Cherry Lips - Part 4

2.8K 497 28
                                    

ماشین گوشه ی خیابون پارک شد و توجهش رو جلب کرد.نگاهی به جایی که اومده بودن انداخت و بعد به جونگ کوک خیره شد.
_اینجا کجاست؟
جونگ کوک_اومدیم یکم غذا بخوریم
خواست پیاده بشه که دید جیمین تکون نمیخوره و دست به سینه به صندلی تکیه داده.
سرش رو کج کرد و پرسید:
_گرسنت نیست؟
جیمین_بریم خونه
جونگ کوک در حالی که پیاده میشد جواب داد:
_واسه ی من از این اداها در نیار بچه...پیاده شو!
جیمین که دید سوییچ ماشین رو هم با خودش برده تصمیم گرفت دنبالش بره.
دلش میخواست سوییچ رو میذاشت تا بتونه قالش بذاره ولی تیرش به سنگ خورد!
به دنبال جونگ کوک رفت و وقتی وارد رستوران شدن پرسید:
_تو که چند ساله سئول زندگی نکردی...چطوری همه ی خیابونا رو بلدی؟
سر یه میز نشستن و جونگ کوک جواب داد:
_قبلا خیلی مطالعه کردم...سعی کردم همه ی خیابونا و مسیرا رو سریع یاد بگیرم
ابرویی بالا انداخت و رو به روش نشست.
چند ثانیه گذشت که جونگ کوک پرسید:
_چی میخوری؟
نگاهی به منوی رستوران انداخت و غذایی که میخواست رو انتخاب کرد.
جونگ کوک گارسون رو خبر کرد و غذاهاشون رو سفارش داد.
وقتی گارسون رفت نگاه جدیش رو به جیمین دوخت و سعی کرد سر بحث رو باهاش باز کنه.
_هنر میخونی؟
با کلافگی جواب داد:
_آره
جونگ کوک_ببینم تو چرا انقد با من لج میکنی؟
جیمین بهش نگاه کرد و در جواب گفت:
_راستشو بگم؟
جونگ کوک_آره دیگه
جیمین_ازت خوشم نمیاد...حالا دست بر میداری؟!
جونگ کوک_بیخیال...آخه چرا انقدر از من متنفری مگه باهات چیکار کردم؟
جیمین_تو حتی یه بارم نیومدی که منو مامانمو ببینی حتی وقتی بابام مرد...حالام که بخاطر شرکت اومدی نه بخاطر ما انتظار داری با جون و دل ازت استقبال کنم؟
جونگ کوک_من بخاطر شرکت نیومدم جیمین
_چیه حتما بخاطر چرخوندن زنت تو سئول اومدی به هرحال که میدونم بخاطر ما نیومدی
جونگ کوک سریع گفت:
_یه لحظه دندون به جیگر میگیری تا حرف بزنم؟
جیمین سکوت کرد و منتظر شد تا توضیح بده.
_از اولشم قرار نبود من برای شرکت بیام...بابا میخواست خودش بیاد اما من خودم ازش خواستم بذاره من بیام چون اینطوری این فرصت رو پیدا میکردم که بیام پیش جی وون و تو...همیشه دلم میخواست فرصتی پیش بیاد تا بتونم خواهرزادمو از نزدیک ببینم...حالام که این فرصتو پیدا کردم داری خرابش میکنی جیمین...این کارو نکن...رابطه ی منو تو میتونه خیلی بهتر از اینا باشه ولی تو خیلی باهام لج میکنی
جیمین با پررویی جواب داد:
_همینه که هست
جونگ کوک چشماشو بست و دستی توی موهاش کشید.
قرار بود از دست این بچه ی تخس و لجباز دیوونه بشه!
چند دقیقه توی سکوت سپری شد تا بالاخره گارسون غذاهاشون رو آورد.
جیمین نگاهی به چهره ی عصبی داییش انداخت و توی دلش خندید.
موفق شده بود حرصشو در بیاره.
"اینم تلافی صبح"
انگار قرار نبود اوضاع بین این دو نفر متعادل و دوستانه باشه!
کمی از غذاش خورد و بعد با کنجکاوی پرسید:
_ببینم چه مدته ازدواج کردی؟
جونگ کوک_سه چهار ماهی میشه
جیمین_چرا منو مامانو دعوت نکردی بیایم عروسی؟
جونگ کوک_اول اینکه جشنی در کار نبود فقط یه مهمونی کوچیک گرفتیم...دوما به مامانت گفتم ولی کلا از امیلی خوشش نمیاد برای همین قبول نکرد که بیاد
جیمین_کار درستی کرده پس
جونگ کوک_جیمین بهت پیشنهاد میکنم زیاد سر به سرم نذاری
جیمین_اوه جدی؟...نکنه اونموقع میخوای ادبم کنی؟
نگاهش رو به چشمای شیطون جیمین دوخت و لب پایینش رو با حرص گزید.
حیف که به خواهرش قول داده بود مشکلی پیش نیاد وگرنه همینجا دندونای این پسر سرتق رو خورد میکرد توی دهنش!
در حالی که غذاشو میخورد جواب داد:
_قول نمیدم همینطوری باهات کنار بیام پارک جیمین
جیمین با حرص بهش خیره شد و توی دلش گفت:
"تا دیوونت نکنم ولت نمیکنم"
از رستوران بیرون اومدن و در حالی که سمت ماشین میرفتن جیمین پرسید:
_چرا نمیری دنبال زنت یکم ببریش بیرون...حوصلش توی هتل سر میره ها
جونگ کوک نشست پشت فرمون و همینطور که ماشین رو روشن میکرد گفت:
_تو نگران اون نباش
جیمین شونه ای بالا انداخت و گفت:
_من فقط پیشنهاد دادم
جونگ کوک_پیشنهاد نده...نیازی نیست حرص اونو بخوری
جیمین چیزی نگفت و به بیرون خیره شد.
انگار جونگ کوک زیاد خوشش نمیومد راجب امیلی حرف بزنه!
چند دقیقه گذشت که دید کنجکاوی بیش از حدش نمیذاره ساکت یه گوشه بشینه.
نگاهش رو به جونگ کوک که داشت رانندگی میکرد داد و پرسید:
_مامان میگفت خیلی زود میخوای کارتو توی شرکت شروع کنی...این کارو کردی؟
جونگ کوک سری تکون داد و در جواب گفت:
_قبل از اینکه بیام دنبالت اونجا بودم
جیمین_خب؟...چیکار کردی؟
جونگ کوک_هیچی فعلا...فقط یه معرفی ساده به کارمندا...کم کم کارایی که باید رو انجام میدم
جیمین_میخوای از این به بعد همیشه پیش من و مامان بمونی؟
جونگ کوک_چیه میترسی کم کم اتاقتو صاحاب بشم؟
جیمین_حتی اگه بترسمم حق دارم...تازه یه روزه اومدی ولی حس میکنم همچین کاری ازت بر میاد
جونگ کوک_میخوای امتحان کنیم کوچولو؟
با شنیدن این کلمه از زبون جونگ کوک باز عصبی تر شد.
_یه بار دیگه بهم بگی کوچولو بخدا میزنمت
جونگ کوک خندید و جواب داد:
_عمرا
جیمین دستشو بالا برد تا روی صورتش فرود بیاره اما دستش توی دست جونگ کوک اسیر شد و همین باعث شد بیشتر عصبی بشه.
_ولم کن
جونگ کوک_دفعه آخرت باشه از این غلطا میکنی بچه
جیمین_یاااا مچم درد گرفت ول کن دستمو
دستشو رها کرد و به رانندگیش ادامه داد.
انگار کنار اومدن این دایی و خواهرزاده باهم محال بود!
بیچاره جی وون چقدر قرار بود حرص بخوره...
عصبی به جونگ کوک نگاه کرد و معترضانه گفت:
_برای چی این کارو کردی هان؟...ببین تو حق نداری با من اینطوری رفتار کنیا
جونگ کوک_بزرگترتم...هرجور دلم بخواد باهات رفتار میکنم
جیمین_ببین اون شیش سال فاصله ی سنی رو تو سر من نزنا...اصلا قرار نیست بخاطر شیش سال تورو بزرگتر خودم حساب کنم
جونگ کوک_از بس بیشعوری
با چشمای گشاد بهش خیره شد که جونگ کوک سریع گفت:
_بهت یاد میدم با من چطوری رفتار کنی بچه
جیمین_بچه خودتی
جونگ کوک_دهنتو ببند
جیمین_خودت دهنتو ببند
جونگ کوک دستش رو روی دهن جیمین گذاشت تا ساکتش کنه که جیمینم کم نیاورد و دستش رو گاز گرفت.
دستشو کشید و داد زد:
_وحشی
جیمین_دفعه آخرت باشه این کارو میکنی...بهت اجازه نمیدم برام بزرگتری کنی و این کارارو بکنی
جونگ کوک نگاهی به جای دندوناش روی دستش انداخت و زمزمه کرد:
_دیوونه!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now