part 2

297 38 19
                                    

تند تند کفشهاش رو پوشید و حین اینکه بندهای کوله ش رو روی شونه هاش مینداخت چند بار نوک کتونی های سفیدش رو به زمین زد تا بهتر پاش بره. قدمهاش رو تند تر به سمت در حیاط پیش برد، طبق معمول یک ربع خواب مونده بود! و این یعنی یک ربع بود که یونگی پشت در منتظرش بود! آهی از  روی حرص کشید و با عجله در  رو باز کرد و بعد به محض بسته شدنش کلید رو توی قفل چرخوند و قفلش کرد. سرجاش چرخید و  همین که برگشت یونگی توی قاب نگاهش قرار گرفت. پشتش رو به ماشین تکیه داده بود و دست به سینه بهش نگاه میکرد، آب دهنش رو با دیدن این صحنه به زور  پایین داد . خنده ی تصنعی کرد و دستش رو با استرس یکم بالا آورد :

ج- صبح..بخیر هیونگ !
تنها سری در جوابش تکون داد و بعد با سکوتش بهش فهموند که یک ربع دیر کردنش چه عواقبی داره، پایین یونی فرمش رو توی مشتش مچاله کرد و فقط سعی کرد بیشتر از این حرف نزنه و سریع سوار ماشین بشه !
_______________________________________


نگاهش رو طوری به بیرون داده بود که هیچ جوره رد نگاهش به چشم های یونگی نیوفته اما یک دفعه بسته ی کیک صبحانه سمت سینه ش پرت شد! با شوک تکونی خورد و با چشمهای گرد اول به بسته و بعد به یونگی نگاه کرد، قبل از اینکه سوالی بپرسه یونگی به زبون آورد:
ی- بخور ، امروز کارم طول میکشه پس خودت باید برگردی . گرچه یه سال آخری باید بهتر اینا رو بدونه ولی دور و  ور آدمای دردسر ساز نرو.
جیمین در حالی که بسته ی کیک رو باز میکرد، سرش رو قاطعانه برای تایید حرف های یونگی تکون میداد ؛ نگاهش دقیقا به رو به روش بود اما اون لعنتی با ابهت کافی بود فقط لب تر کنه! اون وقت تو  تمام حواست ناخواسته سمتش میرفت! " شاید این قدرت هیونگ بودنه ! "
یونگی دستش رو روی فرمان حرکت داد ، نیم نگاهی بهش کرد و  وارد خیابون بعدی شد :
ی-اگه کسی خواست اذیتت کنه فقط تا جایی که نتونه بلند شه بزنش ، فکر کنم اینو بهت یاد دادم. بخاطر اینکه خوش قیافه ای ممکنه نظر  پسرا رو هم به خودت جلب کنی پس بهشون رحم نکن.
گاز دیگه ای به کیکش زد و سعی کرد به این جمله های بی پرده ش مودبانه  جواب بده
:
ج- باشه ، من.. حواسم هست.

بعد از چند دقیقه ای که گذشت یونگی مقابل دبیرستان ماشین رو نگهداشت . جیمین سریع کوله ش رو برداشت و جلد کیک رو داخلش گذاشت. از ماشین پیاده شد و قبل اینکه وارد مدرسه بشه تعظیم کوتاهی کرد :

ج- ممنونم هیونگ! متاسفم که دیر کردم.

و بعد در حالی که عقب عقب قدم هاش رو پیش میبرد توی یک ثانیه سعی کرد همه ی شیطنتش رو با یه حرکت به هیونگش نشون بده! با دستاش بالای سرش قلب بزرگی درست کرد و طوری که یونگی بشنوه گفت:

ج-عاشقتم مین یونگی!

منتظر شنیدن جوابش نشد و با خنده ی شیرینی که کرد سریع  سمت در ورودی برگشت و بعد تند تند به داخل محوطه دوید!  نباید دیر میکرد ، این روز  اول بود و باید خودش رو یه سال آخریه منضبط معرفی میکرد.
تا وقتی که از دیدش کنار رفت نگاهش کرد، خنده ی بیصدا و کوتاهی روی لبهای خوش فرمش نشست و بعد زیر لب زمزمه کرد :

" Amulet "Where stories live. Discover now