part 10

379 81 30
                                    

Chapter 10

+الکس باورم نمیشه که نمیتونی پیداش کنی
پس آدمات به چه دردی میخورن؟

ال_لیام اگه پیش واتسون باشه نمیتونیم پیداش کنیم دیشب چندنفر به خدمه خونش اضافه شدن
چند نفر از ادمای من.!
پس اگه اون پسره اونجا باشه میفهمیم

لیام نفس حرصی کشید
باشه ای گفتو قطع کرد همون لحظه
تقه به در خوردو باز شد

پسر قد بلند با لبخند کمرنگ همیشگیش دست به سینه داخل اتاق قدم برداشتو رو به روی لیام وایساد
ه_کی تونسته انقد بهمت بریزه پینو؟
+داستانش طولانیه

پسر سمت تخت قدم برداشتو روش نشست به کنارش اشاره کردو گفت:
ه_خب میشنوم
+داستانش طولانی و البته شخصیه.!

پسر ابروهاشو بالا انداختو چشمای سبزشو چرخوند
بلند شدو همونطور که سمت در میرفت گفت:
ه_اطلاعات محموله جدیدو برات اوردم تا فردا شب باید جابجا شن
_حلش میکنم

با رفتن اون پسر‚خودشو روی کاناپه انداختو چشماشو بست
حریص شده بود برای پیدا کردن ادمی که هیچ ردی ازش نبود
دلیلی نداشت لیام بخواد اون پسرو پیش خودش برگردونه
ولی اون بازم دنبالش میگشت

چشماشو باز کرد
فکرهاشو پس زدو بلند شد از اتاقش بیرون رفت
سمت میز رفتو پرونده رو برداشتو چکش کرد
همه چی آماده بودو مشکلی نبود

سمت سالن ورزشی رفت دستکش هاشو دستش کردو محکم به کیسه بوکس ضربه میزد

. . . .

با خلع سلاح شدنش دستهاشو بالا برد
پوزخند زین پررنگ شد
مایکل دست هاشو پایین اوردو با لبخندی از روی رضایت گفت:
/میبینم مربیتو خلع سلاح کردی
زین تک خنده ای کرد
_اولین بار نیست که شکستت میدم جناب مربی

/سه ماه تمرینِ بدون استراحت بالاخره نتیجه ام داره دیگه
زین اسلحه‍ توی دستاشو بالا اوردو سمت هدفش نشونه گرفت

صدای شلیک توی محوطه پیچید
زین به جای گلولش که دقیقا وسط هدف خورده بود
نگاه کرد پوزخندی زد

کلت نقره ای رنگشو روی میز گذاشتو همراه مایکل از اون محوطه خارج شدن
صدای گوشیش توجهشو جلب کرد
*توی مسابقه امشب موفق باشی رفیق
لبخندی زد

وقت زیادی نمونده بود پس وارد حموم شد چشمش به اینه افتاد موهای مشکیش بلند شده بودو ته ریش به صورتش میومد
دوش سریعی گرفتو بیرون اومد

موهاشو خشک کردو پشت سرش بست شلوار مشکی با بافت مشکی کاپشن چرم هم رنگش پوشیدو بعد از پوشیدن بوت هاش
و برداشتن کلاهو سوییچش از خونه بیرون رفت

روی موتورش نشستو روشنش کردو با سرعت سمت محل مسابقه حرکت کرد
هیاهوی سالن از این فاصله هم قابل شنیدن بود نایل با دیدن زین سمتش اومد

Rejection of bloodTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang