Part 9

368 83 41
                                    

Chapter 9

مچ دست زینو محکم توی دستش گرفتو دنبال خودش کشید صورت زین از درد دستش جمع شده بودو مدام از لیام میخواست دستشو ول کنه

ولی لیام بی توجه بهش از در خونه بیرون رفتو تو یه حرکت هلش داد زین که این انتضارو نداشت روی زمین افتادو زهره شیشه خورده ها دستشو گزید

آخی از بین لبهاش خارج شدو تمام لباس هاش به خاطر بارون خیس شده بودن
بغض راه نفسشو سد کرده بود سمت لیام برگشت

لیام با سرد ترین حالت ممکنه گفت:
+حالم از اینکه تو از خون اون آشغاله عوضی بهم میخوره
از تو از خودم  از اون حیونایی که زندگیمو نابود کردن حالم بهم میخوره
همین حالا گورتو گم کن

زین دیگه سوزش دستاشو حس نمیکرد
دیگه سرمای هوا تنشو نمیلرزوند
با چشمای پر از اشک خیره شد به جایی که چند لحظه پیش لیام وایساده بودو داد میزد

تمام توانشو جمع کردو بلند شد خودشو پشت در خونه کشید دستشو بالا اوردو روش گذاشت سرشو بهش تکیه دادو
با صدای بغض الودش زمزمه کرد:
_متاسفم. .

دستشو برداشتو به ردی که با خونش به جای گذاشته بود نگاه کرد
بازوهاشو توی بغلش گرفتو سمت مقصد نامشخصی قدم برداشت

لیام پشت در نشسته بودو سرشو بین دستاس گرفته بود
انگار یک بار دیگه داشت تمام اتفاقاته گذشترو حس میکرد

  . . . . . . . . . . . . . .

نمیدونست چند ساعت گذشته
که زیر بارون راه میره و میخواد تا میتونه از اون خونه دور شه
دندون هاش بهم میخورد
پاهاش دیگه توان راه رفتن نداشتن
بدنش ضعف شدیدی داشت

کنار درخت بزرگی نشستو زانو هاشو توی بغلش گرفت
فکر کرد به تمام حسای خوبی که شروع نشده تموم شده بودن
چشماش لحظه ای دست از اشک ریختن برنمیداشتن
سرش نبض میزدو سنگین بود

پلک هاش روی هم می افتادو نمیتونست کنترلش کنه

. ..
با ضربه های ارومی که به صورتش میخورد لای پلک هاشو باز کرد
تمام چیزی که دید یک جفت چشم آبی بود و دوباره از هوش رفت

. . . . . . .

سلنا ماشینو پارک کردو پیاده شد
با دیدن رد خونی که روی در بود دلشوره عجیبی سراغش اومد سریع پیاده شد

مشت هاشو محکم به در میکوبید که با باز شدن در و دیدن قیافه بهم ریخته لیام متوقف شد
سلنا نگاهی به سر تا پای لیام انداختو ابروشو بالا انداخت
به رد خون اشاره کردو پرسید:
س_این چیه؟
این چه سرو وضعیه؟

لیامو کنار زدو وارد خونه شد
چشمش به تخت خالی افتاد
اشپزخونه هم چک کرد
زین نبود.!

سلنا برگشتو به لیام که دستشو روی صورتش گذاشته بود نگاه کرد ونگران پرسید:
س_زین کجاست؟
+همش تقصیره منه گااد
سلنا گیج به لیام خیره بود

Rejection of bloodWo Geschichten leben. Entdecke jetzt