنه ولی کم کم داشت احساس.....راحتی میکرد. راحتی تو خونه هیل، اتاق ساکتش و بودن در کنار درک. برای همین وقتی گرگ اونطوری به جلو پرید و درک رو به چیزی غیر از خشم تغییر داد، وحشت کرد. با اون پنجه های تیزو بلندش ویا عنبیه ی قرمز خونیش دقیقا مشابه چشمای اونشب کالی بود به یکی ازگونه های وحشی خودش تبدیل شد.

با اهی کف دستش رو روی گونه اش کشید. اشکاش روی پوستش خشک شده بودن. از اول هم میدونست که درک واقعانمیخواد دست روش بلند کنه، ولی همش دریک چشم بهم زدن اتفاق افتاد. در یک لحظه، دو چشم قرمز درخشان میخکوبش  کردن و مشتی تا نیمه بالا رفت. اولین ریکشنش بالا بردن دستا و پوشوندن صورتش بود، حرکت رقوت انگیزی برای نجات دادن بدنش از تیکه تیکه شدن. ولی اوه، ترس زودگذرش نسبت به قیافه ی وحشت زده ی مردهیچی نبود. طوری جاخورد انگار که حرکت خودش بدنش رو تقریبا سوزوند، عنبیه هاش در عرض یک ثانیه به سبز-پشیمون برگشتن. کاملا داغون بنظر میرسید؛ دهنش نیمه باز بود و چشماش به اخرین حد خودشون رسیده بودن، تاحالا هیچوقت مرد رو اینطوری ندیده بود.

HomeWhere stories live. Discover now