14

1.3K 204 31
                                    


هوسوک از ماشین پیاده شد و سریع ماشین رو دور زد و قبل از جیمین در ماشین رو براش باز کرد
جیمین لبخند زد و با احتیاط از ماشین پیاده شد
با کمک هوسوک جلوی در ورودی حیاط خونه جونگکوک که قبلا توش زندانی شده بود ایستاد...قبلا اینجا براش جهنم بود ولی الان با دیدن خونه آرامشی به بدنش تزریق شد که بهش حس امنیت میداد...
نگهبان با دیدن همسر رییسش از جلوی در کنار رفت و در آهنی بزرگ رو باز کرد...
جیمین به همراه هوسوک رفت داخل حیاط خونه جونگکوک...یکی از نگهبان ها سریع رفت داخل تا به رییسش خبر بده که همسرش برگشته
.
.
.

جونگکوک و برادراش در سکوت به هم خیره شده بودن که با اومدن نگهبان حواسشون پرت شد و نگاه هر سه به نگهبان که نفس نفس میزد جلب شد

_ قر..بان همسرتون..بر..گشتن

جونگکوک که انگار بهش شوک الکتریکی وصل کردن از جاش بلند شد و به طرف در پرواز کرد...
سریع از پله ها پایین رفت و بلاخره عشق زندگیش بعد از چهارماه دید...دلش برای جوجش یه زره شده بود سریع دوید و بغلش کرد...
همین که توی بغلش گرفتش تمام صورتش رو بوسه بارون کرد...باورش نمیشد که جیمین واقعا جلوشه
فکر میکرد دوباره یه رویایی که تو این چهارماه به تدریج میدید

- تو واقعی ای جیمینم

با بغض گفت و جیمین رو بیشتر توی بغلش فشار میداد اگر اینبار هم جیمین واقعی نمیبود دوست نداشت از بغلش بیرون بیارتش چون میترسید از خواب بیدار میشد و بازم جیمین رو در کنارش نمیدید

+ اره خودمم

جیمین هم متقابلا بغلش کرد...هیچ وقت فکر نمیکرد که جیمین بغلش کنه و با این آرامش بدون هیچ نقشه و کلک و تنفر آون کلمات رو به زبون بیاره...
این دوری به نفع هردوشون بود...یکی رو انقد دلتنگ کرده بود که مریضیش رو از یاد برده بود و خوب شده بود یکی رو تنفرش تبدیل به عشق شده بود
از بغل جیمین جدا شد و پشت سرش هوسوک رو دید قبلا عکس هوسوک رو دیده بود پس راحت شناختش
هوسوک آومد جلو و روبروی جونگکوک ایستاد...
از لحاظ قد و بدن برابر بودن...هردو قوی و عضله ای...هوسوک به نظر قوی تر میرسید چون هرچی نباشه یه معمور ویژه پولیس بود

$ جعون جونگکوک تو خیلی کارهای غیر قانونی کردی من به عنوان یه معمور همین الان میتونم کار یه خلافکاری مثل تو رو که جرم هاش حد و اندازه نداره رو خلاص کنم حتی دولت هم پشت من میشه که کشتمت ولی تو چیزی داری که نمیخوام بهت آسیب بزنم

دستشو به سمت جیمین گرفت

$ تو قلب داداش منو داری...به خدا قسم اگر برادرم همسرت نبود و عاشقت نمیشد همین الان با تیر خلاصت میکردم ولی نمیخوام داداشمو ناراحت کنم
پس خیلی شانس آوردی، اگر اشک داداشمو در بیاری با من طرفی

you are just mineTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang