-14-

74 16 5
                                    

Zayn:

بعد از ترک کردن امارت لبخندی که روی لبم بود رو نمیتونستم هیچ جوره جمع کنم ، فکر کردن به مردی که خودش باعث شد خندیدن رو فراموش کنم و الان باز باعث شده لبخند روی لبم برگرده باعث میشد حالم از خودم به هم بخوره.
اونقدر قلبم خودشو باخته که با دیدن لبخند روی صورت اون میتونم تا مدت ها توی افکارم غرق شم و لبخند بزنم.
سرم رو به افکارم تکون میدم و حواسم رو به جاده ای که از بین جنگل میگذشت و فضای خفقان و ترسناکی رو درست کرده بود میدم و برای فرار از افکارم ماشین رو کنار میزنم و از داخل داشبورد ماشین فندک و پاکت سیگارم رو خارج میکنم و روی پام میزارمشون ، با بی حوصلگی سرم رو به عقب تکیه میدم و ماسکی که روی صورتم بود رو برمیدارم و کنارم میندازمش و با ارامش لنزای ابی رنگ رو از چشمم خارج میکنم.
نخ سیگار رو گوشه لبم میزارم و بعد از روشن کردنش فندک و پاکت رو کنار ماسکم پرت میکنم و همونطور که سیگارم رو دود میکنم بین پلکام رو میبندم تا کمی ارامش رو به وجودم تزریق کنم ، هرچی نباشه من ادمیم که خوابم رو به هر فاکی ترجیح میدم پس الان هرچقدر هم اوضاع مضخرف باشه بازم میتونم توی ارامش بخوابم.
ارامش....چند وقته که حسش نکردم،همیشه از بچگی با ارامش مشکل داشتم ، هر بار که کمی زندگیم خوب بود یکی پیدا میشد و نابودش میکرد و بعدش جوری که انگار نبوده ناپدید میشد، چقدر جسم و روحم برای داشتن ارامش التماس میکردن..

با صدای گوشیم بین پلکمو باز میکنم و گوشی رو بعد از وصل کردن تماس به گوشم میچسبونم و کامی عمیق از سیگارم میگیرم.
د- با اینکه باهات قهرم و از نظرم یه عوضی به تمام معنایی که به یه مشت بچ عوضیه بچه کُش کمک میکنی ولی زنگ زدم ببینم تا هنوزم میتونم قیافه نحستو ببینم یا خلاص شدم.
دانیال از بچگی همین بود ، باهام قهر میکرد ولی از این قهر آبکیا ، قهر کردنش بیشتر به حرف بود تا عمل اون جوجه هیچوقت عوض نمیشد.
لبخندی که بخاطر دانیال روی لبم بود رو جمع میکنم و از بین شیشه ماشین سیگارم رو بیرون میندازم
ز- بهت یاد ندادن سلام کنی؟
کمی مکس میکنم تا بتونم قیافه دانیال که مطمئنا حرصی شده بود رو تصور کنم و با لبخند ادامه میدم
ز- بهش کمک نکردم دان برسم خونه بهت توض...

حرفم با ضربه وحشتناکی که از بغل به ماشین خورد نصفه موند و گوشی از دستم افتاد ، بخاطر شدت ضربه و ملقی که ماشین زد سرم محکم به شیشه خورد و شیشه هایی که یکی یکی بخاطر برخورد ماشین با زمین خورد میشدن به صورت و بدنم میخورد و فرو رفتن یکی از شیشه ها داخل پهلوم باعث شد از درد بلند داد بکشم و در اخر دندونامو روی هم فشار بدم
با پایین اومدن جایی که فرمون بود روی زانوم از دردی که اضافه شد چشمام رو روی هم فشار دادم و صدای فریادم سکوته جنگلو حسابی شکوندن و در حالی که دیگه کاملا گیج بودم صدای دانیال رو میتونستم بشنوم ولی بی حال سرم رو به عقب تکیه دادم و سعی کردم پای دردناکم رو از زیر فرمون خارج کنم ولی این شت خیلی سنگین بود ، با نفس نفسی که بخاطر شوک و استرس بود خودم رو خم کردم تا بتونم ماسکم رو که بخاطر چرخش های ماشین پایین افتاده بود بردارم ولی با کشیده شدن بدنم به سمت بیرون ناله دردناکی کردم و دستمو بیشتر روی زخمم فشار دادم ، صداهای گنگ و تصویر های تاری که میدیدم مشخص میکرد که هنوزم بخاطر ضربه گیجم و اون عوضی با اینکه میدید پام گیر کرده به زور به سمت بیرون میکشیدم اما یهو دستش رو از دو طرف بدنم باز کرد و این من بودم که با درد وحشتناک با کمر روی زمین افتادم و اون مرد سمت پام رفت و چاقویی رو از جیبش خارج کرد و طرف پام‌ بردش با فکر کردن به کاری که میخواست انجام بده کمی از هوشیاریم برگشت و با چشمای گرد شده دستمو طرف جایی که همیشه چاقوم رو میزاشتم بردم ولی با لمس نکردن چیزی مردمکای لرزونم رو به لباسم میدم و با متوجه شدن اینکه این لباسای خودم نیست از عجز ناله می‌کنم ، دستمو طرف مرد میکشم و سعی میکنم اونو از خودم فاصله بدم ولی گرفته شدن دستام توسط مرده دیگه ای که نیشخند کثیفی روی لبش بود باعث شد قدرت تکون خوردنم رو کامل از دست بدم ، مرد چاقو به دست چاقوشو روی ساق پام که گیر کرده بود گذاشت و با نیشخند کثیفش اونو روی پام حرکت داد و لرزش وحشتناک پام و ناله ای که از درد کشیدم باعث فیکس شدن نگاه مرد روی صورتم شد و دستش رو از روی پام برداشت.
دو زانو کنارم روی زمین نشست و به صورتم که مطمئنا همین الان غرق خون بود لبخند زد و نوک چاقو رو توی زخم پهلوم فرو کرد و پیچیدن دوباره صدام توی جنگل باعث بیشتر شدن نیشخند روی صورت دوتا مرد شد اما این درد که داشت بند بند تحملم رو پاره میکرد کم کم باعث شد همه چیز اطرافم تیره شن و دیگه متوجه چیزی نشدم.


Zolden pain[Z.M]Where stories live. Discover now