توی تراس اتاق نشسته بود و دود های ناشی از سیگار روی لب هاش رو توی هوا پراکنده میکرد.
بدنش از سرما لرزی رفت.
پوشیدن یه سویشرت مشکی نازک و شلوارک کوتاه قطعا توی اون هوا با عقل در تضاد بود ولی بکهیون؟
سرمای ساطع شده از هوا توی استخون هاش نفوذ میکرد وباعث میشد با لذت چشمهاش رو ببنده و کام دیگه ای از سیگارش بگیره.
شاید میتونست به عنوان یکی از اروم ترین لحظه های زندگیش ثبتش کنه.
مغزش خالی بود و این تعجب بر انگیز بود.
صدای باز بسته شدن در اتاق به گوشش رسید.
عمر ارامشش زیادی کوتاه بود.
صدای نفرت انگیزی که این روز ها زیادی مهمون گوش هاش میشد توی اتاق پخش شد.
"اونجا چه غلطی میکنی؟"
بهش توجهی نکرد و نگاهش رو به باغ دوخت.
با قدم های عصبی به سمتش اومد و مچ دستش رو فشرد.
"میخوای بمیری؟ فکر کردی من حوصله ی نگه داری از یه احمق مریض رو دارم؟ وجودت برای من دردسره حتی نمیتونم یه لحظه به حال خودت بذارمت"فشار دستش بیشتر شد.
-دستم رو ول کن روانی، تو یه حیوونی که وقتی بقیه دیوونت میکنن سمت من حمله ور میشی گمشو
چانیول نیشخند عصبی ای زد .
"میخوای حیوون بودن رو بهت نشون بدم؟"به سمتش گردنش هجوم اورد روی زمین پرتش کرد.
بکهیون بدون سلاح سردی که همیشه همراهش بود و بهت زده به چانیولی که انگار مغزش از کار افتاده، خیره شد.
روی شکمش نشست و گردنش رو با دستهاش فشرد و راه تنفس بکهیون رو مسدود کرد.
فشار دستهاش هر لحظه بیشتر میشد.تقلاهای بکهیون برای جدا کردن دست های پسر دیوونه ی روش بی نتیجه بود. اشک هاش از چشم هاش سرازیر شده بودن و صورتش به کبودی میزد.
"میبینی بکهیون؟حیوون بودن یعنی اینکه با دیدن صورت کبود و تقلاهات برای زنده موندن لذت ببرم. اوه یادت رفته؟ جون دادن یه نفر زیر دستهات لذت بخشه ؟ حسش میکردی نه؟من خیلی این لحظه رو دوست دارم مخصوصا وقتی طعمه ی زیر دست هام تویی"دست های لرزون بکهیون کم کم دست از تلاش برداشت.
نمیخواست اینجوری بمیره.
نباید این شکلی میمرد.
به قاتلش نگاه کرد چه قدر این نگاه اشنا بود.چانیول به سمت گوشش اومد.
"حالا فهمیدی حیوون بودن یعنی چی؟"
چانیول دست هاش رو از گردنش برداشت و هجوم هوا به گلوش باعث سرفه های شدید و پی در پی اش شد.
" بارها گفتم صبر من رو امتحان نکن"
و به طرف حموم توی اتاق قدم برداشت.خودش رو به سمت میز کنار تخت کشوند و با دست هایی که هنوز میلرزید ابی رو توی لیوان ریخت با این تفاوت که بیشترش روی زمین پخش شده بود.
هوا رو توی ریه هاش کشید و به تخت تکیه داد.
اون چشم ها و اون لبخند...
مقتول هاش همچین تصویری ازش داشتن؟
دوباره افکارش برگشته بودن و مغزش توانایی کنترل کردنشون رو از دست داده بود.
توی اینه به خودش خیره شد. جای انگشت های چانیول روی گردنش مونده بود، لمسشون کرد.
چش شده بود؟
چرا از دیدن کبودی ها و حس کردن دردشون ، به جای احساس انزجار بیشتر لذت برده بود؟
حس ها و کشف های جدیدی رو راجب خودش تجربه میکرد و این برای مغزش زیادی بود.
چرا انقدر متفاوت بود؟قرار نبود ازش فرار کنه.
به طرف حموم رفت و درش رو باز کرد.
توی وان بود و چشم هاش رو بسته بود.
اروم به طرف قسمتی که دوش قرار داشت حرکت کرد.
دوش رو باز کرد روی زمین نشست و گذاشت اب ازادانه روی بدنش که از لباس پوشیده شده، فرو بیاد.
حتی لباس هاش روهم در نیاورده بود.
به دیوار رو به روش نگاه میکرد.
YOU ARE READING
Pleasant Sin
Fanfictionگناه لذت بخش♡ ,,Couple: ChanBaek ,,Genre : Action-Crime-Angst-Romance-Smut بکهیون میخواست هر کاری برای گرفتن انتقام از قاتل پدر و مادرش انجام بده، هرکاری! حتی اگه پایان راه بیون بکهیونِ 10 ساله، هیولایی با دست های الوده شده به خون انسان ها انتظارش ر...