A Ghost?

494 121 126
                                    

Song: Attention
By " Charlie Puth "

🌿🌿

Third Pov.

[ من فقط میتونم مزاحم نشم ]

خونه سوت و کوره ، انگار هیچکس اونجا زندگی نمیکنه.
لیام به رسم همه اخر هفته ها، شب قبل تا دیروقت مشغول پختن شیرینی و کوکی بود و حالا حالا ها قصد بیدارشدنو نداره.
اما یکی توی اون خونه به سرش زده که از اتاقش بیاد بیرون و مزاحم خواب هم خونه ایش بشه.
از ساعت هفت صبح بیداره و حوصله ش به قدری سر رفته که میتونه مرد توی اتاق رو به روییو بیدار کنه.
دستگیره درو آروم و بدون تولید صدای اضافه پایین میکشه و بعد از چند ثانیه، درو باز میکنه.
لیام تا گردن زیر پتو رفته و موهای خرماییش روی بالش سفید رنگ، پخش شدن.
پنجره بسته ست اما پرده ها کشیده نشدن.
آستینای پیرهن نخیشو تو دستاش جمع میکنه و لب پایینشو گاز میگیره.

زی_ " سرماییه "

جلو میره و از پایین تخت رد میشه و به پنجره میرسه. با احتیاط بازش میکنه و سرشو بیرون میبره.
هوا خنکه و بوی چمنای توی حیاط دماغشو قلقلک میده.
نگاهشو دور تا دور اتاق میچرخونه.
بی نهایت ساه س، انقدری که میشه فهمید اون یه مرد حوصله سربر و تکراریه.
صندلی چوبی پشت میزو بر میداره و کنار تخت میشینه، طوری که چند سانت با لیام فاصله داره.
دماغ مرد رو به روش از سردی هوا قرمز شده و هر از چند گاهی صورتشو تکون میده.
زین دستاشو به سینه قلاب میکنه و روی صورت لیام خم میشه، منتظره تا بیدار شه.
اون دوست داره بازی کنه، درحال حاضر بیست و سه سالش نیست اون فقط سه سالشه.
لیام واقعا سردش شده و با اینکه پتو روشه اما حس میکنه دیگه تختش گرم نیست. کمی جابه
جا میشه و بعد از اینکه حس میکنه دمای اتاق هرلحظه داره پایین تر میاد، ابروهاشو تو هم میکشه.
دلش نمیخواد چشماشو باز کنه چون هنوز خیلی مونده که بیدار شه.
زین از تقلای لیام برای فهمیدن مشکل لبخند میزنه و صورتشو تو چندسانتی صورت لیام نگه میداره و سعی میکنه کنترل شده نفس بکشه.
اون پوست صافی داره و از همین فاصله، بدون اینکه لمسش کنه میفهمه که نرمه.
لیام بالاخره چشماشو باز میکنه و با یه جفت چشم که نمیتونه رنگشونو تشخیص بده مواجه میشه.

ل_" یا مسیح "

زین سریع سرشو عقب میکشه تا شوکه شدن لیام بهش آسیبی نرسونه.
نیم خیز میشه و همینطور که از ترس نفس نفس میزنه میگه:" تو اینجا چیکار میکنی؟ "

و چشمش میخوره به پنجره باز اتاق و اخمش بیشتر میشه.
پتو حالا کنار رفته و زین میتونه بالاتنه برهنه لیامو ببینه، خطوط عمیقی که روی شکمش
افتاده و عضله هاش، از همینا میفهمه که لیام یه آدم بیکاره که از اول زندگیش فقط وقت کرده به خودش برسه.

زی_" بیداری؟ "

لیام به اون آدم عجیب و غریب نگاه میکنه و با تردید میگه:" آره "

Ivy [Z.M]Where stories live. Discover now