Part 8

235 23 11
                                    

انگشت هاش رو بین دسته ی فنجون برد و با گرفتنش اون رو روی میز  چوبی گذاشت ، باید شیر  رو بهش اضافه میکرد ، پس ظرف شیر جوش رو برداشت و سرش رو کمی پایین آورد تا روی کارش بیشتر دقت داشته باشه . هم زمان با ریختن شیر داخل فنجون قهوه لب هاش رو به طور نامحسوسی روی هم فشار داد ..چشمش اون مایع سفید رنگ و داغ رو دنبال میکرد ." همینقدر  کافی بود " پس قهوه جوش رو کنار گذاشت و این بار  وسیله ی مخصوصش رو برداشت و با نوک تیزش با ظرافت طرح های زیبایی رو روی سطح قهوه کشید . جسم فلزی رو کنار گذاشت ؛ حالا لبخند ملیحی روی لب هاش نشسته بود ؛ نفسش رو آهسته بیرون داد و  فنجون رو داخل سینی چوبی گذاشت ، همون لحظه با اومدن پیشخدمت با سر  به سینی اشاره کرد :
-سفارش میز  سه .

پسر جوان سرش رو به نشونه ی "فهمیدن" کوتاه تکون داد و سینی رو برداشت و بعد از  رد شدن از  دری که دقیقا توی ورودی پشت پیشخوان قرار  داشت سمت میزِ  مورد نظرش رفت .

نگاهش رو از  پیشخدمتِ جوان گرفت و  گذرا به اون اطراف چشم گردوند ...مثل همیشه این ساعت شلوغ بود . انگار مردم این روزا بیشترِ  وقتشون رو توی کافه ها میگذروندن ، همونطور که پشتش رو به کانتر تکیه داده بود دست به سینه شد و  افکارش رو با زمزمه به زبون آورد : " یعنی اونا هم مثل من ... توی خونه کسی رو ندارن که منتظرشون باشه ؟ "

با شنیدن صدای خودش زهر خنده ای کرد ، حتی دوست نداشت این جمله ها رو با صدای خودش بشنوه ! دستش رو پشت گردنش کشید که لرزش جیب شلوارش حواسش ر و جمع کرد . دستش رو پایین انداخت و  موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون آورد ، با نگاه کردن به اسم "تماس گیرنده "انگار  که غافلگیر  شده باشه با مکث تماس رو جواب داد :
-او  تهیونگا !

+ ...

تکیه ش رو از  کانتر  گرفت و یک قدم سمت در  ورودی برداشت :
-کجایی ؟ کارت تموم شده ؟

+...

از شوخی ای که باهاش شد خنده ای کرد و  سرش رو چند بار  برای "تایید" حرفش تکون داد :
-انقدر چرت و چرت نگو ! فردا تعطیلم ، بعد مدرسه میبینمت.

+...

انگار حرف های شخص پشت خط اجازه نمیداد خنده از  روی لبهاش کنار بره ..بالاخره با جواب دادن بهش بین خنده هاش تماس رو قطع کرد  . زیر لب " دیوونه " ای گفت و گوشی رو داخل جیبش برگردوند .  قدم هاش رو سمت نوت استیک هایی برد که به دیوار کناری پیش خوان چسبیده شده بودن . لب پایینش رو گاز گرفت و همونطور که دکمه های سر آستین هاش رو که بالا زده شده بودن محکم میکرد زیر  لب سفارش ها رو خوند : " میز چهار ، لاته با کیک سیب " .. زبونش رو کوتاه روی لبش کشید و  بعد روی پاشنه ش چرخید ، باید اول  قهوه رو آماده میکرد .
ه-سونبه ! امروز  منوی پیشنهادی داریم ؟

بدون اینکه برگرده ، با دستش به گوشه ای اشاره کرد و  همونطور که کارش رو انجام میداد جواب داد :
- آره ، اونجاس .

" Amulet "Where stories live. Discover now