18

1.2K 193 36
                                    


بعد از خوردن شام همه رفتن و روی مبل نشستن و مشغول حرف زدن شدن...
از همون اول نامجون از هوسوک خوشش نیومد
و یکمم بهش شک کرده بود چون یک اسلحه پشت کتش دیده بود..هرچی بود خیلی نگاه تیزی داشت و نمیشد کسی گولش زد

+ چرا یونگی نیومد پایین پیش ما

هوسوک واسه لحظه ای لبخندش محو شد و به یاد یونگی خودش افتاد..این اسم رو دوست داشت چون اسم عشق خودش یونگی بود..
از همین حالا با اینکه این فرد رو ندیده بود فقط به خاطر اسمش ازش خوشش اومد
( بعدا بیشتر ازش خوشت میاد هوسوک شی 😏 )

= یکم کمرش و دلش درد میکرد واسه همین رفت استراحت کنه

- اره گفتم خدمتکار شامش رو بالا ببره

نامجون که تا این لحظه ساکت بود شروع به حرف زدن کرد

# خب هوسوک شی میشه از خودتون بگین

هوسوک به خودش اومد و سریع لبخند زد و به نامجون نگاه کرد

$ امم من تاجرم واسه همین خیلی تو سفرم و کم برادرم رو میبینم واسه همین اصلا خبردار نشدم که برادرم کی ازدواج کرد وقتی برگشتم دیدم بچه داره

هوسوک مجبور بود دروغ بگه.. نمیتونست شغل واقعیش رو به کسی بگه فقط جیمین و جونگکوک خبر داشتن.

نامجون سر تکون داد.. میخاست مچ هوسوکو بگیره
تا بفهمه شغل واقعیش چیه چون معلوم بود دروغ میگه

# فقط از اینکه بچه دار شدن تعجب نکردین

$ معلومه که تعجب کردم

# خب پس خبر دارین که جیمین رو دزدیده بودن و واسه چهارماه نبود

هوسوک هنوز هم لبخند میزد تا طبیعی باشه

$ خب آون خودم بودم و فکر نکنم برای دیدن برادرم و بردنش پیش خودم باید شما رو هم در جریان بزارم

همگی شون میدونستن که این سوالا تهش چیه..
از نامجون میترسیدن

نامجون میدونست که هوسوک داره دروغ میگه چون در تمام مدت چهارماه جونگکوک مثل دیوونه ها شده بود از طرفی هم لیسا و جونگکوک به نامجون چیزی نگفته بودن که کی جیمین رو دزدیده بوده

# چطور میدونستین که جیمین کجاست؟

$ خب معلومه باهاش تماس گرفتم و اونم آدرس رو بهم داد

جیمین و جونگکوک میدونستن که هوسوک داره دروغ میگه ولی میدونستن که داره برای چی دروغ میگه پس حرفی نمیزدن
خوب شد که جین و بچه ها طبقه بالا بودن

# خب آقای تاجر میشه بپرسم آون چیزی که پشت کتتون مخفی کردین چیه؟

هوسوک لبخندش محو شد و نامجون هم پوزخندی زد
یه دفعه صدای تیر اندازی بلند شد...
همه وحشت کردن و ایستادن... جونگکوک سریع جیمین و برد توی اتاق مطالعه

you are just mineWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu