-18-

50 15 1
                                    

ن-معرفی میکنم...سلنا دوست دخترم و زین بست فرند احمقم..
چشمام با دیدن سلنا گرد میشه و برای چند ثانیه مستقیم به چشمای قهوه ایش خیره میشم ، نایل الان گفت دوست دختر؟اون عوضی هم با نایله هم با لیام؟
دستامو محکم مشت میکنم و قدمی به دختری که از دیدنم جا خورده نزدیک میشم
ز - خیانت جلوه قشنگی نداره دختر
سلنا با حرفم اخماش توی هم میره و دهنش رو برای جواب دادن بهم باز میکنه ولی نایل زودتر دست به کار میشه و خودش رو بین ما میرسونه
ن- همو میشناسید؟نه وایسا الان زین چی میگه؟منظورش از خیانت چیه ؟
سلنا سرش رو سریع به دو طرف تکون میده و دست نایل رو که جدی ولی با رگه های نگرانی به صورتش زل زده بود میگیره
س- سوءتفاهم شده نایل من اصلا این پسره رو نمیشناسم...چی میگی تو؟
اخر حرفش نگاه عصبانیش رو از نایل میگیره و به من میده،خب منطقی بود حرفش اون منو نمیشناسه ولی من خوب یادمه دستش رو توی مراسم دور دست لیام حلقه کرده بود..
نیشخند کوچیکی‌ روی لبم میشینه و طرف نایل میچرخم
ز- اره لیا... عوپس منظورم نایله
بین حرفم زبونم رو روی لبم میکشم و با همون نیشخند ادامه میدم
ز- حتما سوءتفاهم شده...فقط فکر کنم زیادی به چشمام اعتماد دارم ، در این صورت قبل از حل کردن مشکلتون و جلب دوباره اعتماد از هم میتونم گوشیتو قرض بگیرم نایل؟
دستمو جلو میگیرم و چندبار انگشتامو به نشونه "گوشی رو بده بیاد" تکون میدم و نایل با صورت عصبی اول به سلنا بعد به من نگاه میکنه
ن- قراره امشب شب طولانی باشه
گوشیو از جیبش در میاره و روی دستم میکوبه و دوباره ادامه میده
ن- برای جفتتون!
شونم رو بالا میندازم و با تنه ای که به سلنا میزنم از کنارش رد میشم و قبل از اینکه پام رو روی اولین پله برای رفتن توی اتاق بزارم جوری که سلنا بشنوه زمزمه میکنم.
ز- بهش سلام برسون "دوست دختر نایل"
با لحن مسخره دوست دختر رو زمزمه میکنم و مسیر منتهی به اتاق رو با خونسردی بالا میرم تا به اتاق برسم
گوشی نایل رو توی دستم فشار میدم و با پام در اتاق رو پشت سرم میبندم و به شکم خودم رو روی تخت میندازم ولی از درد وحشتناکی که توی شکمم پیچید متوجه میشم بدجور گند زدم و بخیه هام رو یادم رفته پس با صورت دردمند به کمر میچرخم و دستم رو روی شکمم میزارم تا با لمسم متوجه باز شدن یا نشدن بخیه هام بشم ولی با ندیدن خونی روی دستم نفسمو بیرون میدم و گوشی نایل رو جلوی صورتم نگه میدارم
دستم رو روی صفحه میکشم و با رضایت از اینکه رمزی رو روش نزاشته شماره دانیال رو میگیرم ، کاملا قابل حدس بود که الان در حد مرگ عصبی و نگرانه پس قبل از اینکه تماس وصل شه نفس عمیقی میکشم و چشمام رو میبندم ولی با شنیدن صدای دان لبخند میزنم
ز- هی دانی
صدای دان از پشت گوشی برای چند ثانیه قطع میشه که نشون دهنده شوکه شدنشه ولی با صدای دادی که میزنه گوشی رو از گوشم فاصله میدم
د-زیییینننن..معلوم هست کجایی؟گاد فکر کردم مردی..همه جا رو دنبالت گشتم این شماره کیه؟چرا با گوشی خودت زنگ نزدی؟حالت خوبه؟
چشمم رو به سوالایی که میپرسه میچرخونم و بی حوصله روی تخت میشینم
ز-خب ساکت شو تا داستان رو بهت بگم.
بالشی رو که روکش خاکستری روش کشیده شده بود رو برمیدارم و توی بغلم میگیرمش و اتفاقات این مدت رو کم و بیش بهش توضیح میدم ، بعد از تموم شدن حرفام بالش رو کنارم میندازم و گوشی رو روی اسپیکر میزنم.
د-پشمام ...یعنی دختره هم با لیامه هم با نایل؟عووح داداش این دختره خیلی تو مخ کردن بقیه قدرت داره..
اهسته از جام بلند میشم و همونطور که به حرفای دان گوش میدادم لباسام رو از تنم خارج میکنم و با تیشرت اور سایز مشکی و شلوارک همرنگش که‌ متعلق به نایل بود جایگزینشون میکنم
ز-اینجور که مشخصه اره ، راستی دان یه کار کن..برای فردا بیا اینجا باید چندتا کار رو اینور راست و ریز کنم بعدش با هم برمیگردیم ، وسایل منم بیار.
با تایید دان دست از سرک کشیدن داخل وسایل نایل برمیدارم و طرف تخت بر میگردم
ز-منتظرتم دان ، فعلا.
گوشی رو قطع میکنم و همونجا روی تخت میشینم و با لبخند به لباسایی که مارگارت بهم داده بود چشم میدوزم ، اون زن زیادی مهربون بود.
نگاهمو بالاخره از لباس ها میگیرم و به گوشی نایل میدم ، با یاداوری اینکه با گوشی مارگارت به گوشی نایل زنگ‌ زدم سریع توی تماس های اخیر میرم و بر طبق ساعت شماره ای که احتمال زیاد برای مارگارت بود رو پیدا میکنم و بعد از اسکرین شاتی که ازش میگیرم برای شماره دانیال میفرستم و دوباره گوشیو کنارم میندازم و همونجا روی تخت دراز میکشم تا مثل همیشه با افکارم همراه شم
به اتفاقات بعد از امارت نمیتونستم فکر نکنم ، لحظه ای که حس میکردم باید مرده باشم پیش اون بهوش اومدم ، یعنی واقعا لیام جونم رو نجات داده؟یعنی اون یادش اومده همه چیو..
چشمام رو محکم روی هم فشار میدم و نفسمو صدا دار بیرون میدم ولی با ضربه محکمی که به در میخوره کمی سر جام میپرم و نگاهمو به در میدم که نایل با عصبانیت جلوش بهم خیره شده
ز- هوم؟
نایل به چارچوب در تکیه میده و دست به سینه ابروهاشو بالا میده
ن- هوم؟میگی هوم؟هومو زهرمار زین...این چه رفتاری بود جلوی در؟
دستمو روی شکمم میزارم و سر جام میشینم
ز- مشخص بود که "سوءتفاهم" شده بود.
نایل چشماش رو میچرخونه و بالاخره بعد از گرفتن تکیش از چارچوب در طرفم میاد و کنارم روی تخت میشینه
ن- خودت خوب میدونی هیچوقت تا مطمئن نباشی جلوی یکی گارد نمیگیری! داستان چیه زِد؟
کف دستام رو روی رون پام‌ میزارم و بهشون خیره میشم
ز- اونو چندوقت پیش با لیام تو یه پارتی توی لندن دیدم و جوری که پیش هم بودن باعث شده فکر کنم که اون دوتا با همن..
نایل نگاهش رو به دستام میده و یه دستش رو روشون میزاره
ن- بهم گفت اونی که دیدی اگه لیام باشه که دوستشه و هیچ چیزی بینشون نیست ، فقط از بچگی با هم بزرگ شدن و یه سوال، این لیام همونیه که فکر میکنم؟
سرم رو برای تایید حرفش تکون میدم و با ضربه محکمی که پشت گردنم میخوره هیس بلندی میگم و دستم رو جای ضربه میکشم
ز- چتهه مرتیکه؟چرا میزنی؟
نایل زیر خنده میزنه و با انگشتش به صورتم اشاره میکنه
ن- زینن باید قیافتو ببینی که چقدر کیوت شدی.
ز- کیوت؟کیوت اسم دیگه توعه جوجه ایرلندی!
نایل یه ابروشو بالا میده و با نیشخند به صورتم خیره میشه.
ن- اوهووم ، از واقعیت فرار کن زِد ، ولی قیافت رو اون روزی که بخاطر بستنیت که افتاده بود روی زمین و همونجا کنارش نشسته بودی و با بغض بهش خیره شده بودی یادم نمیره.
اخر حرفش بلند زیر خنده میزنه و باعث میشه محکم وسط سینش بکوبم که توی حال نایل تاثیری نداشت ولی باعث شد زخمم بیشتر درد بگیره پس بیخیال کتک کاری شدم و شونمو بالا انداختم
ز- بچه بودم دیکهد ، انگار خودت یادت نمیاد وسط خیابون وقتی یه کاستوم سیب زمینی دیدی همونجا بلند داد زدی "عووو پوتیتوووو" و شروع کردی دنبالش دوییدن نایِل.
نایل با خنده گوشه پیراهن سفیدش رو بالا میاره و تکونش میده
ن- اوکی صلح میکنیم ، باز گیر دادی به اسم من...حالا بیخیال، داستان رو که قرار بود بهم بگی الان بگو.
نگاهمو از نایل گرفتم و به در اتاق که باز بود دادم
ز- اون کو؟
ن- اون اگه منظورت سلناست که رفت خونه تا بیام با تو حرف بزنم..
سرمو تکون میدم و بعد از چند ثانیه سکوت شروع به توضیح دادن اتفاقات این مدت میکنم البته با کمی سانسور و بعد از تموم شدن حرفم با یاداوری کاری که با نایل داشتم سریع بحث رو عوض میکنم
ز- نای اون شرکت مضخرفت هنوز مدل میخواد؟
نایل قیافش یکم توی هم میره و کف دستاش رو روی ته ریشاش میکشه
ن- چیه نکنه بالاخره قبول کردی مدلم شی؟
برای تلافی کاری که چند دقیقه قبل کرد محکم دستمو پشت سرش میکوبم و با لبخند ادامه میدم
ز- نه نی ، من سرم بره واسه شرکت تو کار نمیکنم،میخواستم یکیو معرفی کنم تا ساپورتش کنی ، قیافه خوبی هم داره.
نایل لباش رو روی هم فشار میده و دستش رو توی موهاش میکشه و بعد از چند ثانیه ای که مشغول فکر بود "باشه" رو زیر لب میگه
ن- کی هست؟
ز- مارگارت ، همونی که خونش بودم...هالزی کجاست؟
نایل اهانی رو میگه و یه نیم نگاه به اتاق میندازه
ن- تو جیبم
لبخند میزنه و نتیجه حرفش انگشت وسطم بود که جلوی صورتش بالا اومد
ن- دیگه باهام زندگی نمیکنه ، گفت میره پیش الیس ، یه هفته ای هم میشه که رفتن مسافرت..
ز- الیس هموت والیس دوست دخترشه؟
با تکون دادن سرش و گرفتن تایید حرفم رو ادامه میدم.
ز- خب اونارو ول کن ، فردا باید برگردم خونم به دانیالم گفتم بیاد پیشم ، توعم میتونی شب طولانی با دوست دخترت رو فردا داشته باشی.
نایل بالشتو از کنارش برمیداره و طرف صورتم پرتش میکنه ولی قبل از خوردنش توی صورتم دوتا دستم رو جلوی صورتم میگیرم و بالش رو روی زمین میندازمش.
ن- ممنون بابت اجازت زین...خیلی پرویی ، تو اینجا بخواب منم میرم توی اتاق قبلی هالز ، در ضمن با مارگارت هم یه قرار ملاقات بزار.
با لبخند نایلو توی بغلم میگیرم
ز- مرسی داداش.
دستشو روی سرم میکشه و از جاش بلند میشه
ن- شب بخیر پرتی بوی.
با بسته شدن در اتاق بالش رو از روی زمین برمیدارم و روی تخت میندازمش و همونجا دراز میکشم تا بالاخره بعد از این همه مدت یه خواب اروم داشته باشم.



____________

چ- لی یه خبر بد دارم واست.
چشم بند رو از روی چشمم برمیدارم و بدون تغییر دادن جام روی کاناپه به چارلی نگاه میکنم
ل- مشکل چیه؟
چ- توی بندر محمولمون مفقود شده و چند نفرم کشتن.
سرجام میشینم و یه پام رو روی پای دیگم میندازم و با خونسردی که چاشنی همیشگی رفتارم بود به عقب کاناپه تکیه میدم.
ل- کار کی بود؟
چارلی چند قدم جلو میاد و دستش رو داخل جیبش میبره و بعد از در اوردن کارت مشکی رنگی که روش با رنگ قرمز اسم" ویستون" نوشته شده بود از جیبش ، کارت رو دستم میده
چ- روی یکی از جنازه ها بود،ظاهرا بدجور دلشون بازی میخواد.
سرمو به حرفش تکون میدم و کارت رو داخل سطل اشغالی که کنار کاناپه بود پرت میکنم
ل- و کیه که از بازی بدش بیاد؟
با نیشخند دستم رو روی ته ریشم میکشم و سر جام می ایستم.
ل- قراره سه تایی یکم خوش بگذرونیم چارل ، به سلنا هم بگو اماده شه تا قبل از صبح تمومش میکنیم.
با تایید چارلی و خارج شدنش از اتاق ، پشت میز کاریم برمیگردم و لپ تاپم رو روشن میکنم تا اطلاعاتی که میخواستم رو پیدا کنم و بعد از کپی گرفتن ازشون با ارامش از جام بلند میشم و طرف کمد لباسی ای که انتهای اتاق کارم بود میرم و به لباسی که خیلی وقت بود ازش استفاده نکرده بودم لبخند میزنم
ل- وقت بازیه.



Zolden pain[Z.M]Where stories live. Discover now