Chapter 5

1K 144 136
                                    

استایلز با صدای 'بنگ' بلند که متعلق به باز شدن در اتاقش بود بیدار شد درنتیجه سرش به خاطر سریع بلند شدنش به تاج تخت برخورد کرد.

"چیشد— یا خدا !!! اصلا بلدی در بزنی ؟!"

صداش به خاطر خوابیدن عمیق و کمی خشک بود. زیر پتوش جا به جا شد و سعی کرد تا میتونه شلوار راحتی بتمنیش رو بپوشنه، در همین حین درکی که خیلی شیک و تمیز برای کله ی صبح لباس پوشیده بود اومد داخل. گرگینه غرغرهاش رو نادیده رفت و از عمد سمت پرده های اتاقش رفت تا کنارشون بزنه که باعث شد نور شدید خورشید به اتاقش جاری بشه و داخل پلکهاشو به  نارنجیه تیره تغییر رنگ بده.

"نوچ. پاشو."

صدای درک مثل همیشه بی جلوه و خشک بود. شاید اینبار یه ذره هیجان هم توش میشد شنید....یا افتخار؟! نمیدونست. هرچیزی که بود فعلا مغز استایلز درست کار نمیکرد و چشماش به خاطر خواب میسوخت و درک هیل بدون دعوت برای دومین بار در ماه اومده بود تو اتاقش. که حد خودش یکی از اعصاب خورد کننده ترین اتفاقات بود بود و به طور عجیبی ترسناک.

"رفیق چه مرگته !! هنوز کله ی سحره!!"

ناله ای کرد و چرخید تا صورتشو تو بالشش فروکنه. پارچه ی خنک زیر پوست صورتش حس خوبی داشت ولی هنوز هم نمیتونست حس تلخی که به خاطر گرگینه ی پشمالو از خواب پریده بود رو از بین ببره.

"ساعت نه و نیمه."

صدای پر افتخارش رو جایی از سمت چپ اتاقش شنیده شد.

"دقیقا منظورم همینه، حالا چی میخوای؟"

لحن عصبیش به خاطر فرو کردن صورتش توی بالش به سختی شنیده میشد. سرش رو چرخوند، یکی از چشماشو باز کرد تا ببینه مرد عنق چیکار میکنه ولی وقتی که هودی قرمز رنگش از روی میز تحریرمحکم تو صورتش پرت شد، پشیمون شد.

"هی—!"

"زود باش .پاشو. امروز قراره بری بیرون."

خب این جدید بود.

غافلگیری تقریبا زبونش رو بند اورد ولی خیلی زود با بلند کردن خودش روی ارنج، تعجبش رو پوشوند. هودی رو با عصبانیت ازروی سرش پایین اورد تا به گرگینه ای که خم شده بود و کفشاش رو برمیداشت، نگاه کنه.

"ام...نه؟! من همینجا که هستم راضی ام. مرسی، خداحافظ"

پتوش رو مشت کرد، با هوفی از حرص روی صورتش کشید و دوباره سرش رو روی بالش کوبید.امیدوار بود که با اون   'گمشو'ی نامحسوس، مرد رو دک کرده باشه ولی درک بیدی نبود که با این بادا بلرزه چون خیلی زود کفشهاش دقیقا افتادن روی قسمتی از سرش که قبلا خورده بود به تاج تخت.

HomeUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum