پوف کلافهای میکشه و دستم رو از دور کمرش باز میکنه.
- آرومم.
میخندم.
- کاملا معلومه.
کوک سمتمون میاد.
- ای بابا! تهیونگی تو باز سیمای مغزت قاطی شد؟
ته میخنده و ضربهای به کمر کوک میزنه.
گوشیم زنگ میخوره و با دیدن اسم شخص پشت تلفن ازشون فاصله میگیرم وتلفنم رو جواب میدم.
- بگو!
- پیداش کردم قربان.
پوزخندی میزنم.
- بگیرینش، ببرینش انبار!
- اما قربان ایشون یکی از...
وسط حرفش میپرم.
- برام مهم نیست.
- بله. بهتون خبر میدم.
گوشی رو قطع میکنم و سمت ته و کوک میرم.
تو سر و کله هم میزنن و میخندن.
لبخندی میزنم و محو خندههای شیرین ته میشم.
***
نگاههای زیرزیرکی یونگی به هوسوک کاملا تابلو شدن. نیشخندی میزنم و کنار یونگی وایمیسم.
آروم میگم: هی! خیلی تابلو نگاهش میکنی.
سرفه خشکی میکنه و سمتم برمیگرده.
- خیلی جذابه!
دستم رو روی شونهش میزارم.
- تو خیلی عاشقی.
به هوسوک نگاه میکنه و لبخندی میزنه.
- آره...خیلی.
لبخند میزنم از عشقی که بینشونه و سرم رو تکون میدم.
- باهاش حرف بزن! وقتتون و هدر ندین.
- عوهوم. حرف میزنیم.
سرم رو تکون میدم و رو به همه میگم: فعلاً.
سمت ورودی پارکینگ میرم و همونطور که تو جیبم دنبال سوییچ ماشین میگردم با دست دیگم برای ته پیام میفرستم« منتظرتم»
قفل ماشین رو میزنم و توی ماشین میشینم.
با صدای پیامک گوشیم دوباره به صفحه گوشی خیره میشم.
تهیونگ: الان میام.
لبخندی میزنم و گوشی رو روی داشبورد میزارم.
با دیدن ته از دور لبخندم عمیقتر میشه.
سمت ماشین میاد و در رو باز میکنه.
خودش رو روی صندلی پرت میکنه و در رو میبنده.
- وای هوسوک هیونگ گیر داده بود بیا برسونمت. نمیدونی با چه بدبختی پیچوندمش.
کرواتش رو شل میکنه و بیشتر روی صندلی لم میده.
خنده آرومی میکنم و ماشین رو روشن میکنم.
از پارکینگ بیرون میزنم و آروم سمت خونه ته حرکت میکنم.
- چرا انقدر آروم میری؟
فرمون رو میچرخونم و میدون رو دور میزنم.
- خب داخل شهر که نمیشه تند رفت.
- بهت نمیاد به قانونا اهمیت بدی جیمینا.
نیشخندی میزنم.
دقیقا تهیونگی. من به قانونا اهمیت نمیدم اما نمیخوام این مسیر تموم بشه و تو بری.
شونهای بالا میندازم و پام رو روی ترمز فشار میدم.
به شمارههای معکوس چراغراهنما قرمز نگاهی میندازم و سمت ته برمیگردم.
دستهاش رو زیر سرش گذاشته و چشمهاش رو بسته.
صورت بینقص و کیوتش انگار جادوم میکنه که سمتش خم میشم و لپش رو میبوسم.
سریع چشمهاش و باز میکنه و دستش رو روی گونهش میزاره.
- تو بودی؟
میخندم.
- به جز منو تو کی هس اینجا تهته؟
سرش رو تکون میده و صاف میشینه.
- منطقی بود.
تکخندهای میکنم و با سبز شدن چراغ پامو روی گاز میزارم.
- جیمینا؟
- جانم؟
- میگم...عوم...میگم...
نیم نگاهی بهش میندازم.
- میگی؟
- بیا خونمون.
برگام میریزه و پامو روی ترمز فشار میدم.
- چی؟
با کرک و پر ریخته شده به ته نگاه میکنم و بوق ماشینهای پشت سرم و به چپم میگیرم.
- جین هیونگ نیست. منم تنهام گفتم بیای یکم گِیم بزنیم.
از شوک بیرون میام و سریع ماشین رو روشن میکنم و حرکت میکنم.
- آها.
دستم رو پشت گردنم میکشم و نفسم رو بیرون فوت میکنم.
- میای؟
آروم سرم رو تکون میدم.
- آره. ولی برای گِیم نه.
- چرا؟
- الان حوصلشو ندارم.
- باشه.
تهته نمیتونستی درست حسابی منظورت و بگی؟ عجبا.
پوفی میکشم و سرعت ماشین رو بیشتر میکنم.
***
کلید رو توی قفل در میندازه و در و باز میکنه.
- خوش اومدی.
سرم رو تکون میدم و با کنجکاوی به خونه قشنگشون خیره میشم.
به مبل اشاره میکنه و همونطور که کاپشنش رو درمیاره میگه: بشین. راحت باش!
سمت مبل میرم و دراز میکشم.
کی گفته راحت نیسم؟
ساعد دستم رو روی چشمهام میزارم و یکم ریلکس میکنم.
با صدای پیامک گوشیم دستم رو از روی چشمهام برمیدارم و به صفحه گوشی نگاه میکنم.
نامجون: جیمین من امشب نمیام خونه. تو شرکت کار دارم.
ابروم رو بالا میندازم. نامجون شب و تو شرکت بخوابه؟ چه عجیب!
نگاهی به پلهها که ته ازشون بالا رفته بود میکنم.
خب منم قصد ندارم امشب از اینجا دل بکنم و برم.
تایپ میکنم« منم امشب خونه نمیرم خونه تهیونگ میمونم...
نباید کسی از رابطه ما خبردار بشه نه؟
پیامم رو پاک میکنم و مینویسم« منم امشب خونه نمیرم. خونه کوک میمونم»
بعد از سند شدن پیامم گوشیم رو توی جیبم میزارم و روی مبل میشینم.
کروات مدرسه رو از دور گردنم باز میکنم و دکمه های اول لباسم رو هم باز میکنم.
- گشنته؟
ته لباسهاش و عوض کرده و رو به روم میشینه.
مگه میشه آدم با لباس خونگی انقدر جذاب و کیوت و تو دل برو و خواستنی بشه آخه؟
شلوار گشادش و اون تیشرت اورسایزش که ترقوهها و گردن خوش تراشش و مقابل دید منه گرسنه گزاشتن عجیب خواستنیش کردن.
سرم رو پایین میندازم و سرفه مصنوعی میکنم.
- گشنمه.
سرش رو تکون میده.
- آره منم. پس زنگ میزنم یک چیزی بیارن.
گوشیش و برمیداره و شمارهای و میگیره.
- چی میخوری؟
سرم رو بالا میندازم.
- فرقی نداره.
بعد از اینکه غذای عجق وجقی و که حتی اسمش هم برام سخته سفارش میده تلفنش رو روی میز میزار و میاد کنارم میشینه.
- جین هیونگ گف امشب نمیاد تنها نمونم برم خونه کوک. منم الکی گفتم میرم.
سرم رو تکون میدم و خودم رو عقب میکشم و به دسته مبل میچسبم.
- خب جیمینا...چه ژانر فیلمی دوست داری؟ حداقل فیلم ببینیم.
به سقف خیره میشم و سعی میکنم کلمهها رو تو ذهنم مرتب کنم.
ولی آخه چجوری؟ وقتی عطرش تو بینیم پیچیده و فضای خونهرو پر کرده، وقتی انقدر گردنش تو دیدمه آخه چجوری؟
- بگو دیگه. اکشن؟ کمدی؟ ترسناک؟
بدون اینکه نگاهش کنم میگم: آره همون.
- چی؟ ترسناک؟
سرم رو تکون میدم و اصلا نفهمیدم چی گفته.
- اوکی منم ترسناک دوست دارم.
سمت تلویزیون میره و فلشی رو به تلویزیون میزنه.
کنترل رو برمیداره و دوباره کنارم میشینه.
زنگ در رو میزنن و ته ذوق زده دستهاش رو به هم میکوبه.
- غذامونم رسید.
سریع از جام بلند میشم و سمت در میرم.
- من تحویل میگیرم.
از اون فضایی که برام دیوونه کننده بود فرار میکنم و در رو باز میکنم.
دختر مو مشکی که پشت دره با دیدنم بسته رو سمتم میگیره.
- سفارشتون.
سرم رو تکون میدم.
- چقدر میشه؟
- قابلی نداره.
سرد نگاهش میکنم.
-۲۰۰وون.
پول رو از جیبم در میارم و سمتش میگیرم.
- شما تازه اینجا اومدین؟
پول رو تو دستم تکون میدم و اون همونطور که پول و میگیره میگه: همخونه جین شی هستین؟
پوفی میکشم.
- خیلی سوال نمیپرسی؟
میخوام برم داخل که میگه: وایسا هنوز یک چیز دیگه هست.
منتظر بهش نگاه میکنم. سریع دفترچه و خودکاری رو از جیبش در میاره و تند تند چیزی رو داخل دفترچه مینویسه.
اون برگه رو از دفترچه جدا میکنه و میگیره سمتم.
- شاید لازمت بشه.
متعجب برگهرو از دستش میگیرم و با دیدن شمارهش رسماً برگام میریزه.
- شمارهته؟
با ناز تیکهای از موهاش و میده پشت گوشش.
- عوهوم.
زیرلب میگم: وات د فاک!
اخم میکنم.
- فکر نمیکنی خیلی پ...
- این چیه؟
سمت ته برمیگردم.
برگه رو از دستم میگیره و با اخم به برگه نگاه میکنه.
پوست لبش رو به دندون میگیره و عصبی بهم خیره میشه.
منم مظلوم چشمهام و گرد میکنم و میخوام بگم« تو رو خدا پاچه منو نگیر» که برمیگرده سمت دختره و نمیزاره من حرف بزنم.
- همخونه جین شی نیست.
دختره مشتاق به ته نگاه میکنه تا درباره من بفهمه اما ته با جملهای که میگه هم من و خشک میکنه و هم حال دختره رو میگیره.
- دوست پسره منه.
ای جان! صورت قرمزش و جملهای که میگه باعث میشن بخوام بچلونمش.
دختره لبخندش جمع میشه و یکم به ما خیره میمونه.
بعد سریع سوار موتورش میشه و مثل برق میره.
به جای خالیش نگاه میکنم و میخندم.
چه زود محو شد. سمت ته برمیگردم و با دیدن قیافهش خندهم پاک میشه.
- خوب میخندی.
به داخل هلم میده و پشت سرم در و میبنده.
بسته غذاهارو از دستم میگیره و جلوتر ازم راه میره.
غذا ها رو روی میز میزاره و رو کاناپه میشینه.
با اخم بسته غذا رو باز میکنه و آروم میگه: بیا بشین!
لبخندی میزنم و کنارش میشینم. دستم رو دورش میندازم و بغلش میکنم.
- تهته حسودیش شده؟
- جیمینا؟
- جانم؟
- چیشد که فکر کردی دوسم داری؟
چیشد؟ واقعا چیشد که فکر کردم بدون ته نمیتونم؟
- نمیدونم فقط به خودم اومدم دیدم دوست ندارم کسی نزدیکت باشه. دوست ندارم آسیب ببینی. طاقت گریههات و ندارم و خندههات شادم میکنه. تو منو از دنیای سردم کشیدی بیرون ته.
خودش رو عقب میکشه و به یقه لباسم خیره میشه.
- اینطوری که حرف میزنی...
مهربون نگاهش میکنم.
دستم رو تو دستش میگیره و نوازش میکنه.
- اینطوری حرف میزنی دلم میخواد ببوسمت.
چشمهام گرد میشن و شیطون لبم رو گاز میگیرم.
لبم رو غنچه میکنم و صورتم رو جلو میبرم.
چشمهام رو میبندم و میگم: بیا!
منتظر لبهاشم اما وقتی لبش روی گونهم میشینه کِنِف میشم و چشمهام و باز میکنم.
- چیه؟
- این بوسه بود؟
میخنده و چابستیکش رو تو دستش میگیره.
- آره پس چی؟
- منو دست میندازی کیوتی؟
میخنده و غذا رو داخل دهنش میزاره. سرش رو تکون میده و برق نگاهش دلم رو میبره.
سمتش میپرم و قلقلکش میدم.
- جیم..جیمینا!
بلند میخنده و سعی میکنه پسم بزنه اما من دلم میخواد خندههاشو ببینم.
خودش رو عقب میکشه تا از دستم فرار کنه اما محکمتر میگیرمش و وقتی یهویی عقب میره روش میوفتم.
محو صورت قشنگش میشم و وقتی میبینه دیگه قلقلکش نمیدم آروم آروم خندهش رو قورت میده.
به هم خیره میشیم و دوباره بوی شکلاتیش تو بینیم میپیچه.
سرم رو داخل گردنش میبرم و عمیق نفس میکشم.
- عاشق بوی شکلاتیِ گردنتم.
نفس عمیقی میکشه و سرش رو داخل موهام میبره. دستش رو دور کمرم میندازه و میگه: منم عاشق عطر موهاتم جیمینا!
لخندی میزنم و بوسهای روی گردنش میزنم.
لرزیدن تنش رو حس میکنم و دستم رو دور گردنش محکمتر میکنم.
بوسه دیگهای روی گردنش میزنم و دوباره نفس عمیق میکشم.
با صدای چرخیدن کلید تو در سریع سرم رو بالا میگیرم و خشک شده به صحنه رو به روم خیره میشم.
__________
ی پارت طولاااااانی😍💜
این حرفاشون بهم خیلی شیرینه🥺🤦🏼♀️
ووت😉❤️
YOU ARE READING
you are for me|minv
Vampireموقعی که تنم پر شده بود از بی حسی مطلق، تو اومدی و همه چیز رو عوض کردی. تو شدی امیدم و من امیدم رو از دست نمیدم. هیچوقت! پس یادت باشه تو برای منی! Couple: minv\sope\namjin genre: Vampire\School\A little humor\and... |پایان یافته|