07

472 136 18
                                    

هایکوان واقعا از سونگجو خوشش آمده بود. او پسری خونگرم و مهربان بود. به راحتی لبخند می زد و از هر دری برای کوان می گفت.
×راستی کوان تو پزشک دربار هستی؟
سونگجو با کنجکاوی پرسید.
*چی؟ نه من پزشک مخصوص شاهزاده ام
چشمان سونگجو با این حرف کوان بیرون پرید‌. شاهزاده!!؟ این چطور ممکن بود؟ یعنی آن گرگ چشم آبی شاهزاده بود؟
×شا..شاه..شاهزاده؟ پس یعنی......اون پسر....
*درسته اون یه شاهزاده است.
قلب سونگجو از حرکت ایستاد. گروگان گرفتم یک شاهزاده خودکشی محض بود. حال می فهمید باید عجله کند و آن خون سلطنتی را از دست ییبو نجات دهد.
×با من بیا.
دست هایکوان را چسبید و را به سمت اتاق کاپیتان کشید.
با باز کردن در دهان هر دو از تعجب باز ماند.
آنها کنار هم روی تخت دراز به دراز افتاده بودند.
کوان به دست کاپیتان دزدان که دور کمر شاهزاده اش پیچیده شده بود نگاه کرد و پلک اش عصبی پرید. سریع جلو رفت و دست ییبو را به طرفی پرت کرد اما همان لحظه با دیدن گردن ژان خشکش زد.
روی گردن بلند و کشیده ژان دو سوراخ ترسناک وجود داشت. پوست سفید و مرمری گردن اش در آن ناحیه کبود و سرخ شده بود و کوان می توانست حتی خون خشک شده را هم ببیند.
چرخید تا مشتش را به صورت آن مردک بکوبد اما با دیدن سوراخ مشابهی روی گردن ییبو باز هم تعجب کرد.
سونگجو هم که کمی از هایکوان نداشت شروع به معاینه زخم کرد. کمی از محلول شفابخش اش روی آن زخم های ترسناک ریخت اما با ندیدن تاثیری، متعجب ابرویی بالا انداخت.
در حالت کلی حتی با یک قطره از آن محلول زخم ناپدید می شد اما حالا.....هیچ!
ناگهان با فهمیدن چیزی شک زده ، در جای خود لرزید. سریع به سمت شاهزاده گرگینه  رفت و محلول را روی او امتحان کرد اما اثری نداشت.  ترسیده به هایکوان نگاه کرد. با دیدن چشم های وحشت زده او به شک اش یقین پیدا کرد.
تنها یک زخم بود که با آن محلول و هیچ داروی دیگری خوب نمی شد. زخم مارک، مارک نشانه گذاری جفت!
هر دو عقب عقب رفته و به دیوار تکیه دادند. هایکوان کم مانده بود از ترس به گریه بیافتد.
مارک برای ژان وحشتناک بود. بدن او جفت قوی لازم داشت. جفتی که بتواند انرژی بی اندازه او را مهار کند. جفتی که گرگ ژان او را بپذیرد جفتی که توانایی حمل خون ارزشمند ژان را داشته باشد.
اما حالا....ژان خون خواری را مارک کرده و توسط اش نشانه گذاری شده بود. چیزی که صد در صد از سمت گرگ ژان رد می شد. روح قدرتمند آلفای ژان مطمئنا تحمل نمی کرد جفت خون آشامی شود. بدتر از همه این بود که نشانه گذاری در طول رات ژان صورت گرفته بود. این زنگ خطری برای بدن ضعیف گرگینه بود.
کوان روی زمین نشست و سرش را در دستانش گرفت.
*نه نه نه نباید این اتفاق می افتاد. همش تقصیر منه نباید تنهاش می زاشتم.
×تقصیر تو نیست همش تقصیر نه
سونگجو کنارش نشست و به کاپیتان غرق خواب اش خیره شد. درک نمی کرد. ییبو چرا این کار را کرده بود؟ خوردن خون یک دورگه و از همه بدتر مارک کردنش؟!!! شاید آن گرگینه در حال خوبی نبود اما ییبو چه؟ او کاملا روی خون آشام اش مسلط بود.
حالا با آن مارک هر دو به هم وابسته و محتاج بودند. مرگ یکی نابودی دیگری را رغم می زد.
آنها با هم جفت شده بودند.

🌸~lotus ~🌸Where stories live. Discover now