To Be An Addicted

438 98 99
                                    

* یه سر به پارت های
Where Do We Call Home?
&
Let's Start With Me...
بزنید، اگر فراموش کردید💛💛
..........

Past

Third Pov.

[ من ده سالمه و دلم نمیخواد خوشحال باشم ]

ماری_" اینجا خیلی قشنگه، اینبار حسابی مارو مدیون خودتون کردید آقای تاملینسون. "

لبخند از رو صورت دختر جوان کنار نمیره، اون برخلاف لباسهایی که تو بهزیستی میپوشه، اینبار یه دامن کوتاه چسبون با پیرهن سفید پوشیده و موهاشو باز گذاشته.

میشه گفت با نمکه ولی خوشگل نیست.

لویی لبه پالتوشو کنار میزنه و دستشو تو جیب شلوارش میذاره.

" لازم بود، مدیر گفت انقدر هزینه ها زیاد بوده که نزدیک به یک ساله بچه ها بیرون از شهر نرفته ن. "

ماری سرشو تکون میده و از پشت شیشه طبقه دوم اون ساختمون بزرگ به بازی بچه ها دور فواره وسط محوطه نگاه میکنه.

مسیر صحبتشونو عوض میکنه و میگه:" برادرتون یه مدت به جای شما میومدن، الان دیگه خبری ازشون نیست. چیزی شده؟ "

" چی باید بشه؟ "

وقتی از پیدا کردن هری ناامید میشه، نگاهشو از محوطه میگیره و به ماری میدوزه.

" هی... هیچی، فقط... نگران شدم "

لویی خیلی خوب میفهمه که اون دختر حسایی به لیام داره، این چیز طبیعیه، همه آدما حسایی به لیام دارن.

انگار اون یه فرشته س که لویی بالهاشو چیده!

" نگران نباش، رفته نیویورک برای درسش..."

دستشو روی موهاش میکشه و با ریلکس ترین تن صدا حرفشو میزنه.

ماری اما حالا که دیگه به خوشحالی قبل نیست، بند کیفشو دور انگشتش میپیچه و میگه:" برای درس؟ اما اونکه تو یکی از بهترین کالجای لندن درسشو شروع کرده بود، اینطور که میگفت خیلی هم راضی بود. چطور... "

لویی از کنجکاوی بیش از حد اون دختر کلافه میشه و نگاه بی حسشو تحویلش میده که ساکتش میکنه و میگه:" اون دیگه قرار نیست برگرده، فکرشو از سرت بیرون کن. "

ماری تو رابطه ش با لیام پیشرفت کرده بود، حتی اون پسر شمارشو ازش گرفته بود تا به یه قهوه دعوتش کنه، اما روز بعدش و روز های بعدش دیگه لیامی وجود نداشت.

نفس عمیقی میکشه و قبل از اینکه چیزی بگه، لویی باز هم مخاطب قرارش میده.

" هریو نمیبینم، کجاست؟ "

دختر موهاشو از تو صورتش کنار میزنه و باز به محوطه نگاه میکنه، رنگ نگاهش عوض میشه. انگار نگران اون وروجک شده باشه.

Ivy [Z.M]Where stories live. Discover now