-22-

53 11 4
                                    


عجیب ترین بخش زندگی هرکس احتمالا زمانی باشه که توی هوشیاری کامل نیست
همونجایی که همه سعیت رو برای حرکت کردن میکنی ولی حتی یک میلی متر هم جابه جا نمیشی. دائم صداهای گنگ اطراف رو میشنوی ولی نمیتونی کامل درکشون کنی. همونجا که پلکات به حدی سنگینن که انگار به هر کدوم از مژه هات یه وزنه 500 کیلویی وصله...
توی اون لحظه میتونی ساعت ها برای بیدار شدن و هوشیاری تقلا کنی اما هربار برگردی به نقطه ای که ازش شروع کردی..یه چرخه بی پایان و یه خستگی عذاب اور..

----------

صدای کشیده شدن پایه های صندلی فلزی روی زمین کمی هوشیاریش رو بهش برگردوند و با درد وحشتناکی که پشت سرش حس میکرد بین پلکاشو باز کرد و نگاه تارش رو سمت صدا برد، چندباری محکم پلک هاش رو روی هم فشار داد تا تصاویر اطراف براش شفاف شه اما هنوز هم حس میکرد توی یه اتاق پر از بخار گرفتار شده و سنگینی دستاش که مانع تکون دادنشون میشد بیشتر باعث میشد کلافه شه
دندوناش رو روی هم فشار داد و سرش رو به اطراف تکون داد ولی با سوزش شدید سرش و عقب کشیده شدنش نگاهش رو به بالا اورد.
مرد نسبتا قد بلندی که به سمت زین خم شده بود موهاشو توی دستش کمی نوازش کرد و جلوش نشست
-میدونی پسر، من دنبال پین بودم اون یچی داره که بدجور به دردم میخوره ولی نگاش کن، با اون همه شکنجه یه کلوم حرف نمیزنه و جای چیزایی که میخوام رو بهم نمیگه..اما میدونی چی خوشحالم میکنه؟ اینکه تو اینجایی
لبخند دندون نمایی میزنه و موهای زینو که بین انگشتاش گرفتار شده بودن رها میکنه
-پس بیا یکم با رئیس پین بزرگ بازی کنیم.
زین چند ثانیه بی حرکت به زمین روبه روش خیره شده بود و شرایط اطراف رو تحلیل میکرد، با یاداوری اتفاقات، چشماش گرد میشن و نگاهش رو بالا میاره و دنبال لیام میگرده
با دیدن لیام که با زنجیر متصل به دستاش از سقف اویزون شده بود و خونی که بدن نیمه برهنه ش رو رنگی کرده بود نفسش توی ریه هاش حبس میشن و مبهوت به صحنه روبه روش نگاه میکنه
مرد در حالی که به سمت گوشه اتاق میرفت زیر لب به زبان چینی چیز هایی رو زمزمه میکرد، سطل اب رو از گوشه اتاق برمیداره و با قدمای اهسته جایی جلوی دید زین به بدن خونی لیام می ایسته و اب رو به شدت روی بدن لیام میریزه.
لیام که انگار تازه هوشیاریش رو به دست اورده بود سرش رو بالا میاره و ابروهاش دوباره توی هم میرن، مرد نیشخندی میزنه و اروم انگشتش رو روی زخم نسبتا عمیقی که روی قفسه سینه لیام حک شده بود میکشه
-بزار مهمونمو معرفی کنم پین، البته مطمئنا قبلا باهاش اشنا شدی
کنار لیام و روبه زین می ایسته و با دستاش به زین اشاره میکنه
- داداااام، طعمه‌ی عزیزم جناب دوست پسرتتت
با شوق زیاد حرفاش رو بیان میکنه و دوباره جلوی لیامی که از شدت عصبانیت دندوناش رو روی هم فشار میده و نفشاس با شدت بیرون میان برمیگرده
-راستش حالا که بهوش اومده راحت تر میشه به نتیجه رسید رئیس
مرد دستش رو پشت گردنش میکشه و جلوی زین برمیگرده
-خودمو مع....
ل-دستت بهش بخوره خودم گردنتو میشکنم
مرد سرش رو کج میکنه و نگاهش رو بین زین که بهت زده به لیام خیره شده و لیام عصبانی میچرخونه
-نه دیگه اقای پین، نشد.. نباید میپریدی وسط حرفم
لبخند ریزی سمت لیام میزنه و با زانوش محکم توی سینه زین میکوبه
با پخش شدن صدای ناله زین توی اتاق دوباره سمت لیام برمیگرده و با ظاهری سرد به لیام خیره میشه
-خوبه، همینجوری ساکت بمون لیام، تا وقتی که من بهت اجازه حرف زدن ندادم نباید حرف بزنی وگرنه این بچه اسیب میبینه
لبخند کوچیکی سمت زین میزنه و دو زانو جلوش میشنه
زین قیافه پر از درد و عصبیش رو به صورت مرد رو به روش میده
ز- با دستام چیکار کردی عوضی؟
مرد نگاش رو سمت دستای زین میبره و بعد از بررسی کردنشون شونشو میندازه بالا
-من که کاری نکردم ولی افرادم یه سم خیلی عالی بهت تزریق کردن اینو با بهای خیلی زیادی از دوست عزیزم ایکاروس گرفتم
زین شوک زده به مرد نگاه میکنه و توی مغزش اطلاعات کسانی که بهشون سم فروخته رو بررسی میکنه
-قیافت بدجوری به هم ریخت، مشخصا میشناسی ایکاروسو نه؟ اوه پسر خیلی ازش خوشم میاد سمای خوبی میده دستم، در هر حال داشتم میگفتم این سمه تترودوتوکسینه* امیدوارم زنده بمونی و دربارش بخونی که چقدر عاشق این سمم
زین زبونش رو روی لبش کشید و با صدای ضعیف و گرفته شدش چیزی رو زیر لب زمزمه کرد
- اوپس صدات خیلی ضعیف بود نفهمیدم دوباره بگو
کمی خودشو سمت زین کشید و مستقیم به چشماش خیره شد
ز- گفتم چند ساعته بهم تزریقش کردی.
مرد دستشو روی گردنش کشید و متفکر به قیافه عصبی زین خیره شد
-نمیدونم شاید یه ساعت یا دوساعت پیش اهمیت چندانی نداره اینجا نیستم اینارو باهات بررسی کنم پسر...
خب بزار خودمو معرفی کنم، من ژانگ ویم، کسی که لیام چندسال پیش یه ضرر خیلی بزرگ بهش زد
ژانگ از جلوی زین بلند میشه پیش لیام برمیگرده و مشغول مرور خاطرات میشه توی این فرصت زین سرش رو چندبار به دیوار پشت سرش میکوبه و به مقدار زمانی که باقی مونده فکر میکنه

Zolden pain[Z.M]Where stories live. Discover now