.::Stuck With Teahyong::.

581 83 3
                                    

بعد از ظهر باید به بقیه ی مصاحبه ت برسی.
نمیتونم یه مصاحبه ی دو نفره از یه گروه هفت نفره منتشر کنم.
میون شی بعد از خوندن پیام رئیسش، موبایلش را خاموش کرد و با عصبانیت ان را روی تختش انداخت.
سرش را روی بالش کوباند و نالید: اخه چرا انقدر بدبختم؟
در اتاقش باز شد و میون چو وارد شد.
+ مامان کارت داره.
و بیرون رفت. میون شی بلند شد و به سمت اشپزخانه رفت. مادرش بسته ی دسته بندی شده ی غذا را به سمتش گرفت و اشاره کرد تا دخترش بسته را بگیرد.
میون شی با زبان اشاره گفت: اینا برای چیه؟
خانم چوی بسته را روی میز گذاشت و اشاره کرد: معلومه هیچی نمیخوری. خیلی لاغر شدی. اینا رو دسته بندی کردم تا با خودت ببری محل کارت.
میون شی اشاره کرد: نمیتونم با خودم ببرمشون.
میون چو از انطرف اشاره کرد: چقدر به دختر بزرگت میرسی مامان!
خانم چوی هم با عصبانیت اشاره کرد: خواهرت باید یکم جون داشته باشه. خدا میدونه تو یه روز چقدر این ور و اون ور میدوه.
میون شی از نگرانی مادرش لبخندی زد. خانم چوی خیلی به دختر بزرگش کمک کرده بود تا به شغلی که دوست داشت برسد. سخت کار کرده بود تا دخترش کاری را بکند که دوست دارد. حتی با این که نمیتوانست صحبت کند.
میون شی ظرف را برداشت و تعظیم کرد.
_ خوب میخورمش.
و برگشت به اتاقش تا برای کار اماده شود.
--
+ بنگتن امروز یه اجرا داخل KBS موزیک بانک دارن. میتونی بری اونجا و بقیه ی مصاحبه تو انجام بدی.
میون شی اهی کشید و گفت: کپ چرا انقدر روی این مصاحبه اصرار دارید؟
رئیس تخته شاسی که دستش بود را به قفسه سینه ی میون شی کوباند و گفت: اونا بنگتنن میون شی. لی سانمی یا نام جو هیوک نیستن که به یه مصاحبه ی کوچیک و کم حجم تو شبکه بهش اکتفا کنیم. میدونی یه مصاحبه ی خصوصی چقدر باعث پیشرفتمون میشه؟ حالا هم انقدر غر نزن و به کارت برس.
میون شی دیگر چیزی نگفت و تصمیم گرفت این قضیه را کاملا مسالمت امیز به پایان برساند.
--
بنگتن بعد از اجرای اهنگ داخل پشت صحنه ی استیج نشسته بودند و منتظر اجرای اهنگ بعدی بودند.
میون شی نفس عمیقی کشید و سعی کرد همان لبخند گول زننده اش را بزند. روبروی اعضا که پشت میز های اتاق نشسته بودند و یک سری در حال رسیدن به سر و رویشان بودند، ایستاد با صدای بلند گفت: سلام! من چوی میون شی از بخش سرگرمی شبکه ی SBS هستم. قرار بود با پنج تا عضو باقیمانده مصاحبه کنم.
تهیونگ با دیدن میون شی دوباره عصبانی شد اما نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست. هوسوک از روی صندلی اخر گفت: میتونید از من شروع کنید.
میون شی با خوشحالی به سمت هوسوک رفت و بعد از دراوردن سوالاتش و ضبط صوتش شروع کرد به پرسیدن. بعد از ان نوبت به سوکجین، یونگی و جیمین رسید.
سوکجین مابین سوالاتش شروع میکرد به خندیدن و میون شی خیلی خودش را کنترل میکرد تا سرش داد نکشد و نگوید عین ادم رفتار کند. یونگی با چشمان بسته بدون ذره ای استرس به سوالات جواب میداد و انقدر ارام بود که رو اعصاب میون شی رفت.
در بین این همه جیمین بهتر از بقیه عمل کرد و مثل یک پسر خوب به سوالات میون شی جواب داد اما وقتی نوبت به جانگکوک رسید، او حتی به میون شی سالم هم نکرد.
فقط به روبرویش خیره شده بود و به میو شی ذره ای اهمیت نمیداد.
انقدر ساکت بود که میون شی فکر کرد خواب است. بخاطر همین دستش را دراز کرد و ضربه ای به شانه اش زد. جانگکوک شانه اش را تکان داد و با سردی گفت: گمشو.
میون شی با تعجب ابرویش را بالا انداخت و تک خندی کرد.
_ جانگکوک شی پیشنهاد میکنم به سوالاتم جواب بدید.
جانگکوک سرش را به طرف میون شی چرخاند و با همان سردی جواب داد: گفتم گمشو. کجای حرفم رو نفهمیدی؟
میون شی سریع و بدون تعارف جواب داد: کاملا متوجه شدم اما من قرار نیست بدون مصاحبه با شما از اینجا بیرون برم.
جانگکوک به صریح بودن و شجاعت میون شی پوزخندی زد.
نامجون با ترس نگاهش کرد تا دست از پا خطا نکند. خوب میدانست جانگکوک وقتی عصبانی شود چگونه رفتار میکند.
میون شی گفت: اها! بخاطر خبری که داخل شبکه ازتون پخش شد ناراحتید.
و زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد و فهمید او هم نگاهش میکند.
جانگکوک دلش میخواست بلند شود و سر ان خبرنگار داد بکشد اما همان جا نشست و نفسش را با عصبانیت بیرون داد.
+ خیلی خب. شروع کن.
میون شی به دفترچه یادداشتش نگاه کرد. اما بجای سوال داخل دفترچه، سوالی که داخل ذهنش بود را پرسید: چرا بدون هماهنگی با هایب، به کلاب رفتید؟
تمام افراد حاضر در اتاق از سوالش جا خوردند. اگر جانگکوک میخواست صادق باشد کمی خجالت کشیده بود. او همیشه سخت تلاش میکرد بهترین باشد و بهترین تصویر را برای دوستانش داشته باشد اما ان دختر خبرنگار خیلی خوب رو نقطه ضعفش دست میگذاشت و او را عصبانی میکرد.
جانگکوک با شدت از روی صندلی اش بلند شد و روبروی میون شی ایستاد. میون شی با خونسردی منتظر حرکت بعدی اش بود که هوسوک و جین بلند شدند و او را وادار کردند بشیند.
میون شی دفترچه اش را بست و لبخندی زد.
_ برای امروز کافیه. مرسی از همکاریتون.
و بعد از نگاه معنا داری به جانگکوک از پشت صحنه بیرون رفت.
دوربین موبایلش را خاموش کرد و پوزخندی زد. او خبرش را پیدا کرده بود.
--
پخش زنده تمام شده بود و تهیونگ داخل اتاقی خالی روی کاناپه ای دراز کشیده بود چون بعد از اجرا خسته شده بود و میخواست کمی بخوابد. و منتظر بود تا دنبالش بیایند و برگردد خوابگاه.
همانطور که تهیونگ به پهلو روی کاناپه دراز کشیده بود و صورتش به طرف دیوار بود، صدای باز شدن در اتاق را شنید. اما خودش را به خواب زد و صدایی در نیاورد.
میون شی سریع و بی صدا وارد اتاق شد و لب تابش را از داخل کیفش در اورد و روی میز اتاق گذاشت.
انقدر برای نوشتن خبرش هیجان زده بود که حتی متوجه مردی که روی کاناپه ی اتاق دراز کشیده بود نشد.
صندلی را بیرون کشید و رویش نشست. از داخل کیفش متنی که میخواست به عنوان خبر بنویسد و اماده اش کرده بود را در اورد و روی دستگاه کاغذ خورد کن گذاشت تا چیز دیگری از داخل کیفش بردارد.
--
نامجون سرش را از روی موبایلش بلند کرد و به افراد داخل ون نگاه کرد. هوسوک روی شانه ی جین و جیمین روی ان یکی شانه اش خوابیده بودند. یونگی در حال اهنگ گوش کردن بیرون را نگاه میکرد و جانگکوک کنارش نشسته بود و با موبایلش ور میرفت.
ناگهان داد کشید: تهیونگ کجاست؟!
--
تهیونگ بدون ذره ای سر و صدا، دراز کشیده بود و در تلاش بود تا توجه فرد داخل اتاق را به خودش جلب نکند، اما ناگهان صدای زنگ خوردن موبایلش بلند شد.
میون شی جیغ خفه ای کشید و با ترس برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. این کار باعث شد به دستگاه کاغذ خورد کن بخورد و روشن شود. و برگه ی خبرش یک راست غذای دستگاه شد.
تهیونگ سراسیمه موبایلش را دراورد و تماس را جواب داد.
+ چیشده؟
نامجون سریع گفت: تو کجایی؟!
تهیونگ به دور و برش نگاه کرد و گفت: تو اتاق خبرنگار؟
نامجون کف دستش را به پیشانی اش کوباند و گفت: نگو هنوز تو موزیک بانکی؟
تهیونگ که فهمید او را گذاشته اند و رفته اند، نالید: بازم منو جا گذاشتید؟
+ همین الان برات یه ماشین میفرستم.
و تماس قطع شد.
تهیونگ موبایلش را پایین اورد و به چهره ی ترسیده ی میون شی نگاه کرد.
میون شی متوجه صدای خرخری که از دستگاه کنارش میامد شد و وقتی دید ورقه ی متنش دارد نابود میشود، داد بلندی زد که تهیونگ را از جا پراند.
_ وای نه!
سعی کرد باقیانده ی برگه را از داخل دستگاه بیرون بکشد اما دیگر دیر شده بود. تمام برگه
خورد شده بود.
خودش را روی صندلی انداخت و با نا امیدی سرش را به بالشتک صندلی کوباند. دلش
میخواست گریه کند. خیلی تلاش کرده بود یک متن تاثیر گذار و خوب تهیه کند و ایراد هایش را از بین ببرد. عمرا نمیتوانست مثلش را دوباره بنویسد.
ناگهان سرش را به طرف تهیونگ چرخاند و با چشم های به خون نشسته اش گفت: همش
تقصیر توعه!
تهیونگ که واقعا کمی ترسیده بود، دست و پایش را جمع کرد و حق به جانب گفت: تو بدون اجازه وارد شدی!
میون شی داد زد: حداقل یه چیزی میگفتی که ببینمت!
+ من خواب بودم.
میون شی سرش را میان دستانش گرفت و گفت: حالا چیکار کنم؟ باید همشو دوباره از اول بنویسم.
تهیونگ شانه بالا انداخت و گفت: خب بنوی...
میون شی جیغ زد: خفه خون بگیر!
و تهیونگ ساکت شد. راستش ترسیده بود و کمی شوکه شده بود. اخرین باری که یکی بهش گفته بود "خفه خون بگیر" کی بود؟
یادش نمی امد.
میون شی نفس عمیقی کشید و لب تابش را باز کرد.
_ اشکال نداره میون شی. تو میتونی یدونه دیگه بنویسی.
و فایلی باز کرد و به صفحه ی سفید خیره شد. دیگر ان خلاقیت و انگیزه ی چند لحظه قبل را نداشت.
دیگر نمیتوانست مثل متن قبلی را بنویسد.
تهیونگ برای چند دقیقه از جایش تکان نخورد تا اتش میون شی بخوابد. زمانی که انگشت های میون شی شروع به حرکت روی کیبورد کردند، ارام بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. بعد ارام ارام به سمت در رفت و دستگیره را کشید. اما در باز نشد. تهیونگ چند بار دیگر امتحان کرد اما در قفل بود.
میون شی سرش را بلند کرد و پرسید: چی شده؟
تهیونگ با ترس برگشت و اعلام کرد: در قفله.
میون شی با اضطراب بلند شد و چند بار دستگیره را تکان داد اما در واقعا قفل بود. روی زمین نشست و با ناله گفت: بهم گفتن چند دقیقه دیگه میان درو قفل کنن. چطور یادم رفت؟
تهیونگ به یخچال کوچک ته اتاق نگاه کرد و گفت: حداقل خوراکی داریم.
--
تهیونگ اخرین قلوپ از نوشابه اش را سر کشید و به سمت میون شی که در حال وصل کردن یک سری ورق پاره بهم بود، نگاه کرد.
+ چیکار میکنی؟
_ باهام حرف نزن.
تهیونگ به اطرافش نگاه کرد و گفت: کل شب داخل اینجا گیر افتادم. بجای اینکه روی تختم باشم و سرم روی بالشت پر قو باشه. میگی چیکار کنم؟!
میون شی به اتاقی که درش گیر کرده بودند، نگاه کرد. واقعا انجا چیزی نبود که بتوانی خودت را سرگرم کنی.
_ دارم خبری که جنابعالی خرابش کردی رو درست میکنم.
تهیونگ به خودش اشاره کرد و گفت: من خرابش کردم؟! من حتی بهش دست هم نزدم. امکان نداره کار من باشه.
درسته. معلوم بود کار تهیونگ نبود. اما میون شی نیاز داشت کسی را مقصر بداند. تا عصبانیت ش را بخواباند.
_ ولش کن.
تهیونگ با بی حوصلگی سرش را روی میز گذاشت و به نیم رخ میون شی نگاه کرد. الان که با دقت به صورتش نگاه میکرد، به نظرش دختر زیبایی می امد. نه به زیبایی لی جی ایون یا کیم جیسو اما سادگی و صلابتی داخل چهره اش داشت که ان را از بقیه متمایز میکرد.
صدای رینگ رینگی در امد و میون شی موبایلش را که در حال زنگ خوردن بود، در اورد.
مادرش به صورت تصویری بهش زنگ زده بود. طوری که تهیونگ معلوم نباشد، تماس را وصل کرد.
مادرش با کنجکاوی به دور و اطراف نگاه کرد و اشاره کرد: کجایی دختر؟!
میون شی با دست ازادش اشاره کرد: امشب سرکار میمونم. منتظرم نباشید.
تهیونگ با سردرگمی به حرکات دست میون شی نگاه میکرد.
+ چیزی خوردی؟
میون شی پشت چشمی نازک کرد و اشاره کرد: نه. غذایی که بهم دادی هنوز داخل کیفمه.
خانم چوی که عصبانی شده بود، اشاره کرد: حداقل یه چیزی بخور که زنده بمونی.
_ باشه مامان! به میون چو بگو حق نداره به کامپیوترم دست بزنه. اگه میخواد بازی کنه میتونه بره گیم نت.
+ باشه باشه. بهش میگم. مراقب خودت باش.
و تماسش را قطع کرد. میون شی پوفی کرد و موبایلش را روی میز سر داد. شانه اش را ماساژ داد تا کمی خستگی در کند.
+ چرا با زبان اشاره حرف میزدی؟
_ ها؟ اها! اونو میگی... مادرم نا شنواست. نمیتونه حرف بزنه.
تهیونگ به معنای تفهیم سرتکان داد.
+ "دوست دارم" به زبان اشاره چی میشه؟
میون شی دست هایش را مشت کرد و به صورت ضربدری روی سینه اش گذاشت و بعد به تهیونگ اشاره کرد.
_ دوست...دارم.
تهیونگ دستش را به صورت نمایشی روی قلبش گذاشت و گفت: آه! تا حالا هیچکی اینجوری ابراز علاقه نکرده بود که کرد.
میون شی با حالت مسخره ای ادایش را دراورد و گفت: خوابشو ببینی. همین الانش که زنده ای باید خدا رو شکر کنی.
تهیونگ خندید که صدای قار و قور شکمش بلند شد.
با خجالت سرش را پایین انداخت و به میز نگاه کرد. میون شی ظرف دسته بندی شده ی غذایش را بیرون اورد و جلوی تهیونگ گذاشت.
_ بخور.
تهیونگ ظرف را به سمت خودش کشید و گفت: خودت نمیخوری؟
_ میل ندارم.
+ باشه پس.
گره ی پارچه را باز کرد و ظرف هارا که روی هم چیده شده بودند، برداشت. رولت گوشت و
تخم مرغ با دقت و با وسواس داخل یکی از ظرف ها چیده شده بودند و داخل ان یکی پراشکی و ظرف دیگر، داخلش کمی برنج بود.
تهیونگ به وضوح لبانش را لیسید و گفت: از اشپز تشکر کن.
و بدون ذره ای خجالت چوب های غذا خوری را از داخل در ظرف برداشت و شروع به خوردن کرد.
میون شی با خود زمزمه کرد: به عنوان یه ستاره ی جهانی خیلی کلاس پایین رفتار میکنی.
+ من خیلی شکموام.
میون شی با انزجار به برنج و رولت جسبیده به دور دهان تهیونگ نگاه کرد و گفت: معلومه.
و به چسباندن برگه های پاره شده ادامه داد.
+ میدونی تو از همه ی خبرنگار هایی که دیدم جسور تر و بی ادب تری.
میون شی دست از کار کشید و گفت: من بهش نمیگم بی ادبی. این تبعیض قائل نشدنه.
+ تبعیض قائل شدن دیگه چه جورشه؟
میون شی کاغذ هایش را روی میز گذاشت و گفت: همه با ادمای مشهور جوری رفتار میکنن که انگار خدان. انگار باید اینجور باشن و بی احترامی بهشون مثل کشتن ادما میمونه.
تهیونگ یک ابرویش را بالا انداخت و رولت دیگری دهانش گذاشت.
+ یعنی بهشون حسودی میکنی؟
_ حسودی؟ هه! نه! چرا باید بهشون حسودی کنم؟ اونا زندگی سخت و کوتاهی دارن.
+ کوتاه؟!
_ وقتی قرار داد ارتیست ها با شرکت ها تموم شه، فکر میکنی چه اتفاقی میافته؟ یه خونه ی بزرگ و ماشین مجانی بهت میدن و میگن برو از زندگی معمولیت لذت ببر؟ نه اینجوری نیست. ارتیست ها برای اسپانسر شون مثل ماشین چاپ پول میمونن. وقتی زنگ زده شد و پیچ و مهره هایش در اومد، اونا میندازنت بیرون. مثل یه اشغال.
تهیونگ لحظه ای دست از جویدن برداشت. همیشه فکر میکرد بعد از تمام شدن قرار دادش با کمپانی چه اتقافی برایش میافتد. همیشه خودش را بدترین شرایط اماده میکرد اما دور انداخته شدن؟
این اخرین چیزی بود که ممکن بود به ذهن تهیونگ برسد. همشه با خود فکر میکرد بعد از تمام شدن فعالیتش به عنوان یک ایدل میتواند به عنوان یک سولولیست یا حتی مدل کارش را ادامه بدهد. اما هیچوقت فکر نمیکرد هایب او را دور بیندازد.
میون شی که دید تهیونگ ساکت مانده است، گفت: نگران نباش. تو به این راحتیا دور انداخته نمیشی.
اینجوری کل دنیا بهم میریزه.
تهیونگ کمی برنج برداشت اما او را نخورد. چوب های غذا خوری اش را داخل ظرف رها کرد و گفت: میدونی چیه؟ حق باتوعه. بعد از تموم شدن قرار داد ما رو بیرون میندازن اما توی زمانی که
فعالیت داشتیم سخت تلاش کردیم و خیلی ها رو خندوندیم. خیلی ها رو متاثر کردیم و حتی باعث شدیم بعضی ها راه درست زندگیشونو پیدا کنن. این تنها چیزیه که برامون اهمیت داره. افتخار افرین هایی که ما کردیم مجانی نبودن. ما بخاطرشون درد کشیدیم. ما جواب تلاش هامون توی این سال ها رو گرفتیم و پشیمون نیستیم. حتی اگر ما رو دور بندازن ما باز هم به کارمون ادامه میدیم. ما بی تی اسیم.
میون شی اهی کشید و گفت: حرفای تکراری.
تهیونگ شانه بالا انداخت و گفت: شاید به نظر تو تکراری بیان.









𝙇𝙤𝙫𝙚 𝙎𝙘𝙖𝙣𝙖𝙡 | KTH [Completed] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora