-8-

52 20 7
                                    

بین چشاشو باز میکنه و به سوزشی که روی دستش یاداور خاطرات بیمارستان و تلخی چشمای قهوه ای بود نگاه میکنه
با درد غریبی که توی قلبش پیچیده سرم رو از دستش بیرون میکشه و از جاش بلند میشه،بی توجه به چکه چکه کردن خون روی سطح زمین و سرگیجه وحشتناکی که دچارش شده با گرفتن لبه های تخت و تکیه زدن به دیوار بالاخره از اتاقی که داخلش بود خارج میشه و درحالی که به زور بدنش رو حرکت میده پاهاش رو روی زمین میکشه و با تاری دید بالاخره از محیط جهنمی بیمارستان خارج میشه.
چند قدم از بیمارستان فاصله میگیره و نزدیک خیابون با پیچش شدید معدش و هجوم محتویات اندکش به سمت دهنش به سرعت لبه جدول زانو میزنه و بالا میاره،با کمی اروم شدنش از جاش بلند میشه و خودش رو به کندی به تاکسی ای که کمی جلوتر ازش ایستاده بود میرسونه و داخل ماشین میشینه و درحالی که با خارج شدن هر کلمه از دهنش سوزش دردناکی رو توی گلوش حس میکرد ادرس رو به راننده میده و کل مسیر سرش رو به شیشه تکیه میده و به بیرون خیره میشه.
در حالی که از رادیو با صدای ملایم اهنگ f*ck it i love you از لانا پخش میشه زین نگاهشو از بیرون میگیره و به نوک کفشاش میده ،قلبی که با هر فکری راجب به اون چشم ها و اون مرد باعث پر تر شدن بغض گیر کرده توی گلوش میشد.
برخورد قطره های بارون توی تاریکی شب به شیشه های ماشین و هر از گاهی صدای رعد و برق که سکوت فرا گرفته توی شهر رو میشکست بیشتر باعث به فکر فرو رفتن و عمیق تر شدن درد قلبش میشد
با صدای راننده نگاهشو از کفشاش میگیره و به راننده که منتظر بهش خیره شده میده و بعد از چند ثانیه افکارش رو به سختی عقب میزنه و از ماشین پیاده میشه،درحالی که اهسته و با سرگیجه اندک مسیر تاکسی تا خونش رو طی میکنه برای دومین بار با صدای راننده به خودش میاد و به سمت عقب میچرخه،پول رو از داخل جیبش در میاره و به راننده میده و بدون اینکه صبر کنه برای بقیه پولش به سمت خونه میره و کلید رو وارد در میکنه و با لرزش دستاش که ترکیبی از سرما و ناامیدی و ضعف بدنش بود درو باز میکنه و داخل میره،کتش که حسابی خیس شده رو از تنش در میاره و روی میزی که کنار کاناپه بود میندازه و با لرزش گوشی توی جیب شلوارش گوشی رو خارج میکنه و با دیدن اسم نایل تماس رو قطع میکنه
بعد از قطع کردن تماس و دیدن 17تا تماس بی پاسخ از نایل و 11تا از طرف هالز و کلی پیام از دوتاشون گوشیو خاموش میکنه و روی کاناپه پرتش میکنه و طرف حموم میره
روبه روی دوش می ایسته و اب سرد رو باز میکنه و با همون لباس ها که خیس شده بودن از بارون زیر دوش میشینه و پاهاشو توی شکمش جمع میکنه و دستاشو دور پاهاش حلقه میکنه بدون توجه به سرمایی که توی تک تک سلولاش درحال پخش شدن بود سرش رو روی زانوهاش میزاره و به اشکاش که بیشتر از همیشه از اعماق قلبش به سمت چشماش چنگ میزدن اجازه خروج میده.

به محض باز شدن در حموم و دیدن زین توی اون حالت چشماش گرد میشه و با عجله خودشو به پسری که توی سرمای وحشتناک اب خودشو بغل کرده میرسونه و بعد از بستن اب کنارش زانو میزنه و کل بدن زینو توی بغلش میگیره،چونش رو روی موهای خیس پسر میزاره و بی توجه به اینکه لباس خودش هم درحال خیس شدنه کل وجود بهترین دوستش رو که خیلی وقته مثل داداش کوچیکشه رو توی بغلش فشار میده
ن-چی شده زی؟کی باعث شده مثل وقتی که کوچولو بودی و یه درد وحشتناک داشتی ولی نمیدونستی چجوری حلش کنی میومدی اینجوری توی حموم؟کی قلب داداشمو شکونده؟
سرشو کمی عقب میاره و به هق هق اروم زین گوش میده و انگشت اشارشو زیر چونه زین میزاره و سرشو میده بالا و با دیدن چشمای پف کرده و قرمز پسر رو به روش نفسشو توی سینش حبس میکنه
ن-زِد بهم بگو چیشده داری سکتم میدی.
زین با صدای هق هق و سکسکه ای که هر از گاهی میزنه به چشمای ابی نایل نگاه میکنه و با پشت دستش اشکایی که با اب ترکیب شدن رو پاک میکنه
ز-اون نمیشناس...تم نای،اون... الان اشنا تر....ین غریبه شده ...واسم ولی دیگه نمی...خواد ببینتم.
با هق هقاش به سختی جملشو تموم میکنه و نایل که حالا متوجه داستان شده روی موهای پسر ناراحت رو به روش رو میبوسه و بغلش میکنه تا از حموم خارجش کنه.

نایل حوله رو روی تخت میزاره و زینو روی حوله میزاره و به سمت کمد لباسیش میره و از داخلش هودی سفید رنگ و شلوار راحتی طوسیش به همراه یه باکسر میاره و میندازه کنار زین،دستشو دو طرف تیشرتش میزاره و به اهستگی از تنش در میاره و یه گوشه پرتش میکنه و بالا فاصله با حوله کوچیکی که با خودش اورده بود روی تن زین میکشه و اب رو از بدنش کمی خشک میکنه و در اخر هودی رو تنش میکنه،دستشو دو طرف شلوار زین میزاره ولی با گرفته شدن دستش توسط زین نگاهشو بالا میده
ز-خودم انجامش میدم
نایل سرشو تکون میده و کمی عقب میره و پشتشو به پسری که رنگش کاملا پریده میکنه و کمی بعد با صدای گرفته زین عقب میچرخه و به زینس که کانلا لباساشو عوض کرده و روی تخت خوابیده لبخند میزنه
ن-برمیگردم
لباسای زینو از روی زمین برمیداره و از اتاق خارج میشه،مستقیم توی اشپزخونه میره و بعد از انداختن لباساش داخل ماشین لباسشویی از داخل کشو داروی سرماخوردگی و تب بر رو برمیداره و همراه یه لیوان اب و دستمال خیس به اتاق برمیگرده
کنار زین روی تخت میشینه و بعد از اینکه زین قرصشو خورد دستمال رو روی پیشونی داغ پسر میزاره
ن-میدونی زِد چندکقت پیش داشتم یه کتاب میخوندم و توش یچی گفته بود و فکر میکنم به حال تو خوب باشه و دوست دارم دربارش فکر کنی بدبوی.
میخنده و دست زینو توی دستش میگیره و به صورت بیحال زین که کمی از تبش کم شده بود لبخند میزنه
ن-نوشته بود چیزی که مال تو باشه هیچوقت از کنارت نمیگذره،واسه چیزای از دست رفتت غصه نخور چون اگه مال تو باشن برمیگردن.
پشت دست زینو میبوسه و پارچه روی پیشونیش رو برعکس میکنه
ن-پس اون پسر اگه برای قلب تو باشه هرچقدر طولانی مدت برمیگرده به جایی که بهش تعلق داره پس فقط براش زمان بزار.
اهسته زمزمه میکنه و به زینی که تقریبا خوابش برده تلخ خندی میزنه و اروم صندلی پشت میز مطالعه رو برمیداره و کنار تختش میزاره و روش میشنه و درحالی که چشماش از خستگی روی هم میوفتادن کل شب رو مراقب داداش لجبازش بود که بیشتر از این اسیب نبینه و هر از گاهی دمای بدنش رو چک میکرد.

Zolden pain[Z.M]Where stories live. Discover now