part16

618 112 10
                                    

یونگی شدید تو فکره و خب شاید بدونم به چی فکر میکنه، به هوسوکی که نمیدونم چرا باهام حرف نمیزنه.
وارد کلاس میشیم و سرجای خودمون میشینیم.
سمت هوسوک برمیگردم.
- چرا باهام حرف نمیزنی؟
بهم چشم غره میره.
- دیشب تولد من بود بعد تو نبودی. میخوای باهات قهر نکنم؟
میخندم و ضربه‌ای به شونه‌ش میزنم.
- کار برام پیش اومد وگرنه نمیرفتم.
- چه کاری؟
سمت ته که آروم نشسته و اصلا صحبت نمیکنه برمیگرده.
- تازه با تو هم قهرم.
ته متعجب به هوسوک نگاه میکنه.
- چرا هیونگ؟
- چون تو هم نبودی.
میخندم و پاهام رو روی میز میندازم.
- بیخیال هوسوک! مطمئن باش همینطوری نمیرفتم حتما واقعا کارداشتم دیگه.
کوک میپره رو پام میشینه و میگه: ول کن دیگه هیونگ. جیمن شی منو اذیت نکن!
هوسوک میخنده و پسی به کوک میزنه.
کوک به دستم نگاه میکنه و دستم رو بالا میاره.
خیلی جدی میگه: چیشده جیمن شی؟
دستم رو از دستش بیرون میکشم.
- هیچی پسر.
دوباره سوالش رو تکرار میکنه.
از روی پام پایین میندازمش.
- به تو چه بچه؟
میخنده و به حالت قهر صورتش رو برمیگردونه.
لیا جدی سوال کوک و تکرار و زل میزنه تو چشمم.
کلافه سرم رو تکون میدم.
- هیچی نشده خب؟ واقعا هیچی نشده!
چشمش رو ریز میکنه و دیگه هیچی نمیگه.
ته که کنار میز من وایساده «ممنون» زیرلبی برای نگفتن ماجرا، میگه و میره جای خودش میشینه.
سرش رو پایین میندازه و با انگشت‌های دستش ور میره.
این چرا انقدر کیوته اخه؟ مگه میشه آدم انقدر دلبر باشه؟ آقای چوی وارد کلاس میشه و همه سرجای خودمون برمیگردیم.
تمام تایم کلاس چشمم به تهیونگه که چطوری به یک نقطه زل زده. چی ذهنش رو درگیر کرده؟
یکم فکر میکنم. چی میتونه باشه...
نه! دیشب دندون نیشم زد بیرون. یعنی دیده؟ فکر نکنم. اخه انقدر هول شده سریع پرید پایین. اگه میفهمید حتما میترسید دیگه.یا اصلا انقدری فضول هس که تا ته ماجرا رو درنیاره بیخیال نشه. پس نفهمیده.
بعدشم کی الان به ذهنش میرسه ومپایرا باشن؟
چوی خداحافظی میکنه و از کلاس بیرون میره.
همه سمت سلف میریم. وقتی ته روی صندلی میشینه سریع کنارش میشینم. زیرچشمی نگاهش رو حس میکنم. لبخندی میزنم و غذام رو میخورم.
یهو یکی بلند میگه: تهیونگی؟
سرم رو بالا میارم و همون پسره تو مخی و میبینم.
ته از جاش بلند میشه و خوشحال میگه: سوهو خوبی؟
آها همون سوهو که خورده بود به ته. این چرا انقدر میچسبه به ته؟ چشم ریز میکنم و سرتا پاش رو آنالیز میکنم. موهای طوسی مشکی و هیکل ورزیده، چشم‌های کشیده و پوست برنز.
سوهو  بالبخند رو به ما میکنه و میخواد چیزی بگه که با دیدن ما حرفش و نمیزنه. میفهمم با دیدن ما و ومپایر بودنمون عصبی شده. پوزخندی بهش میزنم. ته لبخندی میزنه و میگه: اوه معرفی نکردم بچه ها سوهو، سوهو دوست‌هام.
چشمم به دست ته که روی بازو سوهوِ قفل میشه. همونطور که نشستم مچ دستش رومیگیرم و از سوهو دورش میکنم‌. چشمم رو صورت سوهوعه و حتی میلی‌متری چشمم رو جا به جا نمیکنم. یک تای ابروش رو بالا میندازه و پوزخندی میزنه.
- خب ته من میرم. بعدا میبینمت.
ته که از حرکت من تو شوکه فقط سرش رو تکون میده و هیچی نمیگه.
دستش رو ول میکنم و به غذا خوردنم ادامه میدم. آروم روی صندلیش میشینه.
غذامون و میخوریم و سمت آزمایشگاه میریم چون امروز اونجا کلاس داریم.
روپوش‌هامون و تنمون میکنیم. کنار ته میشینم. زیرچشمی بهم نگاه میکنه. امروز حتی یک کلمه هم باهام حرف نزده.
چوی چند بار دست میزنه تا توجه همه رو به خودش جلب کنه.
- خب بچه‌ها امروز فرمول سختی رو میخوایم امتحان کنیم. ولی توجه داشته باشین این آزمایش تاثیر مستقیمی روی نمره هاتون داره‌.
ته « آیگو» آرومی میگه. چوی فرمول و رو تخته مینویسه و میگه شروع کنیم.
محلولی که میخوام کنار ته و من برای اینکه بردارمش باید خم شم و خب، کی بدش میاد؟
یک دستم رو پشت صندلی ته میزارم و خم میشم تا محلول رو بردارم. نفس‌های ته روی صورتم پخش میشه و عطرش رو حس میکنم. نگاه متعجبش رو صورتمه و چقدر تعجب کردنش کیوته.
سرجام میشینم و هیچی رو به روی خودم نمیارم. وقتی میبینم هنوز بهم زل زده سمتش برمیگردم و یک تای ابروم رو بالا میدم‌.
- هوم؟
پلکی میزنه و سریع گونه‌هاش قرمز میشن. یعنی میتونم قورتش بدم؟ میخندم و به کارم ادامه میدم‌.
به گردنش نگاه میکنم که یکم قرمزه. من اون عوضی رو پیدا میکنم. حتما!
عصبی به قفسه سینه‌ش که معلومه خیره میشم. سه تا دکمه اولش طبق معمول بازن.
پوفی میکشم و به صندلیم تکیه میدم.
به ساعت خیره میشم تا تایم کلاس تموم بشه.
وقتی چوی اتمام کلاس رو میگه سریع بلند میشم و بازوی ته که داره از کنارم رد میشه رو میگیرم. با چشم گرد نگاهم میکنه و من منتظر میشم تا کلاس خالی بشه.
- چی...چیشده؟
وقتی اخرین نفر از کلاس بیرون میره سمتش برمیگردم و با اخم به چشم‌هاش زل میزنم
- تو چرا یقه‌لباست انقدر بازه؟
- ها؟
گیج نگاهم میکنه و من وقتی دوباره چشمم به قفسه‌ی سینه‌ سفیدش میخوره نفسم رو با حرص بیرون میدم.
دستم رو دراز میکنم و دونه دونه دکمه‌هاش و میبندم. دکمه سوم بسته نمیشه و عصبی نزدیک تر میرم با تمام حرصم دکمه‌ش رو میبندم و به چهره‌ش که چند سانت باهام فاصله داره نگاه میکنم. دوباره دلم بو کردن گردنش رو میخواد و چشمم سمت گردنش کشیده میشه. نفس‌های تند و تپش قلبش رو حس میکنم. دوباره به چشم‌هاش خیره میشم. بدون هیچ حرکتی داره نگاهم میکنه و من میخوام تمامش رو به آغوش بکشم.
دستم رو دورش میندازم و به سینه‌م میکوبمش. حلقه دستم رو دور کمرش محکم‌تر میکنم و سرم رو توی موهاش میبرم. بوی عطرش خوبه اما مثل گردنش حالم رو دگرگون نمیکنه.
زیر گوشش زمزمه میکنم: میشه گردنت و بو کنم؟
خشکش زده و حرکتی نمیکنه. سکوت کرده و به نظرم سکوتش علامت موافقتشه پس سرم رو توی گردنش میبرم. انگار آرامش به وجودم تزریق میشه و ضعف بدنم از بین میره.
بی‌اراده بوسه‌ای روی گردنش میزنم. سیبک گلوش بالا پایین میشه.
با صدای تحلیل رفته‌ای میگه: جیمی..نا چیکار میکنی؟
چشم‌های خمارم و بهش میدوزم و شونه بالا میندازم.
- نمیدونم.
دستش رو روی سینم میزاره و خودش رو ازم دور میکنه.
- میشه برم؟
گونه هاش قرمز شدن و نگاهش به یقه لباسمه.
لبخندی میزنم و با انگشت اشاره و وسطم گونه‌ش رو نوازش میکنم.
- برو.
سریع ازم جدا میشه و از آزمایشگاه بیرون میزنه. لبخندی میزنم و نفس عمیقی میکشم.
_______________
سکوت علامت رضایته😂🤦🏼‍♀️
ووت😚❤️

you are for me|minvWhere stories live. Discover now