-19-

63 13 0
                                    

Liam:

برای اخرین بار لباسام رو جلوی آینه برسی کردم و از اتاق خارج شدم ، مسیر اتاقم تا اسانسور رو به روش هایی که میشد وارد امارت ویستون شد فکر میکردم ، کسی که جرات میکنه اینقدر احمقانه اموال من رو بدزده قرار نیست عاقبت خوبی داشته باشه.
دکمه اسانسور رو میزنم و دستکش های چرمم که داخل جیب شلوارم گذاشته بودم رو دستم میکنم و با صدای "دینگ" که نشون از رسیدن اسانسور بود داخل میرم و دکمه همکف رو میزنم ، بعد از حادثه ای که باعث شده بود توی کما برم دیگه سراغ کار سه نفره نرفته بودم و اینبار اجازه نمیدم کسی کوچیک ترین خطایی رو درباره من اموالم انجام بده.

(فلش بک:)

س- فاک...با اینکه حواس پرتی داشتیم ولی کلی سرباز اینجاست ، مطمئنم یکی بینمون نفوذیه.
چارلی سریع بعد از سلنا به حرف اومد
چ- لعنتی مهماتم تموم شده
با شنیدن حرفش هم زمان منو سل اسلحه هامون رو چک کردیم و با دیدن اینکه فقط یه گلوله توی کلتم مونده دندونامو روی هم فشار میدم
ل- تو چقدر از مهماتت مونده؟
سلنا اسلحش رو توی دستش فشار میده و نگاه نگرانش رو به صورت عصبیم میده
س- کلتم خالیه ولی مسلسلم هنوز چندتایی داره
چشمام رو برای ارامش خاطرشون کوتاه باز و بسته میکنم و یه دستم رو روی شونه چارلی میزارم
ل- اونا منتظر کوچیک‌ ترین حرکت از طرف ماعن تا سوراخ سوراخمون کنن ، تا اخر هم نمیتونیم این پشت بمونیم چون بالاخره متوجه میشن اسلحه هامون خالیه و اون وقت امون نمیدن.
نفس عمیق میکشم و نگاهمو به سلنا میدم
ل- من سرگرمشون میکنم شما برید تا افرادمون برسن..
چارلی سریع دستش رو روی دستم گذاشت و نذاشت حرفم رو ادامه بدم
چ- خفه شو لی ! صبر میکنیم تا بقیه برسن.
سرمو تکون میدم و دوباره شروع به حرف زدن میکنم
ل- ریسکش بالاس ، سه تامون رو بگیرن میتونن رومون فشار بیارن ، ولی اگه..
یا صدای گلوله حرفم قطع میشه و مسلسل رو از جلوی سلنا برمیدارم
ل- حرفی نمیمونه و قسم میخورم صداتون در بیاد همین وسط به فاکتون میدم.
میدونستم نمیتونم با احساسی حرف زدن راضیشون کنم ،پس یکم زور رو چاشنی حرفام کردم ، مسلسل رو اماده کردم و طرف جایی که چندین سرباز مسلح ایستاده بودن چرخیدم ولی گاردم رو پایین نگه داشتم.
ل- خونه میبینمتون ، حالا هم برید.
با اتمام حرفم از جام بلند میشم و شروع به شلیک میکنم و برای اخرین بار به سلنا و چارلی که با نگاه نگران و ترکیبی از ترس به سمت خروجی میدوئن نگاه میکنم ، با تموم شدن گلوله هام فرصتی برای سنگر گرفتن پیدا نکردم تا از گلوله های سربازا در امان باشم و با برخورد گلوله ها به بدنم محکم روی زمین میوفتم ، به سختی نفسم بالا میومد و همه چی برام تار بود ، اخرین چیزی که قبل از بیشهوش شدنم متوجهش شدم صدای انفجار و چهارتا تیله قهوه ای نگران بود.

(پایان فلش بک.)

با باز شدن در اسانسور و دیدن چارلی جلوی در از افکارم خارج میشم و سر تا پاش رو برسی میکنم
ل- خوش تیپ شدی.
به حرفم لبخند میزنه و یه دستش رو توی جیبش میبره
چ- تو بیشتر پینو
پشت سرش طرف ماشینی که کمی جلوتر پارک شده بود میرم و سوار میشم ، با سوار شدن چارلی و روشن کردن ماشین به سمت عقب میچرخم و به سلنا که استایل همیشگیش واسه این مواقع رو زده بود لبخند میزنم
ل- فکر میکردم نیای سل.
سلنا یه دستش رو به صندلی من و دست دیگش رو به صندلی چارلی تکیه میده و خودش رو جلو میکشه
س- عوو پینو ، من هیچوقت همچین هیجانی رو از دست نمیدم مخصوصا اگه از نوع سه نفرش باشه.
طرفم چشمک میزنه و با لبخند دوباره به عقب برمیگرده و مشغول کار کردن با لپ تاپش میشه و منم سرم رو به سمت جلو برمیگردونم و به خیابونی که توی سکوت مطلق فرو رفته بود چشم میدوزم.

Zolden pain[Z.M]Where stories live. Discover now