بنگتن کاملا مثل غریبه ها شده بودند.
محال بود سر صبحانه کلمه ای رد و بدل شود و همه خودشان را داخل اتاق هایشان حبس میکردند چون به دلیل تجمع خبرنگار ها کنار خوابگاهشان، فعال کسی فعالیت نداشت.
تهیونگ سعی میکرد تو چشم نباشد و تمام روز داخل اتاقش میماند و با کار های بی فایده خودش را سرگرم میکرد. هر چه که بود، این وضعیت تقصیر او بود.
حتی نمیتوانست دلیل ان کارش را به دوستانش بگوید چون میترسید او را سرزنش کنند و بگوید دارد بچه بازی درمیاورد.
حتی جانگکوک که صمیمی ترین دوستش بود، بیشتر از همیشه به او پرخاش میکرد و تند خو شده بود که برای تهیونگ عجیب بود.
جانگکوک حتی در بی ثبات ترین وضعیت کنارش میماند و دلداری اش میداد اما انگار همه (حتی میون شی) از دستش دلخور و عصبانی بودند.
جانگکوک خودش هم دلیل این همه بداخلاقی اش را درک نمیکرد. هر وقت به صحنه ای که ان شب داخل حیاط سالن دیده بود، فکر میکرد، ناخوداگاه دندان قروچه میکرد و بی اعصاب میشد. حتی یک بار مدادی که دستش بود را شکست.
پس شبی تصمیم گرفت بیرون برود. ماشینی از داخل پارکینگ انتخاب کرد و بدون توجه به خبرنگار هایی که از تعدادشان کاسته شده بود، از پارکینگ بیرون رفت و داخل خیابان های سئول ویراژ داد.
چراغ قرمز را رد میکرد و هرثانیه فشار پایش را روی پدال گاز بیشتر و بیشتر میکرد.
تا زمانی که چشمش به دختری که شبیه میون شی بود خورد و خیلی ناگهانی ترمز کرد.
--
میون شی داخل یکی از بار های خیابانی نشسته بود و یازدهمین بطری نوشیدنی اش را تمام میکرد.
کسان دیگری که داخل بار خیابانی بودند، میون شی را نشان میدادند و با هم پچ پچ میکردند.
جوسونگ اهی کشید و گفت: سونبه نیم! واقعا هیچ کسو نداری که داری با من نوشیدنی میخوری؟
میون شی که دیگر مست شده بود، گفت: اوهوع! با من درست حرف بزن بچه.
جوسونگ اهی به حال خودش کشید و زیر لب گفت: بیچاره!
میون شی بطری سوجو را برداشت و تمامش را سر کشید.
جوسونگ با ترس اینکه نکند او بمیرد و خودش مقصر شود، سعی کرد جلویش را بگیرد اما میون شی خیلی زود این کار را کرد.
اروغی زد و بطری را کنار دیگر بطری ها انداخت.
_ اون مغروره.
میون شی سکسه اش گرفته بود.
_ لوسه و زود گریه ش میگیره.
انگار گریه اش گرفته بود.
_ نودل تند دوست نداره.
با چشم های خیسش به جوسونگ نگاه کرد و گفت: تازه بوی شکالت هم میده! پس چرا من همش بهش فکر میکنم؟
جوسونگ که هیچ سر از حرف های ارشدش سر در نمیاورد، خم شد و گفت: از من نشیده بگیر سونبه ولی بهتره یه سر به روانشانس بزنی.
میون شی چاپستیک کنارش را برداشت و به سمت جوسونگ پرت کرد. او که دیگه از این وضعیت خسته شده بود، بلند شد و دست میون شی را روی شانه ی خودش گذاشت و بلندش کرد. میون شی سعی میکرد فرار کند اما بیش از حد مست بود. جوسونگ در حالی که غرغر میکرد، سعی میکرد میون شی را با خودش به جایی ببرد که حتی خودش هم نمیدانست.
ناگهان پایش به کاشی های خیابان گیر کرد و نزدیک بود با میون شی بیافتد که مرد ماسک به صورتی، ارشدش را گرفت.
جوسونگ احساس کرد از بیماری لاعلاجی خلاص شده است.
+ تو میشناسیش؟ میشه ببریش خونه؟ راستش من دیگه نمیتونم تحملش کنم.
جوسونگ دست میون شی را از دور گردنش برداشت و رفت.
جانگکوک که نمیدانست چیکار کند، همانطور به میون شی خیره ماند.
+ اممم... چقدر مستی؟
میون شی با مستی بین سکسه هایش گفت: منو ول کن. من هیچی پول ندارم. تهیونگ... اون پول داره. زیادم داره. برد از اون بگیر.
جانگکوک به حرف هایش خندید.
+ میون شی من دزد نیستم.
میون شی با دهان باز و چشم های وق زده نگاهش کرد و گفت: پس کی هستی؟
+ جئون جانگکوک.
میون شی جوری که انگار یک دوست قدیمی را مالقات میکند، به جانگکوک اشاره کرد و گفت: اوه! جانگکوک! همون از خود راضی عوضی؟
لبخند از روی لب های جانگکوک فرار کرد.
+ ع... عوضی؟
میون شی دهانش را باز کرد و خواست چیزی بگوید که روی کت پشمی کرمی رنگ جانگکوک بالا اورد.
جانگکوک با انزجار چشم هایش را بست. میون شی را ارام کنار باغچه ای نشاند تا روی جایی بغیر از خودش، بالا بیاورد.
میون شی پشت سر هم بالا میاورد و جانگکوک کنارش ایستاده بود و با افسوس به کت گرون قیمتی که دیگر قرار نبود ان را بپوشد، نگاه میکرد.
جانگکوک کمی گوش کرد و دیگر صدای بالا اوردن میون شی به گوشش نخورد. وقتی رویش را برگرداند، دیدتش که تلو تلو خوران به سمت خیابان میرفت.
سریع به سمتش دوید و دستش را کشید. میون شی به سینه ی جانگکوک خورد و بلافاصله صدای بوق بلند کامیونی که فقط نیم متر باهاش فاصله داشت.
جانگکوک میون شی را داخل پیاده رو روی نیمکتی نشاند و گفت: داشتی میمردی. چرا انقدر مست میکنی وقتی کسی نیست که ببرتت خونه؟
میون شی لبخندی زد و لپ هایش سرخ شد.
_ تهیونگ. اون هست. میبرتم.
جانگکوک با عصبانیت داد زد: بس کن!
میون شی با مردمک های لرزانش به جانگکوک خیره شد.
+ تو... واقعا... دوسش داری؟
میون شی پوفی کرد و گفت: نه بابا.
بعد با ترس گفت: شایدم دارم. نه! نمیشه. نه.
جانگکوک به خودش خندید که دارد با یک دختر مست اینطوری حرف میزند.
+ ولش کن.
دست هایش را روی نیمکت گذاشت و به اسمان نگاه کرد که سر میون شی روی پایش افتاد.
جوری که انگار سردش شده بود، پلیور جانگکوک را چنگ میزد تا گرمش کند.
جانگکوک موهایش را کنار زد و به چهره اش خیره شد.
احساس میکرد داخل اتاقی زاندانی شده بود و راه ازاد شدنش دست این دختر بود.
--
چشم هایش را باز کرد.
میون شی دقیقا کنارش دراز کشیده بود و موهایش روی صورتش ریخته بود.
دستش را دراز کرد و ارام روی گونه اش کشید.
+ دوباره همون رویا...
دستش را تا پایین لب های میون شی امتداد داد و گفت: این... خیلی واقعیه.
میون شی چشم هایش را با شدت باز کرد و جیغ کشید.
--
سرش را پایین انداخته بود و به هیچ وجه سعی نمیکرد داخل چشم های جانگکوک نگاه کند. از وقتی که خودش را داخل خانه ی او یافته بود و کمی داد و هوار کرده بود، جو بینشان سنگین و خفقان اور شده بود.
_ چ... چرا بهم خیره شدی؟
جانگکوک که لحظه ای از میون شی غافل نمیشد، با عصبانیت و صدایی شبیه داد گفت: میخواستی منو به جرم ادم دزدی تحویل پلیس بدی! وقتی هم که موبایلتو ازت گرفتم، سعی کردی بهم حمله کنی!
میون شی برای دفاع از خودش گفت: اگر تو صبح توی خونه ی یه غریبه بیدار شی و ندونی چطوری سر از اینجا در اوردی چیکار میکنی؟!
جانگکوک با حرص چوب های غذا خورش اش که داخل نودل لیوانی بود، را به طرفی پرت کرد و گفت: میدونی چند نفر ارزو دارن صبح تو خونه ی من بیدار شن؟! ها؟!
میون شی رشته ای نودل داخل دهانش گذاشت و بعد از هورت کشیدنشان، گفت: من که جزوشون نیستم.
جانگکوک از روی اپن اشپزخانه، کت پشمی اش که با استفراغ میون شی زینت یافته بود را جلویش تکان داد و گفت: میدونی این کت چند دلار قیمتشه؟ و الان به لطف تو نمیتونم بپوشمش.
میون شی سعی کرد بحث را عوض کند.
_ ببینم تو الان نباید سر کار باشی؟ داخل استادیو ی ضبط باشی یا چمیدونم... برقصی؟
+ احتماال الان همه دارن دنبالم میگردن.
_ خب بلند شو برو.
جانگکوک که بیشتر از حد مجاز خونسرد بود گفت: دلم نمیخواد.
میون شی با حسرت گفت: هعی... شما ها راحت از زیر کار در میرید اما ما؟ ما حتی روز های تعطیل هم سر کاریم.
+ میتونستی بیای ایدول شی. گرچه... زیاد قیافه نداری.
میون شی چوب های غذا خوری اش را داخل ظرف نودل رها کرد و داد زد: یااا! من یه عالمه
درخواست برای گزارش خبر زنده داشتم. میدونی این یعنی چی؟ فکر میکنی این خانومایی که خبر برنده شدن شما رو داخل تلویزیون میگن، چطوری انتخاب میشن ها؟! اولویت توی قیافه هاست.
+ تا حالا برای گزارش اب و هوا پیشنهاد داشتی؟
_ ها؟
جانگکوک مثل کارشناس ها دست به سینه شد و گفت: تنها دخترای خوشگلی که تو اخبار دیدم اونایی هستن که اب و هوا رو گزارش میکنن.
میون شی جوری که انگار لو رفته باشد، با حرص گفت: آیششش.
جانگکوک لبخند خرگوشی زد و به خوردن نودل هایش ادامه داد.
میون شی بلند شد و پرسید: وسایلم کجاست؟ باید برم.
+ به همین زودی؟
جانگکوک که فهمید چی گفته است، اصلاح کرد: یعنی... توی اتاق منه. طبقه ی بالا.
میون شی از پله های گوشه ی سالن بالا رفت و وارد اولین اتاق شد.
یک تخت دو نفره ی ساده با ملافه های سفید و میز کوچکی همراه گیتار اگوستیک گوشه ی اتاق بود.
میون شی پالتو و کیف دوشی اش را از روی تخت برداشت و وقتی از پله ها پایین رفت تا خداحافظی کند، یک زن و مرد مسن را همراه یک مرد جوان دید که از گردن جانگکوک اویزان شده اند و دارد قربون صدقه اش میروند و ماچ و بوسش میکنند.
میون شی که وحشت کرده بود، درست مثل مترسک همانجا ایستاد.
زن مسن که بالاخره دست از کشیدن لپ های جانگکوک برداشت، با تعجب به میون شی نگاه کرد و پرسید: اون کیه؟
جانگکوک که در تلاش بود تا پیرمرد را کنار بزند، با دیدن میون شی هراسان گفت: خدمتکار.
میون شی با چشم های گردش تکرار کرد: خدمتکار؟
جانگکوک زن را به گوشه ای برد و گفت: برای تمیز کردن خونه اومده.
زن پیر سر تکان داد و به میون شی گفت: یادت نره دستشویی رو تمیز کنی.
_ انی اجوما! اینطوری نی...
جانگکوک سریع گفت: حتما! حواسم هست بهش گوشزد کنم.
و خطاب به میون شی گفت: برو لباساتو در بیار و دست به کار شو.
میون شی بیخیال به سمت در رفت تا خارج شود. اما مرد جوان پالتویش را گرفت و نگذاشت.
+ جانگکوک چقدر بگم خدمتکارای خوب استخدام کن. میخواست فرار کنه.
و میون شی گرفتار شد.
--
مرد پیری که پدر جانگکوک بود، ظرف کیک را روی اپن گذاشت و رو به میون شی که پیشمند سفیدی گپوشیده بود گفت: اینا رو هم بشور.
میون شی زیر لب گفت: دِه.
و زیر چشمی به جانگکوک و برادرش که در حال بازی کردن با دسته بودند، نگاه کرد.
_ عوضی.
میون شی انقدر عصبانی بود که دستمالی که دستش بود را محکم تر دور اجاق گاز کشید.
جانگکوک داد زد: برام شیر موز بیار!
میون شی صدایش را نازک کرد و محترمانه گفت: شیرموز نداریم قربان.
+ یخچالو نگاه کن.
میون شی یخچال را باز کرد و با سیل عظیمی از شیر موز روبرو شد. در یخچال و بیشتر قفسه هایش پر از بطری های شیر موز بود.
یکی از بطری ها را برداشت و گفت: این دیگه چطورشه.
دو تا بطری برداشت و برای جانگکوک و برادرش برد. وقتی میخواست بطری جانگکوک را بدهد، خم شد و نزدیک گوشش گفت: تو قراره تقاص پس بدی.
جانگکوک یکی از ان لبخند های معروفش را به میون شی تحویل داد که یعنی: سعیتو بکن.
--
به صفحه ی موبایلش خیره شده بود. با خودش کلنجار میرفت که ان شماره را وارد کند یا نه.
اخرش دلش را به دریا زد و بعد از گرفتن شماره، موبایل را کنار گوشش گذاشت.
بعد از چند بوق صدای دخترانه ای توی گوشش پیچید.
+ بله؟
_ کیم... تهیونگ؟
+ چی؟ نه.
و قطع کرد.
میون شی به خودش خندید. معلوم بود که کیم تهیونگ با شماره ی خودش به او زنگ نمیزد.
--
شال گل گلی اش را جلو تر کشید و عینک افتابی ضخیمی به چشم زد.
به تجمع خبرنگار ها کنار در شبکه نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.
در حالی که دو طرف شالش را چسبیده بود، ارام به سمت جمعیت رفت. سرش را پایین گرفته بود تا همان قسمتی که نپوشانده بود هم معلوم نباشد.
همانطور که تنه میزد و تنه میخورد، توانست خودش را به در ورودی برساند. همین که میخواست وارد شود، کسی گفت: چوی میون شی؟
میون شی که وحشت کرده بود، به جایی اشاره کرد و داد زد: اون اونجاست!
جمعیت فریاد زنان، به جایی که اشاره کرده بود دویدند و شروع کردند به سوال پیچ کردن زن جوانی که برای خرید از انجا رد میشد.
نفس راحتی کشید و وارد ساختمان شد.
وقتی به طبقه ی بخش سرگرمی رسید و شال و عینکش را در اورد، همه با تعجب بهش خیره شدند. رئیس بخش وقتی او را دید، درست مثل اینکه دارد به یک. کیسه پر از پول نگاه میکند، به سمتش امد و تعظیم کرد.
+ ایگو. میون شی شی خودش اومدی. حالتون چطوره؟
میون شی که فهمیده بود این رفتار دور از انتظار رئیسش برای چیست، اعلام کرد: ساجانیم! هیچ رابطه ای بین من و کیم تهیونگ نیست. پس لازم نیست دیسک کمرتونو تقویت کنید.
رئیس که صدای خنده های تمسخر امیز کارمندانش را شنیده بود، ارام راست شد و گفت: بسیار خب. برو سر کارت.
و به دفترش برگشت.
وقتی میون شی پشت میزش مینشست، به این فکر میکرد که ای کاش این را نمیگفت. حداقل تا چند روز رئیسش خوب رفتار میکرد.
--
عکاسی که تمام شد، اقای لی موبایلش را به سمت تهیونگ گرفت و گفت: نیم ساعت دیگه باید بریم برای فیلم برداری. دیر نکن.
تهیونگ اهی کشید و سر تکان داد.اقای لی و عکاس ها یکی یکی از اتاق بیرون رفتند.
YOU ARE READING
𝙇𝙤𝙫𝙚 𝙎𝙘𝙖𝙣𝙖𝙡 | KTH [Completed]
Fanfiction"من میخوامش! با تمام وجود این عشقو میخوام! و هیچکس نمیتونه ازم بگیرتش!" وقتی ویژوال بزرگ ترین بوی بند جهان، گرفتار عشق یه خبرنگار میشه... [تکیمل شده]