Part 12

385 84 17
                                    

Chapter 12

پچ پچ های مرگ شنیده میشد
در کوچه پس کوچه های شهر
در تاریکی خوفناک شب پوزخندی بر لبان کسی که انتقام عشق بی ثمرش را گرفته
پسری که بی گناه است
ولی هیچکس قرار نیست بی گناه بماند.!

قدم هایی که ردهای خونی بر جای میگذارند. . .

. . . .

ابرهای سفید کل آسمونو پوشونده بودو دونه های برف یکی پس از دیگری بر روی هم انباشته میشدند
موسیقی سکوت شنیده میشدو هوا سرد تر از روزهای قبل شده بود

پلک های کم جونش از روی هم کنار رفتنو چشمهای عسلیش مشخص شد
درد آزار دهنده ای توی قفسه سینش حس میکردو بدنش بی حال بود

دست هاشو روی سینه مردی گذاشته بود که شب قبل از بین شکاف یخ ها بیرون کشیده بودش
نفس هاش روی صورت زین پخش میشد

دلخور نگاهشو سرتاسر صورت مرد چرخوند
یاد حس کوچکی که توی قلبش حس میکرد افتاد
همون حسی که ناخوداگاه لبخند روی لبش میآورد
کم کم نگاه دلخورش رنگ خشم گرفت

فکرهاشو عقب روندو
بی توجه به خواب بودن لیام
از توی بغلش بیرون اومد که چشمهای لیام به سرعت باز شدو گیج به اطراف نگاه کرد
زین تمام توانشو جمع کرد تا درد هاشو نادیده بگیره
بلند شد

+زین؟زین حالت خوبه؟
زین پوزخندی زد دستشو توی موهای بلندش کشیدو سمتش برگشت
_واقعا باید باور کنم که برات مهمه؟

لیام دندون هاشو از لجباز بودن پسر رو به روش روی هم فشار داد
دست هاشو تکیه گاه کرد و کنی تنش رو بالا کشید
+برام مهم نیست‚ولی من باید رفتاری که توی مستی داشتمو جبران میکردم.!
از جاش بلند شدو سمت زین قدم برداشت

توی صورتش خم شدو ادامه داد
+اوه... میخوای از شب گذشته بدونی؟
+کل دیشبم صرف پسر بچه ای شد که افتاده بود توی دریاچه یخ..
همونی کوچولویی که نمیتونه از خودش مراقبت کنه.!!

با تموم شدن جملش زین خنده حرصی کرد به چشمای لیام خیره شد
با پوزخندی که گوشه لبش داشت گفت
_میتونستی گورتو گم کنی و اهمیت ندی.!
کسی ازت نخواست منو از این زندگی نجات بدی.!

برگشت که بره ولی مکث کرد
سمتش برگشتو با تمسخر زمزمه کرد
_این قهرمان بازیاتو واس هرکی ازش متنفردی در میاری؟
+بهت دلیلشو...
زین وسط حرف لیام پرید

یک قدم بهش نزدیک شدو به چشماش خیره شد
مشتشو بالا اوردو به سینه لیام کوبیدو
از بین فک قفل شدش گفت:
_ازت متنفرم لیام پین.!
و حالم از ادمی مثل تو بهم میخوره.!
و ارزو میکنم تا آخر عمرم دیگه قیافتو نبینم فهمیدی ؟

وقتی عكس العملی ازش ندید نگاهشو گرفت
برگشتو کت چرمشو که از صندلی آویزون شده بود برداشتو تنش کرد
گوشیشو برداشتو
بی تفاوت به نگاه خیره لیام از خونه بیرون رفت

Rejection of bloodWhere stories live. Discover now