Cherry Lips - Part 26

1.8K 220 10
                                    

کاردک مخصوص تراشیدن مجسمه رو روی میز کارش گذاشت و با رضایت به نتیجه ی پایانی کارش نگاهی کرد.
بالاخره بعد از مدت طولانی ای تموم شده بود و نتیجه واقعا براش رضایت بخش بود!
با اینکه درگیر امتحانات تئوری پایان ترمش بود اما موفق شد مجسمش رو هم به موقع تموم کنه و این خیلی عالی بود...
از روی صندلیش بلند شد و با لبخند به مجسمه ی جونگ کوک خیره شد.
پشت این مجسمه یه دنیا عشق و احساسات خاص بود...
چهره ی مردی که مدت طولانی ای میشد خالصانه عاشقش شده بود رو با ظرافت و دقت خاصی ساخت و حالا نتیجه ی کار خیالش رو راحت کرده.
دیگه میتونه به خود جونگ کوک نشونش بده!!
با شنیدن صدای زنگ پیام گوشیش اونو از توی جیب پیشبندش درآورد و با دیدن اسم جونگ کوک روی صفحه چشماش از خوشحالی برق زد.
پیامش رو باز کرد که دید عکسی فرستاده و پایینش نوشته:
"بیبی!"
"امشب بهم زنگ میزنی یا چی؟"
با دیدن عکسی که جونگ کوک از بالاتنه ی برهنه ی خودش فرستاده بود لبخندی شیطنت آمیز زد و به سمت آینه ی قدی کنار اتاقش رفت.
پیشبندش رو درآورد و دوربین گوشیش رو حاضر کرد.
از هیکل خوش فرم و خواستنی خودش عکس انداخت و قبل از اینکه برای جونگ کوک بفرسته زیرش نوشت:
"امشب به فاکم میدی یا چی؟"
و اون رو ارسال کرد.
چند دقیقه گذشت تا اینکه موبایلش شروع کرد به زنگ زدن.
لبخندی زد و سریع جواب داد:
_سلام مرد جذاب من!
+سلام کوچولوی سکسی من...نمیخوای بعد از یک هفته دوری بیای پیشم؟
_تو امشب بیا خونه...مامان آخر شب میره خونه ی دوستش تنها میشیم
+خب تو چرا نمیای خونه ی خودمون؟
_تو بیا دیگه...میخوام یه چیزی رو نشونت بدم...نمیتونم بیارمش اونجا
مکثی کرد و جواب داد:
_باشه بیبی...کجایی الان؟
جیمین_خونه
جونگ کوک_توی خونه ای و لباسای بیرون تنته؟
جیمین_از بیرون که اومدم لباسامو عوض نکردم مشغول کار بودم
جونگ کوک_باشه عشقم...یک ساعت دیگه پیشتم
جیمین_منتظرتم
تماس رو قطع کرد و نگاهی به ساعت توی اتاقش که نه شب رو نشون میداد انداخت.
تا یک ساعت دیگه از انتظار دیوونه میشد.
شاید بهتر بود تا موقعی که جونگ کوک میاد بره حمام.
بعد از برداشتن لباساشو حولش از اتاقش خارج شد و همینطور که سمت حمام میرفت به مادرش گفت:
_مامان دایی یک ساعت دیگه میاد اینجا...من میرم حمام
جی وون_باشه پسرم
نیم ساعتی توی وان ریلکس کرد تا خستگیش از بین بره و وقتی کارش تموم شد دوش کوچیکی گرفت و از حمام بیرون اومد.
جلوی میز آرایش ایستاد و موهاش رو خشک کرد.
برق لبی به لبای برجسته و خوش رنگش زد تا حسابی از جونگ کوک دلبری کنه.
دیگه خوب فهمیده بود که لباش نقطه ضعف جونگ کوکه!
با رضایت به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد و دوتا دکمه ی اول پیرهن سفیدش رو هم باز گذاشت.
از عطر خوشبوش به گردنش و سینه ی برهنش زد و موبایلش رو برداشت.
نگاهی به ساعت انداخت و با شنیدن سر و صدایی که از بیرون اتاق میومد فهمید بالاخره جونگ کوک اومده.
ذوقی کرد و سریع لبخندش رو جمع کرد تا بره بیرون.
از اتاق خارج شد و با قدمای تند به سمت مادرش و جونگ کوک رفت.
_خوشومدی!!
جونگ کوک از خواهرش فاصله گرفت و نگاهش رو به جیمین دوخت و ابرویی بالا انداخت.
با دیدن لباساش لبش رو گزید و جواب داد:
_ممنون
جلوتر رفت و جونگ کوک رو محکم بغل کرد.
جی وون_یاااا...یجوری داییتو بغل میکنی انگار چند ساله ندیدیش
جیمین بدون اینکه از جونگ کوک جدا بشه جواب داد:
_یک هفتس ندیدمش خب دلم تنگ شده
جونگ کوک نگاهش رو به جی وون دوخت و لب زد:
_بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی به هم وابسته شدیم نونا...منم خیلی زود دلم برای خواهرزادم تنگ میشه!
جی وون_بیاین شام بخوریم بعدش من برم کار دارم
دست جیمین رو گرفت و باهم رفتن سر میز.
درحالی که جونگ کوک از وضعیت شرکت تعریف میکرد شامشون رو خوردن و انقدر مشغول حرف زدن شدن که متوجه نشدن کی غذاشون تموم شد.
جی وون بلند شد و رو به جیمین گفت:
_عزیزم ظرفارو جمع میکنی؟...من باید برم
جیمین سری تکون داد و نگاهی به مادرش که داشت سمت اتاقش میرفت انداخت.
دل توی دلش نبود که هرچه سریعتر با جونگ کوک تنها بشه!
جی وون همینطور که از خونه خارج میشد خداحافظی کرد و رفت.
جیمین آخرین ظرفا رو داخل ظرف شویی گذاشت و با شیطنت به جونگ کوک نگاه کرد.
_رفت؟!
جونگ کوک سری تکون داد و دستاشو روی اپن گذاشت.
_خب خوشگلم...تنها شدیم...چیو میخواستی نشونم بدی؟
جیمین از آشپزخونه خارج شد و کنارش ایستاد.
_بریم توی اتاق نشونت بدم
خواست بره که جونگ کوک دستش رو گرفت و کشیدش سمت خودش.
_قبلش باید یه کار دیگه بکنی کوچولو
جیمین رو بلند کرد و روی اپن نشوندش و دستاشو دو طرفش حصار کرد.
_نمیدونی چقدر سخت بود که خودمو نگه دارم تا جلوی نونا کاری نکنم...یک هفتس ندیدمت لعنتی دلم واسه ی اون لبای خوشمزت که الان دارن اینطوری برق میزنن یه ذره شده
جیمین_منم دلم تنگ شده بود...ولی بیا بریم توی اتاق من خیالم راحت تره
سری به نشونه ی منفی تکون داد و دستاشو قاب صورت جیمین کرد.
_من دیگه طاقت ندارم
بدون اینکه بذاره جیمین حرفی بزنه لباشو روی لبای برجسته و سرخش کوبید...
درو بست و دستش رو داخل کیفش فرو برد تا موبایلش رو در بیاره با دوستش تماس بگیره اما هرچی گشت پیداش نکرد.
لعنتی زیر لب فرستاد و زمزمه کرد:
_جاش گذاشتم
کلید انداخت و در رو باز کرد و با عجله رفت بالا.
بدون کوچکترین معطلی ای در خونه رو باز کرد و رفت داخل.
داشت دنبال موبایلش میگشت که چشمش به صحنه ی عجیب و غریب رو به روش افتاد و خشکش زد.
برادرش داشت با ولع خاصی لبای پسرش رو میبوسید.
جفتشون غرق بوسه بودن و اصلا انگار توی این دنیا نبودن...
_جی...جیمین!
با بهت صداش زد که جیمین با ترس از جونگ کوک فاصله گرفت و نگاهش کرد.
_مامان!!
با چشمایی گشاد نگاهشون کرد و پرسید:
_شما دوتا چه غلطی دارین میکنین
سریع از روی اپن پایین اومد و در حالی که سمت مادرش میرفت گفت:
_مامان واست توضیح میدم
جی وون_چیو میخواین توضیح بدین؟...چه توضیحی واسه ی این کارتون دارین شماها عقلتونو از دست دادین؟
جیمبن خواست حرفی بزنه که جی وون رو به جونگ کوک کرد و داد زد:
_جونگ کوک تو زن داری چطوری میتونی پسر منو به بازی بگیری هان؟...حرف بزن!
جونگ کوک_نونا قضاوتم نکن بذار توضیح بدم
کیفش رو روی مبل انداخت و دستی توی موهاش فرو برد.
_توضیح بده...یالا خیانتی که به زنت میکنی رو توضیح بده زودباش...چطور جرات میکنی پسر منو بازیچه ی خودت کنی جونگ کوک اینه دستمزد من؟...اینه نتیجه ی اعتمادم به برادرم؟
جونگ کوک طاقت نیاورد و داد کشید:
_نونا من عاشقشم...اون زنی که ازش حرف میزنی زندگیمو به آتیش کشیده هیچکدومتون حتی ذره ای از حال من خبر ندارین...من واقعا عاشق جیمینم اونو بازیچه نکردم لطفا الکی قضاوتم نکن
جیمین بی صدا اشک میریخت و نگاهش رو بین جونگ کوک و مادرش رد و بدل میکرد.
افکارش داشت دیوونش میکرد.
نه میتونست بدون جونگ کوک دووم بیاره نه میتونست مادرشو از دست بده.
حتی نمیدونست دقیقا برای کدومش گریه کنه!!
جی وون_جونگ کوک اون خواهرزادته میفهمی؟
جونگ کوک_برام مهم نیست...عاشقشم...دیوونشم...ازش دست نمیکشم نونا...اونم منو دوست داره...منو جیمین کنار هم خوشحالیم خواهش میکنم سعی نکن مانعمون بشی عاجزانه ازت خواهش میکنم...من بدون جیمین میمیرم
به صورت خیس از اشک جیمین نگاه کرد و با بغض پرسید:
_واقعا عاشق داییت شدی؟
مثل ابر بهار اشک ریخت و همزمان سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
جلو رفت تا به مادرش نزدیک بشه.
_مامان لطفا بیا آروم دربارش حرف...
عقب کشید و نذاشت جیمین نزدیکش بشه.
_هردوتون برید بیرون...نمیخوام جلوی چشمم باشین
جیمین_مامان
داد زد:
_برید بیرون!
اشکاش بیشتر شد و ملتمسانه به مادرش نگاه کرد.
_مامان خواهش میکنم
جونگ کوک در حالی که سعی داشت بغضش رو کنترل کنه دست جیمین رو گرفت و گفت:
_بیا بریم جیمین...فعلا شوکه شده بذار تنهایی فکر کنه
همینطور که وسایل خودش و موبایل جیمین رو برمیداشت کنار خواهرش ایستاد و لب زد:
_من تصمیمم رو گرفتم نونا...بزودی از امیلی جدا میشم چون میخوام با جیمین زندگی کنم...میخوام با عشق واقعیم زندگی کنم و خوشحال باشم...دیگه نمیخوام به خواسته های بابا تن بدم خسته شدم...ازت خواهش میکنم به این موضوع خوب فکر کن و با عجله تصمیم نگیر...از ما متنفر نشو ما فقط عاشق شدیم
قطره اشکی که روی گونش سرازیر شد از دید جیمین پنهان نموند و همین جیمین رو داغون تر میکرد.
ترس و استرس بدجوری به وجودش رخنه کرده بود!
هم عاشق جونگ کوک بود...
هم نمیتونست مادرشو از دست بده!
به سمت ماشین رفتن و وقتی سوار شدن دوباره زد زیر گریه.
جونگ کوک سرش رو به سینه ی خودش چسبوند و همینطور که نوازشش میکرد گفت:
_گریه نکن بیبی...سر فرصت باهاش حرف میزنیم عزیز دلم...راضیش میکنم بهت قول میدم...الان شوکه شده نونا مثل بابا و مامانم نیست اینو مطمئنم...فقط شوکه شده یکم که تنها فکر کنه خوب میشه...گریه نکن
هق هق کرد و جواب داد:
_مامانم از متنفر شد...من بدون اون دیوونه میشم بدون توام میمیرم من باید چیکار کنم؟
جونگ کوک_گریه نکن عشقم...میخوای با این گریه ها منو بکشی؟...فردا برمیگردیم پیشش باهاش حرف میزنیم بذار امشب تنها باشه...درستش میکنیم عزیزم ناراحت نباش...
سعی داشت جیمین رو آروم کنه اما دل خودش ناآروم بود.
واقعا قرار بود جی وون با این موضوع کنار بیاد؟!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now