.::The Truth::.

508 69 1
                                    

شی هیوک برای بار هزارم به عنوان خبر را خواند:
کیم تهیونگ در عملی غیر منتظره در سالن شهر، همه را شگفت زده کرده است!
چه چیزی بین این خبرنگار و کیم تهیونگ است؟
اهی کشید و با کلافگی عینکش را برداشت و چشم هایش را ماساژ داد.
رو به منشی اش گفت: اوضاع خیلی بده. ازت میخوام یه پخش زنده ترتیب بدی تا تهیونگ همه چیزو تکذیب کنه.
منشی اش تعضیمی کرد و از اتاق کارش بیرون رفت.
شی هیوک نمیتوانست برگ برنده اش را یک روزه از دست بدهد.
--
+ سونبه نیم! حالتون خوبه؟
بو رام دستش را جلوی صورت میون شی تکان داد. صورت ارشدش انقدر سرخ شده بود که میترسید یه وقت بمیرد.
میون شی سرش را تکان داد و دست هایش را روی گونه هایش کشید.
_ من خوبم. کجا بودیم؟
بو رام به ورقه هایی که با خود اورده بود نگاه کرد و گفت: پارک جین یا برای یه تبلیغ داوطلب شده. لی دابین هم امروز یه اجرای سولو داخل استادیو ی CHOOM داره.
میون شی دست هایش را روی میز گذاشت و گفت: چویا! میریم به استادیو. باید یه خبر دسته اول پیدا کنم.
بو رام تعظیم کرد و رفت.
میون شی کیف دوشی اش را برداشت. در حالی که سوار اسانسور میشد، پیامی برایش امد.
میشه ببینمت؟
میون شی پیام را از همان شماره ای دریافت کرد که دفعه ی قبل تهیونگ بهش پیام داده بود اما فکر
____________________________

1 _پارک جین یانگ (7 Got)

9 _لی دابین (مومولند)
____________________________

میکرد این شماره هم برای خودش نیست پس ذخیره اش نکرده بود.
_ بوراما! خودت برو یه سر به استادیو بزن. یه کاری برام پیش اومده.
بورام سر تکان داد و وقتی اسانسور به طبقه ی همکف رسید، پیاده شد.
میون شی پیام داد: کجایی؟
بلافاصله جوابش امد.
داخل استادیو ی عکاسی.
میون شی موبایلش را خاموش کرد و مقصدش را به سمت KBS تغییر داد.
--
بین چیک چیک های دوربین، توانست صورت تهیونگ و یونگی را ببیند که موبایل های جدید سامسونگ را به دست گرفته بودند و ژست میگرفتند.
_ اینا زود تر از همه نسخه های جدیدو میگیرن.
+ درسته.
میون شی با ترس چرخید و جانگکوک را دید. از ان طرف زنی در حال صاف کردن چروک های کتش بود.
+ ما زود تر از همه نسخه های جدیدو میخریم.
میون شی عصبانی گفت: چرا برام پارتی بازی نکردی ها؟!
جانگکوک نچ نچ کرد.
+ واقعا که! انتظار اینو نداشتم. به هرحال... اینجا چیکار میکنی؟
_ اومدم تهیونگو ببینم.
جانگکوک سر تکان داد. کمی احساس ناراحتی میکرد.
بعد از تمام شدن عکاسی، وقتی نوبت به عکاسی نامجون و جیمین رسید، تهیونگ در حالی که استین های کتش را صاف میکرد، از دیدرس دوربین ها را خارج شد. وقتی میون شی را دید که کمی دور تر جایی نشسته که زیاد در دید نباشد، لبخندی زد.
میون شی هم تهیونگ را دید و برایش دست تکان داد.
تهیونگ اشاره کرد تا همدیگر را داخل اتاق تدارکات ببینند.
و خودش زود تر به ان سمت رفت.
میون شی بعد از پاییدن اطرافش، بلند شد و به سمت اتاق رفت. هنوز در را باز نکرده بود که تهیونگان را داخل کشید.
میون شی را به دیوار چسباند و دست هایش را دو طرف صورتش گذاشت.
_ اروم تر!
تهیونگ لبخندی زد و گفت: حالت چطوره؟
میون شی دست هایش را روی کت مشکی رنگ تهیونگ گذاشت و کمی به عقب هلش داد.
_ یکم... گرمه.
+ اما الان وسط زمستونیم.
میون شی با ناامیدی اهی کشید و گفت: باشه! تو بردی. حالا میری اون ور؟
تهیونگ خنده ای از سر پیروزی کرد و دست هایش را از دو طرف سر میون شی برداشت.
+ یه چیزی برات دارم.
میون شی کیفش را جا به جا کرد و گفت: از ته دل امیدوارم یه خبر داغ باشه.
تهیونگ یک جعبه ی مشکی مکعبی شکل از جیب کتش دراورد و به سمت میون شی گرفت.
میون شی انتظار این را نداشت. جعبه را گرفت و ارام درش را باز کرد.
_ خدا جون!
یک گردن بند با زنجیر نقره ای و اویز گل مانندی داخل جعبه بود. گردن بند را در دست گرفت و بهش خیره شد.
_ با این که زیاد گردن بند نمیندازم ولی... ممنون.
تهیونگ به تشکر منحصر به فردش خندید.
_ تا حالا چند تا از اینا خریدی؟
+ چی؟
_ بیخیال! من یه خبرنگارم. حتما یه عالمه از اینجور چیزا به دخترا دادی. نه؟
تهیونگ شانه بالا انداخت و گفت: هر جور دوست داری راجبش فکر کن.
میون شی بعد از تاب دادن چشم هایش گفت: حالا چرا بهم همچین چیزی دادی؟ حتما ازم درخواستی داری که چیزی به این گرونی بهم دادی.
تهیونگ بر خلاف کادو های دیگری که همیشه دوست داشت چیز های شیک و گران قیمت بگیرد، این گردنبند را از یک دست فروش معمولی گرفته بود. فکر میکرد چیزی که در این گردن بند دیده بیشتر از همه به میون شی می اید.
دستش را گرفت و گفت: بیا قرار بزاریم.
--
تهیونگ که فرصت مناسبی یافته بود، شکمش را گرفت و نالید: اخ! باید.... برم دستشویی. پایین میبینمتون.
اقای لی سر تکان داد و با بقیه ی اعضا از در شیشه ای ساختمان بیرون رفتند.
تهیونگ وارد یکی از اتاقک های دستشویی شد. روی در توالت ایستاد. مشتی به پنجره ی کوچک بالایش زد که افتاد. خودش را بالا کشید و سعی کرد از پنجره رد شود. با این که پنجره ی کوچکی بود اما بالاخره توانست رد شود.
به ارتفاعی که قرار بود بپرد، چشم دوخت. هیچ وقت، حتی در خوابش هم نمیتوانست تصور کند که روزی این کار را انجام میدهد.
چشم هایش را بست و پرید.
با پهلو زمین خورد. چون دستشویی در طبقه ی اخر بود، ارتفاع انقدر هم زیاد نبود اما پهلویش درد گرفته بود.
سریع بلند شد و کتی که برای عکاسی پوشیده بود (و احتمالا چندین هزار دلار قیمت داشت) را در اورد و داخل باغچه ای در ان نزدیکی انداخت.
ماسکی از داخل جیب شلوارش برداشت و صورتش را پوشاند و شروع به دویدن کرد.
-
میون شی نگاهی به ساعت مچی اش کرد. اهی کشید. الکی خوشد را امیدوار کرده بود.
_ معلومه که نمیاد.
دیگر داشت نا امید میشد که صدایی از پشتش گفت: دیر کردم؟
برگشت و تهیونگ را دید که خم شده و نفس نفس میزند.
_ باورم نمیشه. کیم تهیونگ فرار میکند. چه خبر داغی.
تهیونگ دستش را گرفت و انگشت هایش را داخل انگشت های میون شی قفل کرد.
گفت: قراره کجا بریم؟
-
_ واقعا از اینجور فیلما خوشم نمیاد.
تهیونگ همانطور که میون شی را به سمت صندلی شان هل میداد، گفت: انقدر غر نزن. بهت قول میدم خوشت میاد.
میون شی چشم هایش را تاب داد.
_ چرا همچین فکری میکنی؟
+ چون داری با من میبینی.
میون شی اهی کشید و خودش را روی صندلی انداخت.
کم کم سالن پر شد و فیلمی روی پرده ی سینما پخش شد.
فیلم در باره ی یک عشق ممنوعه بود. طبق معمول یک دختر فقیر عاشق مرد پولداری شده بود و ان دو نمیتوانستند زیاد هم را ببینند اما باز هم عاشق هم بودند.
تهیونگ زیر چشمی نگاهی به میون شی کرد که جذب فیلم شده بود.
+ میبینم که خوشت اومده.
میون شی جعبه ی پاپ کرن را به سمت تهیونگ گرفت و گفت: به جای حرف زدن بگیر بخور.
تهیونگ جعبه را گرفت اما چون نمیتوانست ماسکش را در بیاورد، چیزی نخورد.
اخرای فیلم، ان دو عاشق بعد از پشت سر گذاشتن تمام سختی ها با هم داخل ساحل قدم میزدند. مرد داخل فیلم ایستاد و شروع به بوسیدن دختر فقیر شد.
میون شی احساس کرد در حال سرخ و سفید شدن است. تهیونگ نگاهی به گونه های رنگ شده ی میون شی کرد و خندید.
بعد از این که مطمئن شد همه جذب فیلم شده اند و کسی حواسش به ان نیست، ماسکش را در اورد و دستش را پشت سر میون شی برد و به طرف خودش چرخاند.
بدون هیچ مقدمه چینی یی، میون شی را بوسید.
میون شی اول تعجب کرد و چشم هایش گرد شد اما بعد چشم هایش ارام بسته شدند.
تهیونگ با خود فکر کرد هیچ وقت انقدر احساس ازاد بودن نمیکرده است. او با یک دختر معمولی، داخل یک مکان معمولی، با یک فیلم معمولی، قرار گذاشته بود. درست مثل یک ادم معمولی.
--
تیشرتش را بالا برد و به کبودی روی پهلویش نگاه کرد. بعد از افتادن از پنجره ی دستشویی اینجوری کبود شده بود.
با این که خیلی درد میکرد اما دیدن ان کبودی باعث شد لبخند بزند.
+ ارزششو داشت.
--
+ امروز کیم تهیونگ یه بخش توی خبر ظهر داره. میخوان یه سری سوال در مورد قرار گذاشتنش بپرسن.
همه ی کسانی که دور میز نشسته بودند برگشتند و به میون شی نگاه کردند.
میون شی سرش را پایین انداخت و موهایش را روی صورتش پخش کرد تا خیلی دیده نشود ولی تاثیر زیادی نداشت.
+ نمیخوام هیچی از قلم بیافته. خبرنگار ها و عکاس ها تو استادیو میمونن تا کار های اضافه رو انجام بدن. همه روی این پخش زنده تمرکز کنید.
و ختم جلسه را اعالم کرد.

-

تهیونگ داد زد: نه! اینکارو انجام نمیدم.

اقای لی که سعی میکرد صدایش را زیر نگه دارد، گفت: مجبوری تهیونگ. این شخصا از طرف بنگ شی هیوک برنامه ریزی شده. نمیتونی قبول نکنی.
تهیونگ کم مانده بود گریه کند. نمیتوانست جلوی میون شی همه چیز را یه دروغ جلوه دهد.
+ میخوام تنها باشم. لطفا.
اقای لی سر تکان داد و از استادیو بیرون رفت.
خودش را روی صندلی پشت کیبورد پیانو انداخت و با دست هایش صورتش را پوشاند.
+ متاسفم.... متاسفم.
--
بورام خم شد و سعی کرد بدون نگاه کردن به صورت کیم تهیونگ، میکروفون کوچک را به یقه اش وصل کند.
میون شی هم بیسیمش را به دست گرفته بود و دستور میداد چطوری میکروفون های سقفی و دوربین ها را تنظیم کنند.
و تهیونگ به وضوح بهش خیره شده بود. به موهای نارنجی اش که موج دار بودند و روی شانه هایش ریخته بود. به گردن بند نقره ایش که به گردنش انداخته بود.
زیر لب زمزمه کرد: متاسفم.
مردی که سیمی از گردن تا کمرش اویزان بود، دسته ای کاغذ جلو رویش گذاشت و گفت: تهیونگ شی! اینا جواب هاییه که برات اماده کردیم. باید قبل از پخش حفظ شون کنی.
صدایش را پایین اورد و گفت: هر چیزی که بگی داخل تمام شبکه ها به صورت زنده پخش میشه. خیلی مراقب حرفایی که میزنی باش.
تهیونگ سرش را تکان داد.
بعد از چند دقیقه، مرد و زن هایی که داخل استادیو ی پخش این طرف و ان طرف میرفتند، یک جا ساکن شدند.
زنی با چهره ی سرد و موهایی که دم اسبی بسته بود، کنارش روی میز بیضی شکل نشست. مانیتور بزرگی که پشت سرشان بود شروع به پخش اسلاید هایی از عکس های تهیونگ کرد.
+ سه... دو... یک!
چراغ ها روشن شدند، میکروفون ها حرکت کردند و برنامه روی ا یر رفت.
بعد از پخش تیتراژ، زن گزارشگری که کنار تهیونگ نشسته بود لبخندی زد و رو به دوربین گفت: انیوسه یو یوروبون! همونطور که میدونید تازگی ها اخباری مبنی بر قرار گذاشتن کیم تهیونگ داخل شبکات اجتماعی پخش شده. امروز کیم تهیونگ اینجا هستن تا صحت این اخبار رو بهمون بگن.
میون شی داخل بیسیمش گفت: دوربین سوم!
و دوربین سمت تهیونگ روی صفحه رفت.
اما تهیونگ چیزی نگفت و فقط به میون شی که کمی دورتر ایستاده بود، خیره شد
میون شی دست های مشت شده اش را بالا اورد و زمزمه کرد: فایتینگ!
تهیونگ هم لبخند کوچکی تحویلش داد و رو کرد به دوربین.
سرش را به معنای احترام کمی خم کرد و گفت: انیوسه یو یوروبون! من کیم تهیونگ از بنگتن سونیون دان هستم. درسته! من قرار میزارم و تکذیبش نمیکنم!
و باز سرش را خم کرد و بلند شد و از سکوی پخش پایین امد.
روبروی میون شی ایستاد و به چشم های گرد و تعجب زده اش چشم دوخت. و بعد از کنارش گذشت و از استادیو بیرون رفت.
نفس همه در سینه هایشان حبس شده بود و همه از جواب صریح کیم تهیونگ بشدت متعجب بودند.
و از آن طرف، بنگ شی هیوک مثل اتشفشان فوران کرده بود.
دستش را روی میز کوباند و فریاد زد: اون چش شده؟!
کیم نامجون، جانگ هوسوک و جئون جانگکوک هم داخل خوابگاهشان نشسته بودند و به تلویزیون خیره شده بودند.
هیچکس از حرف تهیونگ سر در نمیاورد.
جانگکوک دست هایش را از عصبانیت مشت کرد. بلند شد و به اتاقش رفت. در را پشت سرش بهم کوباند و روی تختش نشست.

𝙇𝙤𝙫𝙚 𝙎𝙘𝙖𝙣𝙖𝙡 | KTH [Completed] Where stories live. Discover now