Part 8

389 86 34
                                    

Chapter 8

چشماش بسته بود؟
یا شایدم انقدری تاریک بود که هیچ چیزو نمیدید
صدای زمزمه های ارومی به گوشش میخورد

دور خودش میچرخید تا بتونه منبع نوری پیدا کنه
با دیدن واتسون که دقیقا در چند سانتی متریه صورتش وایساده بود
هین شوکه ای کشیدو خواست عقب بره و ازش دور شه
ولی نمیتونست. .

انگار که توان حرکت کردن نداشت
واتسون به چشمای زین خیره شد پوزخند عمیقی روی لبهاش بود.
سردش بود انقدری که نميتونست برخورد دندوناشو بهم کنترل کنه

زمزمه هایی که معلوم شده بود مطعلق به واتسونه حالا با صدای بلند شنیده میشدن
و_دوباره این فرصتو از دست نمیدم.!

نفس های زین سنگین شده بود
انقد سنگین که به خس خس افتاده بود دستای اون مردو دور گردنش حس میکرد
برای ذره ای اکسیژن التماس میکرد که
با آب سردی که توی صورتش پاشیده شد از خواب پرید

نفس عمیقی کشیدو وحشت زده به اطرافش نگاه کرد
لیام به صورت رنگ پریده و موهایی مشکی که حالا به پیشونیش چسبیده بودن خیره شد
نفس های تند شده و لرزش واضح تنه زین نشون از میداد هنوز توی شوکه
لیام دستاشو اروم روی بازوهای پسرک کشید ولی تاثیری نداشت

زین با ترس نقطه به نقطه اتاقو نگاه میکرد میترسید از بین تاریکی های اطرافش واتسون با همون پوزخند بهش نزدیک شه دوباره دستاشو روی گلوش بزاره

انگار باز اکسیژن داشت برای زین تموم میشد که
لیام صورت زینو با دست هاش قاب گرفتو سمت خودش چرخوند به چشماش که حالا با لایه نازکی از اشک پوشیده شده بود مظلوم تر به نظر میرسید خیره شد

اروم زمزمه کرد:
+فقط خواب بوده تموم شد

برای اروم کردنش اونو توی بغلش کشیدو موهای نرمشو ناز کرد ضربان زین داشت اروم میشدو به حالت عادی برمیگشت
انگار گرما و عطر تن لیام ارامبخشی بود برای ترسش
محکم تر خودشو به لیام چسبوند

انگار بغل لیام براش تبدیل به نقطه امن شده بود
همونطور که سرشو توی گردن لیام مخفی کرده بود عطر لیامو توی ریه هاش میکشید دست لیامو حس کرد که موهاشو به بازی گرفته
باز چشمای خوابالودش روی هم افتاد

لیام همونطور به نوازش هاش ادامه میداد
فکر میکرد به آسیبایی که زین از بچگی بهش وارد شده بود
به سختیایی که تحمل کرده بود

به اینکه حس هایی که تجربه کردن شباهتای زیادی داشته
به اینکه اون بی گناه تر از آدمیه که لیام توی ذهنش ازش ساخته بود. .

چشماشو باز کرد. ..

دستهایی دور تنش پیچیده شده بودن سرشو بالا اورد که صورتش به ته ریش لیام کشیده شد لبخند کوچکی از اینکه لیام کل شب اونو توی بغلش گرفته بوده تا دوباره نترسه روی لبش نشست

Rejection of bloodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora