Part 2

721 139 34
                                    

Chapter 2

هنوز هوشیارشو کامل از دست نداده بود که حس کرد از تنه درخت فاصله گرفت با کوبیده شدنش روی زمین ناله ارومی از بین لب هاش خارج شدو
لبخند مرد بزرگ تر شد زین دیگه توانی برای پس زدم مرد نداشتو سرگیجه شدیدی گرفته بود

ولی قرار نبود تسلیم شه با دستای کم جونش سعی میکرد مردو به عقب هل بده ولی وقتی دستای مرد سمت دکمه های شلوارش رفت
با لب هایی که از فشار بغض میلرزید با صدایی که شک داشت مرد شنیده باشه بهش گفت:
_ازم . . .فاصله بگیر

ولی مرد بی تفاوت دستشو روی تن زین میکشیدو نفس های گرمش حاله زینو بدتر میکرد خیسیه اشکو روی شقیقه هاش احساس میکرد
عرق سرد کل تنشو پوشونده بود نمیتونست لرزش دست هاشو کنترل کنه

چشماش روی هم میوفتادنو سرش سنگین تر از قبل شده بود با حس اینکه دستای مرد با شتاب از تنش کشیده شد نفس عمیقی کشید
صدای فریاد های مردی که چند لحظه پیش سنگینی وزنش نفس زین بند اورده بود به گوشش میرسید

دیگه نتونست در برابر بیهوشی مقاوت کنه و چشماش روی هم افتاد
در طرف دیگه لیام بود که چاقوی جیبیشو توی گلوی یکی از بادیگارد ها فرو کرده بود

مشت محکمی که به صورته لیام خورد باعث شد صورتش از درده فکش جمع بشه
ولی با سرعت به سمت مرد برگشتو با عصبانیتی که نمیدونست از کجا نشأت گرفته مشت هاشو به صورت مرد میکوبید

مرد روی زمین افتاد لیام روی شکم مرد نشستو بازم به مشت زدنش ادامه داد
تا اینکه در یک حرکت گردنشو به سمت چپ چرخوندو صدای خورد شدن استخون های مرد سکوت رو شکست

لیام  از روی جسدش بلند شد
نیم نگاهی به زین انداخت بهش نزدیک شدو کنارش نشست دستشو روی گردنش گذاشتو نبضشو گرفت آسوده از اینکه یه بیهوشی سادست خواست بره

اما لحظه ای مکث کرد نفسشو کلافه بیرون دادو به زین نگاه کرد که حالا موهای مشکیه بهم ریختش به خون روی پیشونیش چسبیده بودو تیشرت سفید رنگش پر بود از لکه های قرمز چشماشو روی هم فشار دادو

تن زین که حالا کاملا بیهوش بودو توی بغلش کشید
لیام بی توجه به زین نگاهی به اطراف انداختو وقتی از نبود کسی مطمئن شد خواست به سمت ماشینش حرکت کنه
ولی با دیدن جسد پیتر که غرق در خون خودش بود با نفرت بهش خیره شد

پوزخندی زدو وایساد ناخوداگاه کفششو توی خون پیتر گذاشتو قدمی برداشت به ردی که از خون درست شده بود نگاه کردو پورخندش عمیق تر شد

از بین درخت ها گذشتو سمت ماشینش که جایی دور تر پارک شده بود رفتو
بعد از چک کردن دوباره اینکه کسی اون اطراف نباشه زینو روی صندلی های عقب خوابوند سوار شدو با تمام سرعت از باغ بیرون رفت

Rejection of bloodTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang