Criminal by Olivia Rodrigo 🎵
🌿🌿🌿________
[ دور شدن یعنی نادیده گرفتن ]
صبح روز سه شنبه ست و هری زودتر از هروقت دیگه ای از خواب بیدار شده، توی خونه ای که خالیه و مثل همیشه قراره روزشو با حقیقی ترین وجه زندگیش شروع کنه.
نیم خیز میشه و به نور خورشید لعنت میفرسته که تقریبا کورش کرده.
پتو رو با بی حوصلگی از روی خودش کنار میزنه و پاهاش رو روی زمین سرد میذاره.
سر انگشتاش رو به تن یخ زده ش میکشه و از خودش می پرسه که چرا هیچوقت گرم نمیشه.
" قلبی که سرد باشه باعث میشه دنیا یخ بزنه "
سرشو تکون میده تا صدا از سرش بیرون بره و با تمام سختی از روی تخت بلند میشه، باید بره دانشگاه و پروژه ای که خیلی وقته داره روش کار میکنه رو ارائه بده.
از اتاق خارج میشه و حتی نگاه کوتاهی هم به در اتاق رو به رویی نمیندازه چون میدونه هیچکس توش نیست...
صبحانه آماده روی میز چیده شده، این تکرار مکرراته. همه چیز همیشه برای هری حاضره، حتی کلمات و حرف ها همیشه برای هری آماده ن، این واقعا زندگی فوق العاده ایه
چون اون حتی نیاز به فکر کردن نداره، از اونجایی که تمام حرف ها بهش دیکته شده...
بی توجه از کنار بیکنای سرخ شده رد میشه و تنها چیزی که میخوره یه لیوان آبه، همون رو هم میشوره و سر جاش میذاره و به اتاقش برمیگرده برای آماده شدن.
باید صورتشو تمیز کنه پس ماده سفید رنگو روی صورتش میزنه و یه ژیلت تمیز از توی کشو در میاره.
" اگر صورتتو ببری، دعوات میکنم.. "
" اوه ددی مطمئن باش که قرار نیست دعوام کنی "
اینو رو به روی آینه میگه در حالی که به چشمای خودش زل زده، چشمای سبزش که تیره تر از همیشه ست. نیشخند گوشه لبش واقعی به نظر میرسه، انگار که همیشه روی صورتشه اما کسی نمیبینه...
بعد از اتمام کارش، صورتشو میشوره و از حمام خارج میشه.
به لباس هاش یه نگاه سرسری میندازه و چیزیو انتخاب میکنه که هیچ کس رو در این دنیا آزار نده. هین پوشیدن لباساش صدای مسیج گوشیش بلند میشه .پس از روی تخت برش میداره و پیامی که انگار از طرف لوییه رو با صدای بلند میخونه ":صبح بخیر بیب، صبحانه ای که تو اشپزخونه هست رو حتما بخور نمیخوام تا بعد از ظهر گرسنه بمونی چون من تا اون موقع خونه نمیام. دانشگاه هم برو، نفهمم پیچوندیا ...تولدت مبارک."
دقیقا رو به روی آینه ایستاده و زمانی که سرشو بلند میکنه، خودشو تو آینه همیشه تمیز اتاقش میبینه.
"هی بیبی بوی، آماده ای؟"
و به جوری که خودشو مخاطب قرار میده، بلند میخنده و انگشت وسطشو طرف آینه میگیره.
سریع تایپ میکنه ":چشم ددی، تو هم مواظب خودت باش ...دوستت دارم"
باز هم رو به آینه با خنده میگه:" قلبت سرده هرولد، آره "
هری همیشه در انحصار آینه هاست، اینو هم دوست داره و هم نداره. به هر حال که اون خودشو میبینه پس زیادم بد نیست.
همیشه دور شدن از خونه رو دوست داشته، اون خونه پر از رازه و این قلبشو سنگین میکنه.