11

1.6K 221 70
                                    


چشمام رو باز کردم...دیدم که جونگکوک به من خیره شده و داره موهام رو ناز میکنه...یکم که فکر کردم اتفاقات دیشب یادم اومد

دیشب رفتم و بوسیدمش...بعدش منو از تراس برد داخل اتاق...بعدشم باهم...وایسا چی کار کردیم
آب دهنمو به سختی قورت دادم و سعی کردم بلند شم که کمرم تیر کشید...هینی از درد کشیدم و دوباره دراز کشیدم...جونگکوک با لبخند به من نگاه میکرد

باز خداروشکر لباس دارم یعنی دیشب منو حموم کرده...جونگکوک جلو اومد و پیشونیم رو بوسید...
چشممو بوسید...لپام و بوسید...دماغمو بوسید...
به لبام که رسید روم خیمه زد و لبام رو عمیق بوسید..چرا حس میکنم یه چیزی ته دلم تکون خورد..بدنم داغ شد...دست از بوسیدنم برداشت و یکم عقب رفت

- صبحت بخیر عشقم خوب خوابیدی؟درد نداری؟

یکم لپام قرمز شد...چرا اینطوری شدم...
من که ازش بدم میاد چرا الان دارم بهش حس پیدا میکنم..از خودم بدم میاد

+ ص..بح..بخیر

جونگکوک لبخند زد و از روم بلند شد...
بالا تنش لخت بود..سریع تیشرتش رو پوشید و از اتاق بیرون رفت...از جام به سختی بلند شدم..
رفتم دستشویی..دست و صورتم و شستم و خشک کردم بیرون اومدم..جونگکوک هم دوباره وارد اتاق شد..اومد نزدیکم و توی یه حرکت منو برآید استایل بغل کرد...

+ میتونم راه برم..بزارم زمین

- تو درد داری زیادم اسرار نکن..نمیزارمت پایین

همونطوری منو برد داخل اتاق لباس...
منو گذاشت روی سنگ مرمری..بدون اینکه نگاهش رو از من بگیره دکمه های لباس خوابم رو درآورد...
داشتم آتیش میگرفتم..
وقتی کامل لختم کرد رفت سمت کمد...فقط باکسر تنم بود..یه نگاه به خودم کردم..شکه شدم تمام بدنم پر کیس مارک بود...چرا من از دیشب چیزی یادم نمیاد...
شاید به خاطر آون شرابیه که با جین و یونگی خوردم...وقتی میگم تمام بدنم یعنی تمام بدنم یه جای سالم پیدا نمیکردی...همش پر لکه های ارغوانی رنگ...جونگکوک مشغول انتخاب لباس بود...
بلاخره یه چند دست لباس انتخاب کرد و اومد طرف من...
تیشرتش رو درآورد..تازه شاهکارای خودمو روی سینه هاش و گردنش دیدم...از این بدتر نمیشه...
اومد روبروم و دستشو گذاشت زیر چونه هام و سرم رو بالا گرفت، توی چشماش نگاه کردم

- از من خجالت نکش..دوست دارم عین دیشب خودت کنترل رابطه رو دستت بگیری..شیطون و پررو..از آون روت خوشم میاد خیلی زیاد

لبام و کوتاه بوسید...یه هودی سفید اُوِر سایز تنم کرد..یه شلوار سفید بزرگم تنم کرد...خودشم رفت یه بلیز نقره ای که گردنشو میپوشوند پوشید به همراه شلوار مشکی رنگ..منو دوباره بغل کرد...
رفتیم طبقه پایین همگی داشتن صبحونه میخوردن..منو گذاشت روی صندلی که روش یه چیز نرم بود...خودشم کنارم نشست

you are just mineWhere stories live. Discover now