17

1.2K 203 40
                                    

مو های دختر کوچولوش رو بست و چتری هاش رو مرتب کرد.. تن سفید دخترش رو با یه کرم چرب کرد
..پوشکش رو هم بهش پوشوند.. لباسش رو هم داد

سانا و یونا هم خودشون لباسشون رو پوشیده بودن

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

سانا و یونا هم خودشون لباسشون رو پوشیده بودن
..خودش هم سریع یه دوش گرفت و لباساش رو پوشید.. دیروز حالش بد شده بود و احساس گرسنگی شدید میکرد باید فردا حتما به نامجون میگفت تا دکتر شخصیشون به عمارت بیاد
به خاطر حساسیت نامجون که بی دلیل بود نمیتونست از عمارت بره بیرون مگه اینکه با خود نامجون و بادیگارد ها باشه

با بغل کردن پونی به همراه سانا و یونا از اتاق بیرون آومدن.. از پله ها اروم میومد پایین

عمارت تو سکوت بود.. این قانون نامجون بود
دیگه به این وضع عادت کرده بودن

_ آپا

به سانا نگاه کرد

€ بله عزیزم

_ آپا میشه وقتی رسیدیم خونه عمو جونگکوک با جنا بازی کنیم قول میدیم سر و صدا نکنیم

یونا هم با سر حرف سانا رو تایید کرد و هردو با نگاه های مظلوم به جین نگاه کردن

€ نمیشه عزیزم باباتون عصبانی میشه باید وقتی رفتین اونجا برین توی یه اتاق و درس بخونین

سانا و یونا با لب های آویزون باشه ای گفتن و رفتن به سمت ماشین و نشستن داخلش

دل جین برای دخترهاش کباب شد...
دخترهاش حق بازی نداشتن.. دخترهاش حتی توی آون شهربازی خصوصی که نامجون برای پسرش ساخته بود حق رفتن نداشتن و باید همیشه درس میخوندن.. و وای به حالشون اگر نمره کم توی درس ها میگرفتن یا شاگرد اول نمیشدن آون موقع نامجون بدون اینکه به دخترهای شش سالش رحم کنه با کمربند میوفتاد به جونشون

(( فلش بک یک سال پیش ))

نامجون با خشم به کارنامه دخترهاش خیره شد...
نه اینکه خیلی نمره های افتضاحی باشن نه فقط چند نمره کم تر گرفته بودن و سانا شاگرد دوم و یونا شاگرد سوم شده بود..
کارنامه رو یه طرف پرت کرد و به دختر های ترسیدش نگاه ترسناکی انداخت

# چرا کم گرفتین..مگه من برای شما چی کم گذاشتم که این نمره ها شده نتیجش..
از وسایل خوب گرفته تا بهترین معلم خصوصی توی خونه.. چی کم گذاشتم

you are just mineDove le storie prendono vita. Scoprilo ora