part36

457 70 20
                                    

تو جاده‌ی فرعی  میپیچم و پام رو روی پدال گاز فشار میدم.
- ته ته کمربندت و محک...
با دیدن سه نفر وسط جاده سریع ترمز میگیرم تا بهشون برخورد نکنم و فرمون رو میچرخونم.
نفس نفس میزنم و به شنل پوش های جلوم نگاه میکنم.
- کی‌ان؟
سمت ته برمیگردم و دستش و میبوسم.
- پیاده نشو!
- چ...
از ماشین پیاده میشم و در و محکم میبندم.
رو به روی ماشینم وایمیسم، به کاپوتش تکیه میدم و دست‌هام رو تو جیبم میکنم.
با نگاه سریعی هر سه نفر و از نظر میگذرونم.
- پارک جیمین!
نفس عمیقی میکشم و دندون نیشم و بیرون میفرستم.
- لیچ!
شنل مشکی رنگش رو دورش میپیچه و با سرعت نزدیک میاد.
چشم‌هاش رو میبنده و بو میکشه، نگاهش سمت ته برمیگرده.
- خونش شیرینه.
چشم‌هاش رنگ قرمز میگیرن.
دندون قرچه‌ای میکنم و یک قدم نزدیک میشم.
- فکرشم نکن!
نیشخندی میزنه.
- لیام؟
دو نفر دیگه پشت سرش وایمیسن.
- بله برادر؟
- جرم پارک جیمین چیه؟
پوزخندی میزنم.
- پارک جیمینِ ششم، از خاندان بزرگ پارک  با انسانی به اسم کیم تهیونگ رابطه داره و اون انسان از خون‌آشام بودن پارک جیمین و بستگانش باخبره. طبق قانون باید مجازات بشه.
لیچ شونه‌ش رو بالا میندازه.
- من هیچ جرمی مرتکب نشدم.
لیچ نیشخندش رو پررنگ تر میکنه.
- مطمئنی پارک؟
نفس عمیقی میکشم.
- کیم تهیونگ پسره و رابطه‌ی ما منجر به فرزندآوری نمیشه. من میتونم اون رو تبدیل کنم. در این صورت جزوی از ما میشه.
آروم صورت بی روح و کبودش رو سمت تهیونگ برمیگردونه و من میتونم چشم‌های ترسیده ته رو از پشت سرم ببینم.
- مارکش کردی؟
- بله.
پوزخندی میزنه.
- پس چطور هنوز زنده‌س؟
لبم رو با زبون تر میکنم.

( خون آشام ها توی رابطه«منظورم اهم اهم😂» به طرز فجیحی غیر قابل کنترل میشن. قدرتشون زیاد میشه و اگر با یک انسان رابطه داشته باشن به احتمال۹۰ درصد اون انسان میمیره.)

- حواسم بهش بوده. نزاشتم آسیب ببینه.
لیچ اخم میکنه و صورتش رو تا یک سانتی صورتم میاره.
- اگه انسانی تو این منطقه کشته بشه پیمان ما با گرگ‌ها از بین میره پارک جیمین. میدونی که؟
سرم رو تکون میدم و با چشم‌های قرمز رنگم به چشم‌هاش خیره میشم.
- و منم نمیزارم که تهیونگ کشته بشه. به هیچ قیمتی.
عقب میره، کلاه شنلش رو روی سرش میکشه و دستش رو دراز میکنه.
- بهش بگو پیاده شه!
سمت ته برمیگردم و اشاره میکنم تا از ماشین بیرون بیاد.
آروم از ماشین بیرون میاد و پشت من قایم میشه.
دستش رو تو دستم میگیرم و زیر گوشش میگم: نمیزارم اتفاقی برات بیوفته.
دستش رو داخل دست لیچ میزارم.
لیچ چشم‌هاش رو میبنده و تمرکز میکنه.
یهو چشم‌هاش رو باز میکنه و به ته خیره میشه‌.
- چی دیدی لیچ؟
بدون اینکه نگاهش رو از ته بگیره میگه: برید! دو روز بعد تو قلعه فلوریدا باشید!
تو چشم به هم زدنی  با سرعت برمیگردن و ناپدید میشن.
ته سمتم برمیگرده و چشم‌های گردش رو بهم میدوزه.
- چی شد؟
لبم رو گاز میگیرم و بهش اشاره میکنم تا سوار ماشین بشه.
ماشین و روشن میکنم و آروم راه میوفتم.
چرا لیچ بیخیال شد؟ چرا یهو رفت؟
چرا گفت باید بریم قلعه‌ی نفرت انگیزشون؟
مهم تر از همه... چی دید؟
( خب یه نکته ای بگم. ومپایرا هرکدوم استعداد خاصی دارن که بر اساس اون استعداد قدرتشون بیشتر میشه. لیچ میتونه با لمس هر انسان یا ومپایر و حتی گرگی، چیزی که تو ذهن اون شخص میگذره، یا خصوصیات اون شخص و ویژگی‌هاش و بفهمه)
نیم نگاهی به ته که تو خودش جمع شده میندازم.
اگه براش خطر داشته باشن چی؟
هوفی میکشم و ضربه‌ای به فرمون میزنم.
- جیمین؟
سمتش برمیگردم.
- بگو جیمینا!
- جیمینا؟
لبخندی میزنم.
- جانم؟
- تو... واقعا میخوای تبدیلم کنی؟
سمتش برمیگردم و اخم میکنم.
- تو از کجا فهمیدی؟
- شیشه‌ی ماشین پایین بود.
- نه قرار نیست تبدیلت کنم.
- جلوت و نگاه کن جیمینا!
نیشخندی میزنم و چشم‌هام و میبندم.
- یااااا دیوونه شدی؟ چشم‌هات و باز کن!
- ته ته من ومپایرم. یادت رفته؟
- نخیر یادم نرفته با دردی که هنوز تو بدنم هست نمیشه که یادم بره.
میخندم.
- چشم‌هات و باز کن!
با حس کردن نزدیک شدن ماشینی فرمون و کج میکنم.
- یا... چطوری فهمیدی؟
میخندم و چشم‌هام و باز میکنم.
- ته من حتی صدای بال زدن پروانه‌های اطراف و هم میشنوم.
- واقعا؟
به قیافه خرذوقش نگاه میکنم و میخندم.
- آره.
- الان یعنی میفهمی پروانه‌ها چی میگن به هم؟
پوکر نگاهش میکنم.
- زبون حشره‌ها رو بلد نیستم که ته.
میخنده و پشت گردنش و میخارونه.
- آها.
با تیر کشیدن سرم مقاومت نمیکنم و میزارم تا نامجون مغزم و بخونه.
با زنگ خوردن گوشیم، جواب میدم.
- حدسی نداری؟
- نه.
- چی دیده یعنی؟
کلافه چشم‌هام و تو حدقه میچرخونم.
- نامجون هیونگ من خودم نمیدونم هی این و نپرس!
- اوکی جیمین. فکر میکنم بهتره برید پیش لیا.
نیم نگاهی به ته میکنم.
- هیچکس خبر نداره که ته میدونه.
- پس به لیا بگو!
سرم رو تکون میدم.
- باشه پیشنهاد خوبیه. خدافز.
گوشی رو قطع میکنم و روی داشبورد میندازمش.
- نامجون هیونگ بود؟ چی گفت؟
- میریم پیش لیا.
______________________
جیمین توی هر شرایطی مواظب تهیونگه🥺❤️

لیچ چی میگه این وسط مرتیکه‌ی ترسناکِ تو مخی🤦🏼‍♀️

انگار ن انگار خودم دارم مینویسم😂🤦🏼‍♀️

you are for me|minvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora