انگشت هاش رو بین دسته ی فنجون برد و با گرفتنش اون رو روی میز چوبی گذاشت ، باید شیر رو بهش اضافه میکرد ، پس ظرف شیر جوش رو برداشت و سرش رو کمی پایین آورد تا روی کارش بیشتر دقت داشته باشه . هم زمان با ریختن شیر داخل فنجون قهوه لب هاش رو به طور نامحسوسی روی هم فشار داد ..چشمش اون مایع سفید رنگ و داغ رو دنبال میکرد ." همینقدر کافی بود " پس قهوه جوش رو کنار گذاشت و این بار وسیله ی مخصوصش رو برداشت و با نوک تیزش با ظرافت طرح های زیبایی رو روی سطح قهوه کشید . جسم فلزی رو کنار گذاشت ؛ حالا لبخند ملیحی روی لب هاش نشسته بود ؛ نفسش رو آهسته بیرون داد و فنجون رو داخل سینی چوبی گذاشت ، همون لحظه با اومدن پیشخدمت با سر به سینی اشاره کرد :
-سفارش میز سه .پسر جوان سرش رو به نشونه ی "فهمیدن" کوتاه تکون داد و سینی رو برداشت و بعد از رد شدن از دری که دقیقا توی ورودی پشت پیشخوان قرار داشت سمت میزِ مورد نظرش رفت .
نگاهش رو از پیشخدمتِ جوان گرفت و گذرا به اون اطراف چشم گردوند ...مثل همیشه این ساعت شلوغ بود . انگار مردم این روزا بیشترِ وقتشون رو توی کافه ها میگذروندن ، همونطور که پشتش رو به کانتر تکیه داده بود دست به سینه شد و افکارش رو با زمزمه به زبون آورد : " یعنی اونا هم مثل من ... توی خونه کسی رو ندارن که منتظرشون باشه ؟ "
با شنیدن صدای خودش زهر خنده ای کرد ، حتی دوست نداشت این جمله ها رو با صدای خودش بشنوه ! دستش رو پشت گردنش کشید که لرزش جیب شلوارش حواسش ر و جمع کرد . دستش رو پایین انداخت و موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون آورد ، با نگاه کردن به اسم "تماس گیرنده "انگار که غافلگیر شده باشه با مکث تماس رو جواب داد :
-او تهیونگا !+ ...
تکیه ش رو از کانتر گرفت و یک قدم سمت در ورودی برداشت :
-کجایی ؟ کارت تموم شده ؟+...
از شوخی ای که باهاش شد خنده ای کرد و سرش رو چند بار برای "تایید" حرفش تکون داد :
-انقدر چرت و چرت نگو ! فردا تعطیلم ، بعد مدرسه میبینمت.+...
انگار حرف های شخص پشت خط اجازه نمیداد خنده از روی لبهاش کنار بره ..بالاخره با جواب دادن بهش بین خنده هاش تماس رو قطع کرد . زیر لب " دیوونه " ای گفت و گوشی رو داخل جیبش برگردوند . قدم هاش رو سمت نوت استیک هایی برد که به دیوار کناری پیش خوان چسبیده شده بودن . لب پایینش رو گاز گرفت و همونطور که دکمه های سر آستین هاش رو که بالا زده شده بودن محکم میکرد زیر لب سفارش ها رو خوند : " میز چهار ، لاته با کیک سیب " .. زبونش رو کوتاه روی لبش کشید و بعد روی پاشنه ش چرخید ، باید اول قهوه رو آماده میکرد .
ه-سونبه ! امروز منوی پیشنهادی داریم ؟بدون اینکه برگرده ، با دستش به گوشه ای اشاره کرد و همونطور که کارش رو انجام میداد جواب داد :
- آره ، اونجاس .
YOU ARE READING
" Amulet "
Fanfictionنام فیکشن: طلسم / Amulet ژانر: فانتزی، درام، رمنس، مدرسه ای شخصیت ها: جیمین، تهیونگ، جانگکوک، نامجون، یونگی، جین کاپل: ویمین، کوکمین، نامجین نویسنده: اهارو / Oharo روزهای آپ: نامشخص خلاصه: پارک جیمین پسر 19 ساله ی دبیرستانی که طی یک تصادف برادر بزر...