𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟗

224 84 34
                                    


با تعجب به دو فرد توی عکس زل زده بود.
"چجوری تونست همزمان باهاش از خط رد بشه؟"

مویرگ های مغزش در حال پاره شدن بود،چشم هاش سرخ شده بود و دیوانه وار برای دو فرد توی عکس نقشه های قتل میچید.
دست هاش دور اسلحه اش سفت شد.
فردی که عکس هارو براش آورده بود گوشه ای جمع شده بود.
فریادی زد و به سمتش رفت.
بی توجه به داد های از روی ترسش، پنج گلوله به اون فرد بیچاره شلیک کرد.

"پارک کوچولو به زودی از روی زمین پاک میشی، درست مثل پدرت"
اسلحه رو به گوشه ای پرت کرد و بدون اینکه نگاهی به جسد غرق در خون کنار در بندازه به سمت میزش رفت ودوباره به سمت عکس ها کشیده شد.
اول باید میفهمید این پسر توی عکس کیه و بعد جونش رو میگرفت.

" با ازبین رفتن خودت و تمام ادم های زندگیت تقاص پس میدی"
و عکس ها توی دستش مچاله شد.

**********

به تاج تختش تکیه داده بود و سیگار میکشید.
هیچ ایده ای از اینکه چانیول چجوری قراره این کارش رو جمع کنه نداشت.
اون لحظه هیجان برد توی وجودش جریان پیدا کرده بود و کنترل رفتارش دست خودش نبود‌. غرورش اجازه نمی‌داد که بره و ازش سوال بپرسه ولی باید از جریان مطلع میشد.

در اتاقش بازشد.
بدون اینکه نگاه کنه از عطر تندی که حس کرد، متوجه شد چانیول وارد شده.

به طرفش چرخید، با اخم های همیشگیش و با دست های گره خورده بهش نگاه میکرد.
یک دقیقه توی سکوت به هم خیره بودن.

-باید چیکار کنیم؟
بالاخره بکهیون سکوت رو شکست.

چانیول نزدیک ترشد و روی مبل مقابل تخت نشست.
"از اول باید ردت میکردم، تو جز دردسر هیچی نیستی"

صورتش درهم شد.
-چانیول، خودت خیلی خوب میدونی که بدون من نمیتونیم به خواسته هایی که داریم برسیم. دست از مزخرف گفتن بردار و بگو باید چیکار کنیم.

چانیول شونه ای بالا انداخت.
"ادم بی ارزشی مثل تو لیاقت جایگاهی که قرار بهت بدم رو داره؟"

بکهیون گیج شده بود.

"بکهیون لیاقتش رو داری؟"

به پسر نا مفهوم جلوش خیره شد.
-منظورت چیه؟واضح حرفت رو بزن.
متوجه حرف هایی که میزد نمیشد.

"فقط یه راه داریم"
پلک هاش رو محکم فشرد.

-چه راهی؟

متوجه بهم ریختگی پسر کوچک تر شده بود.
"باید ازدواج کنیم‌"

-چی؟ داری چرت میگی لعنتی؟
بهت زده از تخت بلند شد و داد کشید.
ازدواج با پارک چانیول؟مغزش توانایی تحلیل حرف چانیول رو نداشت.

چانیول به طرفش رفت و چونه اش رو به چنگ گرفت.
"دهنت رو ببند‌. میتونی از عمارت من گمشی بیرون و به همون زندگی گوه سابقت برگردی یا اینکه کنار من بمونی، به جایگاهی که لیاقتش رو نداری برسی ، جون لعنتیت حفظ شه و طبق نقشه ی تخمی ـمون پیش بریم. انتخاب با خودته بکهیون‌"
بعد از زدن حرف های تهدید وارانش چونه پسر رو ول کرد و به سمت خروجی اتاق رفت.

Pleasant SinOnde histórias criam vida. Descubra agora