22 chapter
با اعصاب بهم ریخته گوشه خونه دور تر از شیشه خورده ها و وسایل بهم ریخته نشسته بود
توهمات
کل مغزش پر بود از زین
اونو نقطه به نقطه خونه میدید
سلنا براش قرص های آرامبخش فرستاده بود
ولی تنها چیزی که لیام برای آروم شدن مصرف میکرد
بطری های اسکاچ بودسمت قرص ها رفت و چندتایی رو کف دستش ریخت لیوانی رو پر از آب کرد و همراه قرص ها سر کشید
به وضع داغونی که برای خونه درست کرده بود نگاه کرد
و قدمی برداشت که پاش روی شیشه خورده ها رفت+آخ. . . فاککککک
همونطور که سعی میکرد پاش رو چیز دیگه ایی نره
سمت حموم رفت و زخمش رو شست و شلخته باند پیچی کرد و بیرون اومدسمت بار رفت ولی هیچ بطری پیدا نکرد
کلافه نفسشو فوت کرد و خودشو روی کاناپه انداخت
با یادآوری زین که کیک شکلاتی دوست داشت
ناخوداگاه از جاش بلند شد و سمت آشپزخونه رفت
وسایل مورد نیازو روی جزیره چید
و مشغول شدآردو برداشت و توی ظرف ریخت
توی چشم های اشک جمع شده بود
و برای کنترل بغضش نفس های کوتاه میکشید
دست هاشو روی میز گذاشت و سرشو پایین انداخت
زینو کنار خودش حس میکردتوهماتش فرق بین واقعیت و رویا رو براش سخت کرده بودن. .
سرش رو بالا آورد و با زین که با لبخند کوچکی روی لب هاش بهش خیره بود روبه رو شد
+ز. . زین
هیچ جوابی نشنیدجلو تر رفت
+دلم. . برات تنگ شده بود
اشک هاشو پاک کرد و ادامه داد:+تو اینجایی پیش منی نه؟
تو واقعی هستی نه؟
بهم بگو
بگو که قرار نیست دوباره بری+ببین چی به سرم اومده
زین من نمیتونم بخوابم
نمیتونم حرف بزنم
نمیتونم غذا بخورم
من نمیتونم نفس بکشممدستشو روی قلبش گذاشت و با لبخند محوی گفت:
+تو . . درون من داری زندگی میکنی
زین من به حس کردن وجودت احتیاج دارم
به اینکه تو هوایی که تو هستی نفس بکشم. . .+زین من دوست دارم!
_چرا وقتی زنده بودم اینو بهم نگفتی؟لبخند از روی لب هاش پاک شد
و وجودش پر شد از سرما
پر شد از حسرت
لبریز شد از حس خواستن و نتونستن. . .سرش گیج میرفتو حفظ کردن تعالش براش سخت شده بود دستش رو جریزه گذاشت
و چشم هاشو روی هم فشردبا باز کردن چشمم هاش
هیچ ردی از زین نبود. .
لیام به رو به روش جایی که چند ثانیه پیش زین وایساده بود نگاه کردعصبی دستشو روی میز کشید و تمام وسایلو پخش زمین کرد
سمت اتاقش رفت که چشمش به خودش توی آینه افتادگودی زیر چشم هاش توی ذوق میزد
و ته ریشش بلند شده بود
موهاش چرب و بهم ریخته بودو زخم روی پیشونیش حالا با چسب پوشونده شده بود
YOU ARE READING
Rejection of blood
Fanfictionدوئلی که با مرگ شروع میشه اما به زندگی ختم میشه. . کی برندهی این جنگه؟