با تته پته میگه: یااا...چرا...چرا اینجا وایسادی؟
لپم رو از داخل گاز میگیرم تا قهقهه نزنم.
زیرچشمی اطرافم رو دید میزنم. همه دارن از رختکن خارج میشن و تکو و توک بچهها موندن.
نزدیکش میشم و اون چشمهاش گرد میشن.
- کجا میای؟...برو...عقب!
نیشخندی میزنم و تا وقتی به کمد برخورد نکنه عقب نمیکشم. دستم رو بالا سرش تکیهگاه بدنم میکنم و به چشمهای خوش رنگش خیره میشم.
- ه...هی جیمینا! برو عقب! اینجا نه!
لبم رو گاز میگیرم و ریز میخندم.
- چی اینجا نه؟
دستش رو روی سینهم میزاره و به عقب هلم میده اما ذرهای جابهجا نمیشم.
- آیگو! برو کنار نمیتونم نفس بکشم.
بیشتر بهش میچسبم. طوری که عضلات بدنش و حس میکنم.
دوباره حس گرما به تنم هجوم میاره و انگار دارم میسوزم.
چشمم روی لباش سر میخوره و یکم خم میشم.
زیر چشمی به دور و اطرافم نگاه میکنم. چند تا از بچهها تو قسمت روشن تر رختکن ایستادن و دارن تو سر و کله هم میزنن.
- جیمینا! لطفا نکن... یکی میبینه.
دوباره نگاهم رو لبش میشینه.
- فاک به همشون تهیونگ.
سرم رو نزدیک میبرم و تو یک قدمی لبشم که یهو غافلگیرم میکنه و با تمام زورش به عقب هلم میده.
- جلو همه نمیشه مرتیکه. خجالت بکش یکم!
با دو از رختکن خارج میشه.
خشک شده به جای خالی ته خیره میمونم.
الان نزاشت من ببوسمش؟
با فکر به لباش دوباره گرمم میشه و حس میکنم تو دلم هزارتا پروانه پرواز میکنن.
عصبی فحشی زیرلبی به همه این پسرایی که باعث شدن ناکام بمونم میدم و از رختکن خارج میشم.
ته کنار جونکوک وایساده و دارن باهم حرف میزنن.
قرمزی صورت ته از همینجاعم معلومه و همینکه من رو میبینه سرفه مصنوعی میکنه و به سقف خیره میشه.
به قیافه کیوتش نیشخندی میزنم و تمام عصبانیتم فروکش میکنه.
سمتش میرم و کنارش وایمیسم.
آروم خم میشم و کنار گوشش لب میزنم: یکی بهم بدهکاری دارلینگ.
آب دهنش و قورت میده و یکم ازم فاصله میگیره.
صاف وایمیسم و منتظر لی میمونم تا حرفاش رو شروع کنه.
- خب پسرا! جلسه پیش قرار بود حرفهایا به مبتدیا آموزش بدن. میخوام الان پیشرفتتون رو ببینم.
ته سریع بهم نزدیک میشه و آروم میگه: هوی. جیمینا!
«هوم» آرومی میگم و نگاهش نمیکنم. به هرحال اون نزاشت ببوسمش. حالا اینکه خودم بهش گفته بودم کسی از رابطمون نفهمه دلیل نمیشد لباش و ازم بگیره.
- هوی. قهری؟
بازم نگاهش نمیکنم و آروم سرم رو بالا میندازم.
پوفی میکشه و میگه: من هیچی بلد نیسم.
- خب چیکار کنم؟
رو به روم وایمیسه.
- تو مربی من بودی. باید بهم یاد میدادی.
شونهای بالا میندازم.
- فعلا که یاد ندادم.
عصبی پاش رو زمین میکوبه.
- اوکی! منم میرم به هانجون میگم بهم یاد بده.
با یاداوری پسری که به ته چسبیده بود اخمام تو هم میرن و دست تهیونگی که داره سمت پسره میره رو میگیرم و برش میگردونم.
آروم نگاهم رو سمش میدم .
- هی ولم کن! میخوام هانجون یادم بده نه تو.
حس میکنم تنم گر میگیره و رگ مغزم تیر میکشه.
بازوش رو میگیرم و محکم میکشم و به سینهم برخورد میکنه.
تو صورتش خم میشم.
- هیچکس. خوب گوش کن! هیچکس حق نداره لمست کنه و نزدیکت باشه.
صورتش مظلوم میشه و آروم میگه: دستم درد گرفت.
نفس عمیقی میکشم و دستش رو ول میکنم اما فاصلهم رو باهاش زیاد نمیکنم.
- دلیلی نداره عصبانی بشی جیمین.
بدون اینکه بهم نگاه کنه سمت بچهها میره و آروم کنار هوسوک میشینه.
نفسم رو بیرون فوت میکنم و دستهام رو روی صورتم میکشم.
درست میگفت. دلیلی نداشت عصبی بشم. فقط...فقط گردن کسی که بخواد نزدیک ته بشه رو خورد میکنم.
سمتشون میرم و گوشهای وایمیسم.
فقط نگاهم سمت تهیونگه و به لی که داره حرف میزنه اهمیتی نمیدم.
سرش رو پایین انداخته و داره بازوش رو میماله. لعنت به من. دستش درد گرفت. عصبی موهام رو عقب میفرستم و با پام رو زمین ضرب میگیرم.
- خب دیگه بچهها. برید سر تمرین!
همه پخش میشن و من فقط نگاهم به تهیونگه.
آروم سمتش میرم.
- ته؟
- هوم؟
- بهم نگاه کن!
- بهم دستور نده!
لبخند محوی میزنم.
- میشه...نگام کنی؟
آروم سرش رو بالا میاره و بالاخره چشهای خوشگلش رو میبینم.
- چیه؟
دستم رو روی بازوی دردناکش میزارم و نوازشش میکنم.
- دست خودم نبود.
بازوش رو از دستم بیرون میکشه.
- مهم نیست.
میخواد سمت چوب تنیس بره که اروم دستش رو میگیرم و رو به روش وایمیسم.
- چرا هست!
دوباره سرش رو پایین میندازه که دستم رو زیر چونش میزارم و سرش رو بلند میکنم.
- نگاهت و ازم نگیر.
- دستم خیلی درد گرفت.
قیافه کیوتش با اون چشمهای گردش باعث میشن نتونم خودم رو کنترل کنم و سمتش خم میشم.
بوسهای روی نوک بینیش میزنم و زود عقب میکشم.
دستش رو روی صورتش میزاره.
- جیمینا!
لبخندی میزنم.
- جانم؟
برام شکلکی درمیاره.
- نکن!
با لبخند به چهره کیوتش خیره میشم.
من دیوونه این پسرم!
سرم رو تکون میدم و سریع سمت چوبهای تنیس میرم.
یکیشون و برمیدارم و بدون اینکه به ته نگاه کنم میگم.
- خب سری پیش گفتم چطوری بگیریش.
الان ضربه زدن حرفهای رو یاد میدم.
چوب رو بالا میبرم و توپ مخصوصش رو تو هوا میندازم.
قبل از اینکه توپ به زمین برسه بهش ضربه میزنم و پرتاب میشه.
- واو! چقدر حرفهای جیمینا!
جیمینا گفتنش یعنی ناراحتیش برطرف شده و این لبخندی رو لبم میاره.
بهش چشمکی میزنم.
- پس چی فکر کردی بیب؟ من تو همه چی عالیام.
میخنده و ضربهای به سینهم میزنه.
- برو بابا.
نیشخندی میزنم و چوب رو دستش میدم.
- حالا تو بزن!
سرش رو تکون میده و توپ رو بالا میندازه.
چوب تنیس رو بالا میگیره اما قبل از اینکه بزنه توپ به زمین میرسه.
- شــش لعنتی!
دوباره توپ و بالا میندازه و چوب رو دستش میگیره اما قبل از اینکه ضربه بزنه دوباره توپ میوفته.
نفس عمیقی میکشه.
زیرلب میگه: پدسگ یک بار دیگه بیوفتی نزاری بزنمت، میزنم صدای سگ بدی.
دستم رو روی لبم میزارم تا قهقهه نزنم. به میز کنارم تکیه میدم و ته رو تماشا میکنم.
حدود پنج بار دیگه امتحان میکنه اما دوباره و دوباره توپ زمین میوفته.
یهو چوب و زمین میندازه و با پاهاش توپ رو لگد میکنه.
- مگه نگفتم بزار بزنمت؟ ها؟
هی روی توپ کوچیک زیرپاهاش میپره و فحش میده.
دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم و بلند قهقهه میزنم. ته اونقدر درگیر له کردن توپه اصلا متوجه اطرافش نیست و فقط فحش میده.
دلم رو میگیرم و خم میشم و بلند تر میخندم.
وقتی قیافه متعجب بچهها رو که« وات د فاک» خاصی تو چشمهاشونه میبینم به زور خندم و قورت میدم و سمت ته میرم.
کمرش و میگیرم و به عقب میکشمش.
- باشه ته. غلط کرد. ولش کن!
میخندم و به زور نگهش میدارم تا دوباره توپ و له نکنه.
_________________
بچم یکم عصبیه خب😂🤦🏼♀️
و جیمینی که طاقت نگاه نکردن تهیونگ و نداره🥺
جیمینمون به طرز عجیبی عاشق شده یونو؟🥺❤️
ووت یادتون نره لاولیا😘💜
YOU ARE READING
you are for me|minv
Vampireموقعی که تنم پر شده بود از بی حسی مطلق، تو اومدی و همه چیز رو عوض کردی. تو شدی امیدم و من امیدم رو از دست نمیدم. هیچوقت! پس یادت باشه تو برای منی! Couple: minv\sope\namjin genre: Vampire\School\A little humor\and... |پایان یافته|