𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟐

284 97 12
                                    


اواخر نوامبر بود. تو ماهی که گذشت همشون مکان های خرید و فروش رو زیر نظر داشتن و شبانه روز کشیک میدادن تا یه ردی از افراد تنبروس پیدا کنن.
دختر با خستگی چشماشو مالید و به دیوار پشتش تکیه داد..
صدای ماشینی نظرشو جلب کرد.
به شخصی که شیشه رو پایین داد نگاه کرد وچشم هاش از تعجب درشت شد..
ارم تی رو روی استین لباس پسر ناشناس دید.
راننده ماشین خیلی ناگهانی پلاستیک سیاه و یه جعبه کوچیک رو تو سطل اشغال انداخت و با نهایت سرعت گاز داد و ناپدید شد.

قلب سونگهی از هیجان به تپش افتاده بود، به سرعت موبایلشو از جیبش بیرون اورد و به سهون زنگ زد :
" سهون اونا.. اونارو دیدم."

سهون مضطرب و بلند گفت:
"اروم باش سونگهی چی دیدی؟!"

''هیونگ لباس..سش رو دیدم''

نفس عمیقی کشید و اروم لب زد :
" اون تی لعنتی رو روی لباسش دیدم، یه کیسه زباله مشکی و یه بسته کوچیک رو توی سطل اشغال انداخت"

بکهیون که کنار سهون ایستاده بود و به مکالمشون گوش میداد گوشی رو از دست سهون کشید و اروم و شمرده گفت:
-اون حرومزاده ها اونجا چیکار میکردن؟ بگو که پلاک ماشینش رو دیدی

مردمک های لرزون سونگهی سمت زباله چرخید و با استرس جواب داد:
"اون لعنتی تا به خودم اومدم سریع رفت...خیلی سریع تر از چیزی که فکرش رو میکردم، من نتونستم پلاکشو ببینم... ولی اون بسته اونجاست من میرم سمتش. "

بکهیون با عصبانیت لگدی به دیوار کنارش زد و غرید:
-لعنت بهت سونگهی. هیچ غلطی نکن ، نزدیک اون بسته کوفتی نمیشی و صبر میکنی تا ما بیایم اونجا. بدون خبردادن...

سونگهی با عجله حرفشو قطع کرد :
-"یکی داره میاد سمت سطل اشغال یه پسر قد متوسط موهاش بلونده و ماسک مشکی زده، یه هودی طوسی تنشه و یه کوله رو دوشش. اوه یه کیسه ی مشکی هم داخل دستشه. "

بکهیون همونطور که با سهون به مکانی که سونگهی قرار داشت، می رفت به سونگهی گفت:
-حواست رو جمع کن و مراقبش باش، اگه از اونجا رفت تعقبیش کن.

سونگهی کلاهش رو روی سرش محکم کرد و به پسر نگاه کرد و اروم زمزمه کرد :
"بسته ی کوچیک رو برداشت و توی کولش گذاشت الانم داره سمت پیاده روی بغلِ پارک میره.من تعقیبش میکنم تا شما بهم برسین. "

سونگهی اروم پشت سرش قدم برمیداشت که یه دفعه پسر پیچید تو کوچه ی تنگ وتاریک.

اهسته درحالی که با احتیاط وارد کوچه میشد موقعیتشو گزارش داد و کمی جلو تر رفت اما اثری از اون پسر نبود.
ضربان قلبش تند شده بود؛ برگشت و پسر مو بلوند رو پشت سرش با فاصله ی کمی دید.

پسر سمت سونگهی قدم برداشت و با پوزخندی بهش اشاره کرد :
"دختر کوچولو خیلی وقته راهتو گم کردی نه؟ کمک میخوای؟!"

Pleasant SinHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin