7

1.8K 225 62
                                    


روی تخت دراز کشیده بود و به این فکر میکرد که چطور از این وضعیت خلاص بشه که در اتاق زده شد و یک دختر وارد اتاق شد

یکم که دقت کرد این دختر همونی بود که توی رستوران دیده بود

دختر لبخند زد و کنار تخت نشست

§ سلام من لیسام

جیمین روی تخت نشست و لیسا سریع پشت سرش بالشت نرمی گذاشت تا کمرش درد نگیره

+ تو همون دختری هستی که توی رستوران دیدمت و به رزی برخورد کردی

لیسا لبخند غمگینی زد

§ اره من جعون لیسا هستم خواهر جونگکوک...ولی مثل آون نیستم من و برادر کوچکترم سادیسم نداریم ولی متاسفانه جونگکوک و نامجون دارن
ببخشید که جونگکوک وحشیه و رحمی بهت نمیکنه ولی از نامجون خیلی بهتره هفته اول ازدواج نامجون وقتی میرفتم به جین سر بزنم
اصلا نمیتونست راه بره و خون ریزی داشت
باید خدا تو شکر کنی که جونگکوک بهت رسیدگی میکنه و دوست داره

+ چرا من؟

§ شاید باورت نشه ولی جین هم همینو پرسید ولی الان عاشقانه نامجون رو دوست داره و با اخلاقش عادت کرده

لیسا به جیمین کمک کرد بلند بشه

§ جیمینا باید آرایشت کنم خود جونگکوک گفته

+ آون فکر میکنه من یه دخترم

§ اشتباه میکنی جیمین این تو خانواده ما رسمه
ساب چه پسر باشه چه دختر باید آرایش کنه

روی صندلی جلوی میز آرایشی نشوندش و شروع کرد به آرایش کردن صورت بی نقص جیمین
.
.
.

روی مبل نشسته بود زنگ در زده شد و نامجون و تهیونگ با همسر هاشون وارد شدن
بلند شد و نامجون و تهیونگ رو بغل کرد
و با یونگی و جین هم دست داد و سلام کرد
دختر کوچولوی نامجون که بغلش بود رو ازش گرفت

- سلام خوشگلم دلت برای عمو تنگ شده بود

روی مبل نشستن که بچه های کوچولو به سمتش آومدن

روی مبل نشستن که بچه های کوچولو به سمتش آومدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
you are just mineWhere stories live. Discover now