𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏𝟐

191 76 22
                                    

ساعتش رو چک کرد، چهار صبح رو نشون میداد.
با قدم های لرزون پشت درختی رفت و دهنش رو برای پخش نشدن صدای نفس هاش با دستاش پوشوند.

به سرعت فرار کرده بود و خودش رو به اینجا رسونده بود و حالا گم شده بود. انگارهر دقیقه دمای هوا پایین تر میومد و دختر بیشتر تو خودش جمع میشد. اگه ارباب میفهمید، قطعا زنده نمیموند.
صدای پارس سگ ها قلبش رو به تپش مینداخت.
اروم به طرف درخت بعدی قدم برداشت.
تاریکی و مه ترکیب وحشتناکی از جنگل ساخته بود.
با حس شی ای روی کمرش متوقف شد.
تمام بدنش میلرزید.

"هرزه بالاخره گیر افتادی"
کای با نیشخند داد زد.

دختر خواست برگرده که کای موهاش رو چنگ زد و روی زمین پرتش کرد. موهای دختر رو سفت تر گرفت و روی زمین میکشیدش. صدای جیغ های پی در پی اش توی جنگل پخش میشد. بادیگاردا با شنیدن صدا، کای رو پیدا کردن. کای کلافه با پشت اسلحه رو سر دختر کوبید و بیهوشش کرد.

به یکی از بادیگاردا اشاره کرد.
" باید بریم باند سریع دستا و چشماش رو ببندین."
بادیگارد بعد از انجام دستور، دختر رو توی یه کارتون نسبتا بزرگ انداخت و داخل ون منتقل کرد.

« فلـــش بــک »
بین پاهای مرد زانو زد و سرش رو پایین انداخت.
حق نداشت بدون اجازه ارباب به صورتش نگاه کنه.
مرد دستش رو به سمت چونش برد و اروم بالا اورد.
"ماموریت اولت رو خوب انجام دادی" صورتش رو نوازش کرد.
"حالا نوبت اینه که ماموریت دومت رو انجام بدی، این خیلی اسون تر از اون پارک احمقه"

دختر مردد بهش نگاه کرد.
"بیون بکهیون...میخوام وقتی خوابیده و توی خیالش داره موفقیتش رو جشن میگیره یه تیر توی مغزش خالی کنی"

خندید.
"بی سروصدا تو و برادرت با هم میرین و با خبر قتلش برمیگردین"
مکث کرد.
"میدونی اگه موفق نشین چی میشه؟" با کشیده شدن موهاش به حرف اومد.
"چی ارباب؟"

"می میرید" دستش رو عقب کشید و به پشتی صندلی تکیه داد‌.
"منتظر چی هستی"
دختر با ترس دستش رو به سمت زیپ شلوار مرد برد.

*******

تماس تصویری برقرار شد.
" رئیس شب چهارمه و فعلا هیچ اتفاق مشکوکی نیوفتاده همه چیز ارومه امشب کی میاد؟"
چانیول به سوکجین نگاه کرد.
"کیونگسو میاد توی اتاقت مخفی میشه، بقیه افرادم تو اتاقای دیگه ی عمارت.هر طور شده باید گیرشون بندازین، تحت هیچ شرایطی نمی کشیدشون من اونارو زنده میخوام مفهومه؟"

"بله رئیس"
سوکجین محکم گفت.

"کای بیرون از عمارت مستقر میشه پس هر اتفاقی افتاد حتی اگه دوربین ها قطع شدن به من خبر میدی تا به کای بگم"

سوکجین سری تکون داد و تماس رو قطع کرد.

چند روزی بود که بکهیون باهاش حرف نمیزد و حتی نزدیک نمیشد.
حالا تو اتاق بود و همه چیز رو زیر نظر داشت.
"تا کی میخوای این روند رو به امید کشوندنش تو تله ادامه بدی؟"
بکهیون رو به چانیول گفت.
"میگی بیخیال سوکجین شم تا بکشنش؟ یا دیگه تمام نقشه و برنامه هایی که داریم رو بهم بزنم میفهمی چی داری میگی؟! این یه بازی بین بچه ها نیست بکهیون، ریسک کردن توش مساوی با مرگه البته همه مثل تو نیستن که از مرگ نترسن"
با خشم غرید و جمله اخر رو با کنایه و پوزخند گفت.

Pleasant SinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora