Part 4

481 99 15
                                    

Chapter 4

زین که از پله ها پایین اومده بود چشمی بین مهمون ها چرخوندو با چشم تو چشم شدن با واتسون رنگش پریدو کف دستهاش عرق کرد

چشم هاشو از واتسون که بهش خیره بودو از واکنش های زین لذت میبرد برداشت
به بقیه نگاه کرد

نگاهش قفل چشم های شکلاتی گوشه سالن شد
اون اینجا چیکار میکرد؟

محافظ های واتسون با حرکت زین دایره محافظتیشون رو تنگ تر کردن
لیام که متوجه این موضوع بود لبخندی روی لبهاش نشوندو به محض نزدیک شدن زین دستشو سمتش دراز کردو با همون لبخند زمزمه کرد:
+بهتره عادی رفتار کنی ما اولین باره همو میبینیم.!

زین که منظور لیامو نفهمیده بود به لیام نگاه کردو دستشو توی دست لیام گذاشت که لیام فشار ریزی به دستش وارد کردو گفت:
+یادت باشه تو منو نمیشناسی از واتسونو محافظ هاش دور بمون
سعی کن خودتو کنترل کنی.!

دستشو برای پر کردن لیوان نوشیدنیش بالا گرفتو به زین مضطرب نگاه کرد
به چشماش خیره شدو با اروم ترین لحن ممکن جوری که سعی داشت زینو اروم کنه لب زد:
+اروم باش قرار نیست اتفاقی بیوفته

زین همونطور که به چشمای لیام خیره بود فشار ناخون هاشو کف دستش کمتر کردو نفس عمیقی کشید
لیام که موفق به اروم کردنه زین شده بود لبخند کوچکی زد

پسری با بطری نوشیدنی بهشون نزدیکش شدو لیوان هاشون رو پر کرد بعد از رفتنش
زین زمزمه کرد:
_چرا برات مهمه که اروم باشم؟
چرا فکر میکنی قراره اتفاقی نیوفته؟
تو به چه حقی اینجایی؟

زین با چشم هاش به واتسون اشاره کردو با همون صدای اروم که حالا سعی در کنترل برای بالا نرفتنش داشت
ادامه داد:
_اون مردو میبینی اون منو خریده.!
اون لعنتی منو از پدره خودم خریده. .
چطوری فکر میکنی قراره هیچ کاری نکنه؟

لیام بدون اینکه اون لبخندو از روی لبش کنار بزنه جواب داد:
+فقط ساکت شو تظاهر کننده خوبی باش.!

زین که سعی تو کنترل خودش داشت تصمیم گرفت دیگه حرفی نزنه چون بی فایده بودو قرار نبود جوابی دریافت کنه
با صدای برخورد چیزی به لیوان همه به سمت صدا برگشتن واتسون که موفق به جلب کردن توجه ها شده بود لبخندی زدو با صدای بلندو رسا گفت:
و_همه ما در جریان مرگ غم انگیز پیتر مالیک شریک و دوست من هستیم

لیام پوزخندی زد
و_و همه میدونیم که بعد از اون پسرش قراره جا پای پیتر بذاره
من امشب مفتخرم تا شمارو با شریک جدیدم اشنا کنم زین مالیک
زین لطفا به من ملحق شو

لیام دستشو روی کمر زین که تردید داشت گذاشتو فشار کوچکی بهش وارد کرد که
زین دستاشو مشت کردو لبخند مصنوعی روی لبهاش نشوند
سمت واتسون قدم برداشت
و با فاصله ازش وایساد

Rejection of bloodWhere stories live. Discover now