𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏𝟔

71 9 20
                                    


کلت جدیدش رو در اورد و هدف گرفت.
ماشه رو کشید و درست وسط هدف نشست.
لبخندی زد و با قدم های اروم به سمت هدف رفت.

"اقا"
بکهیون به سمت منبع صدا چرخید، یکی از خدمتکارا بود.
"قرصتون رو اوردم"
به طرف بکهیون حرکت کرد.

بکهیون بی حرف قرصش رو خورد و وقتی داشت لیوان رو به دست خدمتکار میداد، متوجه ورود چانیول به باغ شد.
اسلحش رو به دست گرفته بود و دو تا پارچه ی مشکی دستش بود.

"چطوره یه مسابقه ی خوب بدیم؟"

بکهیون سرش رو کج کرد و گیج به چشماش نگاه کرد.
-مسابقه؟

چانیول سری تکون داد.
"چشم هامون رو میبندیم وهدف میگیریم هر کی بزنه مرکز هدف هر خواسته ای که طرف مقابلش داشته باشه بر اورده میکنه"

چرخی دور بکهیون زد.

بازی بدون هیجان و رقابت که لذت نداره

بکهیون نیشخندی زد.
-پس هر خواسته ای داشته باشیم بر اورده میشه

چانیول ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخت.
"هر خواسته ای بکهیون"

-پس تو اول شروع کن

چانیول پارچه رو دور چشماش بست و تفنگش رو در اورد.

بکهیون با دقت بهش خیره بود.
از نظرش چانیول یه ادم بااعتماد به نفس ، موفق ولی بی ثبات بود.

"میخوام شلیک کنم"
بکهیون به حرف به حرکاتش دقیق شد و نفس رو حبس کرد، خیلی مشتاق باخت چانیول بود.

چانیول شلیک کرد و بکهیون به طرف هدف دوید.

-چند میلیمتری مرکز هدف رو سوراخ کرده

"اوه"

تنها صدایی که از گلوی چانیول خارج شد.

"هیچ چیزی صد در صدی نیست و نمیتونی پیش بینی کنی میتونی انجامش بدی یا نه"

بکهیون با بالا و پایین کردن سرش، حرفش رو تایید کرد.

"پس حالا نوبت تو"

-هچنین زمان باخت تو
بکهیون با غرور گفت و به طرفش قدم برداشت.

پشت بکهیون قرار گرفت و پارچه ی مشکی رو بالا اورد و دور چشم هاش محکم کرد.

چانیول اروم بکهیون رو به طرف هدف چرخوند.
"تمام لحظاتی رو که با چشم های باز و ازاد دیدی توی ذهنت تجسم کن، وقتی فضارو که توی ذهنت دیدی هدف رو پیدا کن و بزنش "
بکهیون جز سیاهی، هیچ چیزی نمیدید.تمام تلاشش رو کرد روی هدف تمرکز کنه و اروم اروم تصویر توی ذهنش بازسازی شد.

هیجان زده شد وخندید.
-میتونم حسش کنم

"خوبه بکهیون، تو درس هات رو زود یاد میگیری"
چانیول اروم زیر گوشش زمزمه کرد.

Pleasant SinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora