Don't Forget Love

561 92 145
                                    

( صحبتای اخرو بخونید... )

Song: panic room
By "Au/Ra"
🌿🌿

[ من خوب نشدم، من مریض عشقم... ]

امروز چشمهاش بی حس تر از همیشه ست، اینو از تصویر خودش تو آیینه میفهمه که نزدیک ده دقیقه ست بدون وقفه نگاهش میکنه.

باز هم از چهره تکراریش خسته شده حتی الان دیگه بوی آبنبات و توت فرنگی نمیده. تو فکر اینه که رنگ جدیدیو امتحان کنه تا دوباره حس خوبش هرچند برای مدت کوتاهی برگرده...
شاید آبی...

بالاخره از آیینه دل میکنه و روی مبل میشینه و به درو دیوار زل میزنه.

" میشه انقدر نگاهم نکنی؟ "

رو به جای خالی کنارش میگه و ابروهاشو به نشانه اعتراض توی هم میکشه.

" انکار نکن، نزدیک به نیم ساعته داری نگاهم میکنی.
به چی میخوای برسی راجر؟ میخوای بگی باز هم تکراری شدم؟ میدونم.
امروز زیاد سرحال نیستم، مثل ماری مودی نیستم و مثل لیام هم آشفته نیستم. امروز من مثل گذشته خودم گیج و مبهمم راجر و این اصلا خوب نیست. "

راجر برای زین از برادر هم نزدیک تره، صمیمیتشون از چند سال پیش شروع شده و هیچوقت ارتباط بینشون بهم نخورده.

روی مبل دراز میکشه و دست راستشو زیر سرش میذاره و با دست چپش سعی میکنه تا ضربان قلبشو حس کنه.

" از صبح دارم به مایک فکر میکنم، اشتباه نکنیا من فقط دلتنگ اون روزا شدم که با هم میرفتیم مک دونالد و انقدر چیزبرگر میخوردیم تا حالمون بد میشد.
گاهی فکر میکنم اگر یکی میومدو منو از اون باتلاق میکشید بیرون، الان چجوری بودم؟ "

سقف خونه کوچیکش با طرح های بتچقه پر شده و اونا میتونن ساعت ها فکرشو درگیر کنند.

" من فقط دلم تنگ شده... "

Flash Back

بالاخره بعد از یک ساعت رانندگی، ماشین متوقف میشه و زین که هیچ ایده ای از اینکه اونجا کجاست نداره، نفس عمیقی میکشه.

" پیاده شو "

با کنجکاوی نگاهی به اطرافش میندازه و سعی میکنه قبل از هرکاری متوجه بشه، یاسر کجا میبرتش.

" اینجا کجاست بابا؟ "

یاسر عصبانیه، کمتر از خودش اما بیشتر از تریشا که به نظرش خیلی تو تربیت زین وقت کمی گذاشته. اون معتقده، پدر و مادر سرنوشت بچه شون رو خودشون میسازن با نوع روشی که در تربیت بچه شون به کار میگیرن. و در این زمینه به تریشا حتی یک هم نمیده.

سرشو برمیگردونه به سمت زین و با آرامش نسبی که از اینجا اومدن نشات گرفته، میگه:" اینجا؟ نترس یه جای خوبه. مطمئنم بعدا از من تشکر میکنی به خاطر اینکه جلوی چیز
مزخرفی که داره اتفاق می افته رو گرفتم. ازت میخوام که خوب رفتار کنی و به حرفشون گوش کنی، اونا از من خیلی باتجربه ترن. خب؟ "

Ivy [Z.M]Where stories live. Discover now