_باورم نمی شه سونگجو اونم مثل من یه دورگه است
×منظورت چیه؟
_فک کردی چرا اون خون آشام های از خود راضی می خواستند بکشنش؟ اون لعنتی یه دورگه است و اونها از دورگه ها متنفر اند.
هیچ خون ناخالصی رو توی اجتماع شون قبول نمی کنند و حالا یه دورگه خون اشام و گرگینه پیدا شده نژادی که دشمن قسم خورده خون آشام هاست. هاهاها واقعا که جالبه.
سونگجو با سوء ظن به ییبو نگاه کرد و در دل آهی کشید.
×خب پس چرا زنده نگه اش داشتی ابله ؟ اگه اون خون خوار های پر فیس افاده بفهمن کارمون تمومه.
_حالا همه فکر می کنند اون مرده آخه از کجا می خوان بفهمند که زنده است؟ می دونی الف ها حاضر اند برای داشتنش چقدر پول بدن؟ یا ساحره ها برای خونش؟ خدای من یه گنج پیدا کردم هاها
سونگجو چشم غره ای به دوست احمق اش رفت.
×ما حتی هویت اش رو نمی دونیم ییبو. اون پسر عادی نیست می تونم حسش کنم. طرز رفتار ، نگاه و حرکاتش همه نشون دهنده اصالتش شک ندارم که جز خاندان سلطنتی.
نیشخند ییبو گواه بد به دل سونگجو می انداخت. شک نداشت که فکر شومی در سر ییبو جولان می دهد.
_توله گرگ کوچولو باید تا الان هوشیاریش رو به دست آورده باشه بیا بریم و باهاش حرف بزنیم.
وقتی هر دو مقابل دو گرگینه بدعنق ایستادند دهان سونگجو از تعجب باز ماند.
مطمئن بود قبلا آن پسر آلفا چشمان قهوه ای و موهای مشکی داشته اما حالا....پناه بر خدا چشمان و موهایش آبی بود! و این رنگ تنها زیبا ترش می کرد گویی تکه ای الماس است.
به خوبی متوجه حاله قدرت اطراف آن پسر بود.
_از اقامت در کشتی من لذت می بری توله گرگ؟
+نه من از تو خوشم میاد و نه تو از من پس بیا به جای این احوال پرسی مسخره بریم سر اصل مطلب، چی می خوای؟
جسارت آن گرگ خطرناک ولی تحسین برانگیز بود. همین هم ییبو را بیشتر به او جذب می کرد. زبان تند تیزی داشت و حتی ذره ای هم کوتاه نمی آمد.
_اسم ات چیه و اهل کدوم خاندانی؟
+چرا می خوای بدونی تو که در هر صورت می خواستی منو بکشی. از اول هم همین قصد داشتی پس بیا رو راست باشیم چرا زنده نگه ام داشتی؟
_اینجا فقط من سوال می کنم.
ژان نمایشی چرخی به چشم هایش داد و به اخطار های زیر پوستی کوان توجهی نکرد.
+این جمله کلیشه ای رو کنار بزار گربه کوچولو
_تو...
ییبو تا خواست جواب دندان شکنی به آن پسر بدهد ماتش برد.
گربه کوچولو.....؟ اما این چطور ممکن بود؟ چطور هویتش فاش شده بود؟او حتی نشانش را ندیده بود پس.....
_تو از.....
+از کجا فهمیدم؟
ژان با لبخند بازیگوشی کنج لب هایش خودش را به کاپیتان بدقلق دزدان رساند و رویش خم شد.
+همون طور که خودت هم گفتی ما سگا....
ضربه ای به نوک بینی اش زد
+دماغ فوق العاده ای داریم برعکس تو گربه کوچولو.
لحن ژان سونگجو و کوان را به خنده انداخت. سونگجو از آن آلفای کله شق خوشش آمده بود.
+بوی گربه ها رو می دی پس یه ببری یا یه..... پلنگ نما؟
کاپتان حرصی دندان قروچه ای کرد.
_به تو ربطی نداره سگ
صدای خنده ژان بلند شد و صورت کاپیتان از خشم سرخ شد.
سریع ایستاد و با یک دست گردن آن گرگ مسخره را گرفت.
_بیا تا بهت گربه رو نشون بدم
تا خواست آن آلفا را به گوشه ای پرت کند دست ژان به مچش چنگ انداخت و دستش را پیچاند.
هر دو آهی از درد کشیدند اما با لجبازی عقب نکشیدند.
+ولم کن
_تو اول دستم ول کن
+تو اول به من پریدی پس تو اول کن
_خب که چی
هایکوان و سونگجو پوکر به دو مرد گنده ای که مثل بچه ها از سرکول هم آویزان شده بودند نگاه کردند.
×نظرتون چیه هم ول کنید و بیاید دوستانه صحبت کنیم...
_تو خفه شو
+تو خفه شو
هر دو باهم گفتند و به سونگجو چشم غره رفتند . نگاهی به چشم های هم انداختند و دوباره فشار دستشان را بیشتر کردند.
_تو آلان ادای منو در آوردی؟
+چی می گی واسه خودت ؟ مگه من مثل تو دلقکم؟
هایکوان باور نمی کرد کسی که مقابلش می خواست دست آن دزد دریایی را از جا بکند ولیعهدش باشد.
با کشیده شدن دستش نگاهش را به فرد کنارش داد.
×بیا منو تو بریم بیرون در هر صورت کاری از دستمون بر نمی یاد.
کوان هم سری به تاسف تکان داد و همراه سونگجو بیرون رفتند. هر دو معذب کنار هم ایستادند و به عرشه خیره شدند.
سونگجو با خجالت دستش را مقابل کوان گرفت و خودش را معرفی کرد.
×در هر صورت منو تو الان همسفریم من سونگجو ام و اممممم یه ساحره ام.
*منم هایکوان ام یه بتا درمانگر از آشنایی باهات خوشبختم سونگجو تو از همه آدمای این کشتی عاقل تر به نظر می یای.
سونگجو خجالت زده خندید و به لبخند روی لب های کوان نگاه کرد.
او از این دو گرگ خوشش آمده بود.
×اوکی کوان بیا با هم رفیق باشیم.
*باشه رفیق
کوان خندید و دست سونگجو را فشرد. امیدوار بود ولیعهدش هم به همین خوبی با آن کاپیتان یه دنده کنار بیاید.
YOU ARE READING
🌸~lotus ~🌸
Fantasyاین سفر دریایی یه راه خلاصی برای اون بود. راهی برای دور زدن تمام تهدید ها و فشار های داخلی دربار راهی برای اثبات خودش به عنوان یه آلفای اصیل، کسی که در آینده پکش رو رهبری می کنه. اما این سفر توسط دزدان دریایی به بم بست رسید. وانگ ییبو کاپیتان دزدان...