part8

718 136 11
                                    

بدون دلیل از این پسره بدم میاد. پشت‌سر تهیونگ راه میرم و از اینکه مثل همیشه شاد نیست و ورجه وورجه نمیکنه ناراحتم. یعنی به خاطر کارای دیشب منه؟ درسته زیاد خوردم ولی ظرفیت مستی من بالاست. میفهمیدم چیکار میکنم. میفهمیدم بهش چسبیدم و تو گردنش نفس میکشم و این برام شیرین بود. جوری شیرین بود که دوست دارم همین الان و بازم تجربه‌ش کنم و حتی خودم و لعنت میکنم که چرا محکم تر نگه‌ش نداشتم تا نره.
وارد کلاس میشیم. تهیونگ میره کنار کوک میشینه و باهم حرف میزنن. تو امروزواسه‌ی اولین بار خنده تهیونگ و میبینم. یعنی کوک فقط میتونه بخندونش؟ چرا پیش من اینطوری قهقهه نمیزد؟ اخم میکنم و با حرص پام و روی میز میندازم. نگاهم و ازشون میگیرم و بی هدف به کنارم نگاه میکنم. چشمم میخوره به دختری که چند میز جلوتر از من نشسته و کامل برگشته سمتم. وقتی نگاهم رو میبینه چشمکی میزنه. اخمم پررنگ تر میشه و بهش چشم‌غره میرم. دوباره برمیگردم سمت تهیونگ و کوک که چسبیدن بهم و دارن بلند بلند میخندن. نمیدونم چرا برای دومین بار حس گرما میکنم. جوری که انگار دارم آتیش میگیرم و بدنم از حرص گُر گرفته. کروات این یونیفورم مسخره‌ رو شل میکنم. وقتی کوک بوسه‌ای روی گونه تهیونگ میزنه و میخنده دیگه نمیتونم خودم و کنترل کنم و عصبی از جام بلند میشم. صندلی صدای بدی میده و عقب میره. از حرص نفس‌نفس میزنم و به زمین خیره میشم و به نگاه متعجب همه بچه‌های کلاس که روم نشسته بی توجهی میکنم. از عکس‌العمل خودم برگام میریزه و دوباره آروم روی صندلیم میشینم. یکم که میگذره و بچه‌های فضول سر کار خودشون برمیگردن سرم و بلند میکنم و به ته و کوک نگاه میکنم.
چرا معلم احمقمون نمیاد تا این دوتا از هم فاصله بگیرن؟
- کوکی بیا
به پسر ریزه میزه‌ای که جلوی در کلاس وایساده و منتظر به کوک نگاه میکنه خیره میشم. کوک از جاش بلند میشه و سمت پسر میره و از کلاس خارج میشن.
تهیونگ سرش و توی گوشیش میبره. به دور و اطرافم نگاه میکنم که یونگی و هوسوک نشستن و دارن باهم حرف میزنن و ایسون از کلاس خودشون اومده و نشسته با لیا صحبت میکنه.
کیفم و برمیدارم و سمت تهیونگ میرم. کیف کوک و از صندلیش برمیدارم و میزارم روی صندلی خودم. تهیونگ متعجب بهم نگاه میکنه و من همونطور که بهش زل زدم میشینم جای کوک.
- چیکار میکنی؟
- میشینم روی صندلیم.
اخم میکنه.
- ولی اینجا جای کوکه.
نیشخندی میزنم.
- از این به بعد جای منه!
سرم و سمت تخته برمیگردونم و زیرچشمی نگاهش میکنم که مات مونده و به قول خودش پشماش ریختن.
آقای چوی وارد میشه و شروع میکنه به حرف زدن. ته نگاهش و از رو من برمیداره و به آقای چوی نگاه میکنه اما کاملا معلومه که حواسش یک جای دیگه‌س.
با خودکارش روی میز ضرب میگیره. معلومه وقتی اعصابش خورده این کار و میکنه.
چقدر حرکاتش برام کیوته! یکم میگذره و کوک میپره تو کلاس.
- چوی اومده؟
سوالی به بچه‌ها نگاه میکنه. چوی سرفه میکنه و کوک تازه میفهمه پشت سرش چوی وایساده.
- عه سلام آقای چوی. کی اومدین؟
چوی اخم میکنه.
- کوک به نظرت من نباید ازت بپرسم چرا دیر اومدی؟
کوک یکم فکر میکنه و بعد سرش و تکون میده.
- برو بشین سر جات دیگه تکرار نشه.
کوک تشکر میکنه و سمت ما میاد و تازه میفهمه من سرجاش نشستم. متعجب بهمون نگاه میکنه و من به جای قبلی خودم که کیف کوک روشه اشاره میکنم. گیج سرش و تکون میده و میره میشینه.
***
سمت سلف میریم. ته سمت اولین صندلی میره و من صندلی کنارش و بیرون میکشم تا بشینم. وقتی میبینه من میخوام کنارش بشینم میره یک صندلی دیگه. متعجب بهش نگاه میکنم و سرجام میشینم‌. این داره از من فرار میکنه؟
میخندم و غذام و میخورم.

you are for me|minvWhere stories live. Discover now