-6-

51 20 2
                                    

بعد از برداشتن کت لی مورد علاقش استایلش رو توی اینه چک میکنه و موهای سرکشش که بلند تر از قبل شدن رو به عقب هدایت میکنه،از ادکلت تلخی که هدیه دوستش برای تولد سال گذشتش بود روی گردن و مچ دستاش میزنه و با لبخندی که به اینه میزنه از اتاق خارج میشه،کفش ال استار سفیدش رو جلوی در پاش میکنه و به دیواری که با فاصله کمی از در خروجی بود تکیه میده،گوشی رو از جیب شلوارش در میاره تا بتونه علاوه بر چک کردن ساعت به نایل که قرار بود دنبالش بیاد پیام بده ولی با شنیدن صدای بوق بیخیال چک کردن گوشی میشه و سریع از خونه بیرون میاد و بعد از قفل کردن در و انداختن کلید توی جیبش با تمام سرعت طرف ماشین میدوعه و میشینه داخلش
ز-فاکیو هوران،دیر کردی مرتیکه دیکهد.
نایل چشماشو میچرخونه و ماشینو راه میندازه
ن:عو ببخشید حواسم نبود راننده شخصیتم توله،کامان زین دیت که نمیری پس عجلت واسه چیه تو حتی اگه سه ساعتم با تاخیر بری کسی به هیجاش نمیگیره.
زین سرشو تکون میده و با مشتش اروم به بازوی نایل میکوبه
ز:هرچی،واسه من مهمه به موقع اونجا باشم میدونی که تایم ملاقات همینجوری کم هست و دلم نمیخواد از دستش بدم.
شونشو بالا میندازه و صدای اهنگی که از رادیو پلی شده رو بیشتر میکنه و سرشو به عقب تکیه میده و پاهاش رو روی داشبرد دراز میکنه و چشماشو میبنده ولی دقایقی بعد با ترمز ناگهانی ماشین بین چشاشو باز میکنه با چشمای گرد به نایل خیره میشه.
ز:وحشییی این چه مدل ترمز گرفتنههه..
با صدای بلند داد میزنه و پهلوی نایلو نیشگون میگیره.
نایل درحالی که به صورت وحشت زده زین میخنده به بیرون از ماشین اشاره میکنه
ن: خوبه بخاطر توی دیکهد دارم تند میرونما، بعدش هم هالز گفت برم دنبالش تا باهم بریم بیمارستان.
با باز شدن در و نشستن هالز سر جفتشون طرفش میچرخه و بعد از احوال پرسی کوتاهی که میکنن به طرف بیمارستان که تقریبا خارج از شهره حرکت میکنن و طول مسیر با کرم ریختن های زین و هالزی به هم و غر غر کردنای نایل میگذره..
بیست دقیقه بعد درحالی که ماشین رو داخل پارکینگ طبقاتی بیمارستان پارک کردن از ماشین خارج میشن و مسیرشون رو سمت اسانسور های شیشه ای کج میکنن.
با ایستادن اسانسور توی طبقه دوم هر سه شون از اسانسور خارج میشن و هالز با صورت خندون و هیجان جلوی زین و نایل میپره
ه:خب دیگه تا اینجا خوش گذشت من میرم.
در حالی که دستشو طرفشون میبره و باهاشون بای بای میکنه مسیرش رو طرف دختری که با فاصله خیلی کم ازشون ایستاده کج میکنه و با عجله توی بغلش میپره.
زین سرش رو تکون میده و به نایل که با لبخند به اون دوتا خیره شده نگاه میکنه و با ارنجش به بازوی نایل میزنه
ز: چته باز؟ داری شیپشون میکنی؟
نایل نگاهشو از اون دوتا میگیره و به زین میده
ن: به تو مربوط نیست کیتی مگه نمیخواستی بری پیش "دوست پسرت"؟
دوست پسر رو با لحن مسخره میگه و این کارش زینو مجاب میکنه که انگشت فاکشو طرف نایل بگیره و بی توجه به بقیه حرفاش به طرف باجه پرستاری بره.
به خانوم مسنی که درحال چک کردن چند برگه بود نگاه میکنه و منتظر میشه تا سرشو بالا بگیره و به محض رخ دادن چیزی که میخواست لبخند دندون نمایی سمت پیرزنی که حالا با اخم بهش نگاه میکرد میزنه،پیرزن ساعتش رو چک میکنه و بعد نگاهش رو به چشمای طلائی پسر که برق میزنن میده
-دیر کردی مالیک،فکر کردم دیگه بیخیال شدی، حالا هم تا تایمت تموم نشده برو ببینش.
حرفشو تموم میکنه بدون اینکه انتظاری داشته باشه از زین برای حرف زدن نگاهشو به برگه های روبه روش برمیگردونه
زین کوتاه سرشو تکون میده و با عجله طرف راه پله حرکت میکنه تا به طبقه بالا برسه و وارد بخش icu بشه،با فکری که به ذهنش میزنه اروم به پیشونیش میکوبه و قبل از رفتن به اتاقی که باید میرفت دونه دونه اتاقارو چک میکنه،به محض دیدن یه دسته گل کنار تخت یکی از بیمار ها توی اتاقش میره و دسته گل رو بر میداره
ز-ساری دود،قول میدم دفعه بعد جبرانش کنم.
با ناراحتی فیک از اتاق بیرون میزنه و مسیر رفته رو به سمت اتاقی که قرار بود واردش بشه برمیگرده اهسته در رو باز میکنه و با لبخند وارد اتاق میشه
قبل از نشستن دسته گل رو توی گلدون روی میزی که با فاصله نسبتا زیاد از تخت بود میزاره و برمیگرده کنار تخت میشینه ،دست مردی که روی تخت بود رو توی دستش میگیره و با لبخندی که از روی لباش حذفشون نمیکنه شروع به حرف زدن میکنه.
ز: هی پینو،بازم اومدم پیشت...میدونی چقدر دلم واست تنگ شده؟ولی این دفعه اومدم از غم و بغضی که دارم بهت بگم..
چند ثانیه سکوت میکنه و نگاهشو به دستای توی دستش میده و با بغض توی گلوش ادامه میده.
-من دلیلم تو بودی،برگشتم چون میخواستم تماما اینجا حست کنم...علاقه و تنفری که بهت داشتم درسته متناقض با هم دیگه هستن ولی منو کشونده بودن توی یه دنیای دیگه،ارزو میکنم کاش هیچوقت دلیلم نمیشدی تا هنوز پیشت بودم.
قطره اشکی رو که از چشمش روی دستاشون میوفته رو با انگشتش پاک میکنه و با لبخند دردناکی که روی لبشه به صورت لیام نگاه میکنه
-کاش منم میشدم دلیلی که برای برگشت بهش نیاز داشتی،راستی سه روز از قولم مونده و سه روز دیگه دستگاهاتو قطع میکنن،سه روز دیگه دوستات و خانوادت بخاطر امیدی که بهشون دادم ازم متنفر میشن ولی ارزشش رو داشت نه؟
سه هفته پیش بود که وقتی برگشتم بهم اجازه نمیدادن تکون بخورم و یه هفته بعدش بهم مجوز دادن تا بیام پیشت،قبل از اینکه ببینمت دوتا از دوستات رو دیدم که دکتر بهشون میگه دیگه نگه داشتنت فایده نداره پس دستگاه هارو میخوان جدا کنن ولی من دلم نمیخواست راحت از دستت بدم برای همین با کلی خواهش و به بهونه اینکه یکی از دوستای قدیمیتم و میتونم بهت کمک کنم تونستم قول دو هفته رو بگیرم و بگذریم که دوستات بخاطر  اینکه فهمیده بودن دروغ گفتم چقدر با نگاهشون خوردنم ولی چون دکتر رو راضی کردم قورتم ندادن...
میخنده و پشت دست لیامو میبوسه و بدون برداشتن نگاهش از چشمای بسته روبه روش ادامه میده
- از اون دو هفته فقط سه روز مونده پینو و تو داری جادوی چشماتو برای همیشه ازم میگیری..
با تقه ای که به در میخوره و ورود دکتر از جاش بلند میشه و نگاهش رو به دکتر میده،دکتر درحالی که برگه شرایط بیمار رو چک میکنه چند قدم جلو میاد و از بالای عینک به زین نگاه میندازه.
دکتر: سلام زین،وقت چک کردن روزانس و وقتت هم تمومه.
زین کوتاه سلام میکنه و نگاه نا امیدشو به لیام میده.
ز-فردا برمیگردم لی،ناامیدم نکن.
لبخند ملایمی میزنه و اتاق رو به مقصد نایل ترک میکنه....

Zolden pain[Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora