" پارت 11 با رسیدن تعداد ووت ها به 150 آپ میشه "
همونطور که روی زانو هاش نشسته بود ، بار دیگه خاکِ بیشتری با بیلچه داخل گدون ریخت . بدون اینکه برگرده صدا زد :
ن- جیمینا ، آبپاشو بدهجیمین که تا اونموقع با فاصله ی کمی بالای سر نامجون ایستاده بود ، با شنیدن جمله ش به گوشه و کنار سرک کشید و با دیدن آبپاش که روی تخت تابستونه ی چوبی بود سریع سمتش رفت و چند لحظه بعد اون رو به نامجون داد .
با ریخته شدن قطره های خنک آب روی خاک تازه ، انگار جون دوباره ای به گل یخِ ظریف و زیبایی که توی گلدون جا خوش کرده بود داده شد .
نامجون بیلچه رو کناری گذاشت و بعد با لبخند به نتیجه ی کارش نگاه کرد :
ن- خیلی بهتر شد نه ؟ توی اون گلدونِ قدیمی جاش زیادی تنگ بود.با بلند شدنش از جلوی گلدون کنار رفت تا راهی برای دید بقیه باز کنه . سر جاش برگشت و رو به پسری کرد که روی تخت چوبی نشسته بود :
ن- هیونگ چطوره ؟ بنظر سرحال تر نمیاد ؟یونگی نگاهش رو از کتابی که روی پاهاش بود گرفت و به گل داد ، گاز دیگه ای به سیبِ توی دستش زد :
ی- اوم خوبهجیمین نزدیک گلدون رفت و انگشتش رو آهسته به برگ های لطیفش زد ؛ نرم تر از چیزی بود که بنظر میومد. روش رو به سمت نامجون برگردوند :
ج- میشه منم ازش داشته باشم؟نامجون در حالی که کنار یونگی مینشست ، کلاه سوییشرتش رو از سرش در آورد :
ن- آره ، قبل از اینکه بری برات قلم میزنم .لبخند شیرینی روی لبش نشست که باعث شد چالِ ریزی روی لپ هاش نمایان بشه . قدم هاش رو سمت پسر ها جلو برد ، با رسیدنش به تخت کنار یونگی نشست . نگاهش رو به منظره رو به روش داد، از این بالا میشد تا وسط شهر رو دید . همینکه خونه ی نامجون توی اون منطقه ی شمالی بود باعث میشد از روی پشتِ بومش چشم اندازه خیره کننده ای داشته باشی، مخصوصا اگه هوا رو به تاریکی میرفت.
چشم هاش رو کمی به کتابِ روی پای یونگی داد ، سعی کرد کلمه هایی رو که میدید رو بخونه اما همین که دو خطش رو خوند صفحه عوض شد !
نفسش رو آهسته بیرون داد و به صورتش نگاه کرد ، حواسش کاملا به اون نوشته ها بود .
لب هاش رو روی هم فشار داد و بار دیگه به پاهاش نگاه کرد ، " باید بهش میگفت ؟ " روی تخت به اندازه ی یک اینچ خودش رو بهش نزدیک کرد ، پای راستش شروع به تکون خوردن های ریزی کرد و این یعنی یکم مردد بود . با رد و بدل شدن نگاهش بین صورتش و کتاب ، لب هاش رو از هم باز هم فاصله داد :
ج- میشه..سرمو بذارم روی پات ؟یونگی بدون اینکه چیزی بگه همونطور که نگاهش روی کلمه ها بود کتاب رو از روی پاش بلند کرد . جیمین با ذوقی که میشد به راحتی از روی اون لبخند فهمید روی تخت دراز کشید و سرش رو روی پاش گذاشت . حالا پسرِ بزرگ تر کتاب رو روی پای دیگه ش گذاشته بود و آخرین گازش رو از سیبش زد .
همونطور که صفحه ی جدید رو باز کرد به زبون آورد :
ی- از کی تا حالا قبل از اینکه دراز بشی ازم اجازه میگیری؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
" Amulet "
Fanficنام فیکشن: طلسم / Amulet ژانر: فانتزی، درام، رمنس، مدرسه ای شخصیت ها: جیمین، تهیونگ، جانگکوک، نامجون، یونگی، جین کاپل: ویمین، کوکمین، نامجین نویسنده: اهارو / Oharo روزهای آپ: نامشخص خلاصه: پارک جیمین پسر 19 ساله ی دبیرستانی که طی یک تصادف برادر بزر...