جیمین احساس بدی داشت...نمیخاست عاشق یک روانی بشه که باهاش بزور ازدواج کرده...+ من داستان شما رو گوش کردم ولی ازم توقع نداشته باشین که عاشقش بشم...من قبلا عاشق شدم... من دوست دخترم رو خیلی دوست دارم...
آون منتظر منه...نمیتونم تا ابد اینجا باشم* ولی جیمین تو راه فراری نداری...من قبلا امتحان کردم و به خاطرش سخت تنبیه شدم...
لطفا این کارو نکنجیمین تا اینو شنید یه حس ترس توی وجودش بیدار شد...میترسید که اگر فرار کنه جونگکوک برای تنبیه بخواد باردارش کنه و آون اینو نمیخاست
یونگی که اروم بود یه دفعه دستش و گذاشت روی شکمش و قیافش از درد جمع شد...
جیمین نگرانش شد ولی جین خیلی خوشحال شد€ داره لگد میزنه اره؟
یونگی سرش رو تکون داد و وقتی دید که جیمین نگرانشه دستش و گرفت...پیرهنشون یکم بالا زد و دست جیمینو گذاشت روی شکمش...
جیمین خوب میتونست احساس کنه که چیزی تکون میخوره...لبخندی زد...و همون موقع جونگکوک و نامجون با تهیونگ برگشتن و دیدن که جیمین دستشو گذاشته روی شکم یونگی و لبخند میزنه..
جونگکوک دلش برای لبخند جیمین دوباره ریخت...
تهیونگ هم لبخندی زد و پیش یونگی نشست...
جیمین تا تهیونگ رو دید میخاست دستشو برداره که تهیونگ نذاشت= حسش خیلی قشنگه بعدشم از من نترس...
من که کاریت ندارمتهیونگ یونگی رو بوسید...
جونگکوک آومد کنار جیمین نشست و دستش یه آبمیوه تمشک داد- بخورش تو حتی شام هم درست نخوردی...
بعدشم باید قوی باشی تا بتونی به من بچه بدی+ به همین خیال باش
جیمین آبمیوه و گذاشت روی مبل و خودش هم بلند شد و رفت...جونگکوک که تو ذوقش خورده بود سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه...
نامجون با پونی توی بغلش کنار جونگکوک نشست...
نامجون میخاست کاری کنه که جونگکوک خودش
بخواد انجامش بده و حالا که عصبانی بود چه فرصتی بهتر از این موقعیت...# جونگکوک پونی خیلی تو رو دوست داره
جونگکوک لبخند زد و پونی رو بغل گرفت... پونی با چشمای درشتش به جونگکوک خیره بود...دست کوچولو و تپلش رو گذاشت روی صورت جونگکوک..
جونگکوک با دیدن دست پونی یاد دستای کوچولوی جیمین افتاد...الان از هر موقعیتی بیشتر آسیب پذیر بود# به این فکر کن که بچه خودت چجوری بغلت کنه...
حس پدر شدن خیلی زیباست...تو لیاقتشو داری..
پس این حقو از خودت نگیرنامجون گفت و پونی رو از دست جونگکوک گرفت و بلند شد و پیش جین نشست...
جونگکوک با خودش فکر کرد که اگر بچه دار بشه شاید جیمین عاشقش بشه...پس بلند شد و به خدمتکار ها گفت که نامجون و تهیونگ با همسراشون رو به سمت اتاق های مهمان که تو طبقه دوم بود راهنمایی کنه خودشم رفت به سمت طبقه سوم که تنها اتاق خودش و جیمین بود...
وقتی وارد اتاق شد جیمین روی تخت خوابیده بود..
زنگ زد به خواهرش لیسا...بعد از بوق سوم برداشت
YOU ARE READING
you are just mine
Fanfictionفیک کوکمین مثبت هجده توی این داستان جونگکوک سادیسم داره و جیمین هم یک استریته که یه دوست دختر داره ممکنه جیمین عاشق جونگکوک بشه؟؟ ممکنه جونگکوک خوب بشه؟؟ وضعیت اپ: مکمل شده #kookmin: #5