Cherry Lips - Part 15

2.8K 337 14
                                    

با شنیدن زمزمه های آرومی که گوشش رو نوازش میکردن چشماش رو آروم آروم باز کرد.
اول با دستاش چشماش رو مالوند و بعد سرش رو چرخوند و جونگ کوک رو با کمترین فاصله از خودش دید.
_صب بخیر
بوسه ی گرمی روی لباش زد و جواب داد:
_صب بخیر کوچولوی من!
لبخندی زد و سعی کرد کامل بچرخه تا بتونه جونگ کوک رو بغل کنه اما دردی که توی کمرش پیچید مانع این کار شد.
آهی کشید و توی همون حالت موند اما نالش جونگ کوک رو نگران کرد.
_چیشد عزیزم؟
جیمین_کمرم...خیلی درد میکنه
جونگ کوک_سعی کن چند ثانیه باهاش کنار بیای جیمین...باید بشینی تا بتونی صبحانه بخوری بعدش مسکن بهت میدم عزیزم...وقتی گرسنه ای نمیتونم بهت قرص بدم
سری تکون داد و لب زد:
_پس...میشه کمکم کنی؟
لبخند مهربونی زد و جواب داد:
_چرا نشه؟
دستاشو زیر بغلش گذاشت؛ به آرومی بلندش کرد و بهش کمک کرد تا بشینه.
برای اینکه کمرش اذیت نشه بالش رو پشتش گذاشت و گفت:
_میرم صبحانتو بیارم
از جاش بلند شد و رفت بیرون.
چند دقیقه بعد برگشت و نشست کنار جیمین و سینی صبحانه رو روی پاهاش گذاشت.
با دیدن سیب زمینی های مورد علاقش خندید و حسابی ذوق کرد.
_توی دو ماهی که پیشم نبودی صبحانه نمیخوردم...انگار معدم چیزی غیر از سیب زمینیای تو قبول نمیکرد واقعا برای صبحانه هیچ اشتهایی نداشتم
صورتش رو آروم نوازش کرد و لب زد:
_بخور کوچولوی من نوش جونت!
جیمین_تو نمیخوری؟
جونگ کوک_تو بخور...من قبل از اینکه بیدارت کنم خوردم
سری تکون داد و مشغول خوردن شد.
با عشق به چهره ی بانمک و پریشون بعد از خوابش نگاه میکرد و به آرومی موهای به هم ریختش رو نوازش میکرد.
از دیدنش انگار هربار جون تازه ای میگرفت!
در حالی که دهنش پر بود پرسید:
_امروز شرکت میری؟
سری به نشونه ی مثبت تکون داد که جیمین گفت:
_جالبه...منو بفاک دادی و حالام میخوای تنهام بذاری و بری
ابروهاشو بالا انداخت و پوزخندی زد.
_انگار اینجا یه نفر یادش رفته که دیشب کی هورنی شده بود هوم؟
جیمین_به نفعمون شد که نشد؟
خندید و سری تکون داد:
_تو هیچوقت توی زبون ریختن کم نمیاری کوچولو
جیمین_میدونم
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_اگه میری شرکت منم ببر...حوصلم توی خونه سر میره
جونگ کوک_ولی کمرت...
سریع گفت:
_مسکن بخورم و دوش بگیرم خوب میشه...بذار بیام لطفا
جونگ کوک_باشه عزیزم
زیر لب تشکر کرد و صبحانش رو تموم کرد.
وقتی مسکن خورد و کمی بهتر شد سریع دوش گرفت و برای رفتن به شرکت همراه جونگ کوک آماده شد.
پیرهن مشکی ساده و شلوار جین آبی رنگی تنش کرد.جلوی آینه ایستاد و وقتی از استایل خودش احساس رضایتمندی پیدا کرد از اتاقش خارج شد.
نگاهی به جونگ کوک که به اپن تکیه داده بود و با موبایلش کار میکرد انداخت و گفت:
_من حاضرم...بریم
سرشو بالا گرفت و نگاهش رو به جیمین دوخت اما با دیدن استایلش حسابی تعجب کرد.
با این لباسا جذاب تر و خواستنی تر بنظر میرسید.
_میخوای جلوی کار کردن منو بگیری؟
نگاهی به خودش انداخت و پرسید:
_چرا مگه چشه؟
جلو رفت و توی یه قدمی جیمین ایستاد.
خم شد و بوسه ای روی گونش زد و گفت:
_جذاب تر شدی بیب
از اینکه جونگ کوک اینطوری خطابش کرد ذوق کرد و سرش رو پایین انداخت.
لبخندی زد و نوک بینیش رو بوسید.
_عادت کن چون قراره زیاد اینطوری صدات بزنم جیمینی
دستاشو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و لب زد:
_عالیه...اینطوری منو بیشتر عاشق خودت میکنی
لباشو بوسید و گفت:
_بریم دیگه
جیمین_توی شرکت نمیتونم بهت نزدیک بشم؟
جونگ کوک_کسی بی خبر نمیاد توی اتاقم کوچولو نگران نباش!
جیمین_خوبه پس بریم
دستشو دور بازوی جونگ کوک حلقه کرد و همراهش از خونه خارج شد.
توی مسیر به مادرش زنگ زد و بهش خبر داد که میرن شرکت و این وسط یه آماری هم گرفت تا ببینه امشبم خونه ی دوستش میمونه یا نه.
انگار از تنها بودن با جونگ کوک خیلی خوشش اومده بود.
_باشه مامان...پس فردا میبینمت...بای بای
تماس رو قطع کرد و نگاهی به جونگ کوک انداخت.
_مامان امشبم خونه ی دوستش میمونه!
ابرویی بالا انداخت و لب زد:
_خیلی خوبه
جیمین_یعنی امشبم میتونم پیشت بخوابم؟
لبخندی زد و پرسید:
_دوس داری پیشم بخوابی کوچولو؟
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و لب زد:
_حالا که بهت گفتم چقدر عاشقتم میخوام با خیال راحت کنارت باشم
جونگ کوک_ولی بیبی من...خیلی باید مراقب باشیم باشه؟...دلم نمیخواد نونا چیزی بفهمه چون اینطوری برامون دردسر میشه
جیمین_نگران نباش...نمیذارم چیزی بفهمه
جونگ کوک_خوبه
ماشین رو جلوی در شرکت نگه داشت و وقتی پیاده شدن سوییچ رو به محافظی که جلوی در بود تحویل داد تا ماشین رو ببره داخل پارکینگ.
وارد شرکت شدن و سوار آسانسور شدن.
جونگ کوک دکمه رو زد و به سمت جیمین چرخید و گفت:
_یادت باشه شیطونی نکنیا...من امروز خیلی کار دارم
چینی به دماغش داد و با حالت بامزه ای گفت:
_قول میدم بچه ی خوبی باشم
خندید و با انگشتش آروم به بینی جیمین ضربه ای زد.
_اینطوری نکن دلم ضعف میره واست!
خندید و بوسه ی کوتاهی به لبای جونگ کوک زد.
از آسانسور خارج شدن و یه راس به سمت اتاق کار جونگ کوک رفتن.
وارد اتاق شدن که جونگ کوک درو بست و گفت:
_خب بیبی...برو بشین تا منم به کارام برسم
جیمین_من نیومدم که بشینم...اومدم که کمکت کنم
جونگ کوک_ولی بنظر من باید استراحت کنی چون هنوز از خوب بودن کمرت مطمئن نیستم
جیمین اعتراض کرد:
_ولی میخوام کمکت کنم...اینطوری بعضی چیزای لازمم یاد میگیرم لطفا بذار کمک کنم
جونگ کوک کمی مکث کرد و بعد جواب داد:
_باشه عشقم...پس منم وسایلمو میارم روی میز میچینم تا باهم روی مبل بشینیم و کار کنیم...اینطوری خیالم راحته که بهت فشار نمیاد
با شیطنت به چشماش نگاه کرد و سرش رو جلوتر برد.
_تو الان چی گفتی بهم؟
خندید و گفت:
_شیطونی نکن
جیمین_بگو لطفا...چی صدام زدی؟...میخوام دوباره بشنومش
متقابلا صورتش رو جلوتر برد و لباشو روی لب های جیمین کشید.
_گفتم عشقم...چون تو عشقمی کوچولو
چشماشو بست و از لمس لبای جونگ کوک لذت برد.
_از همین الان حس میکنم هرچی اینطوری صدام بزنی دیوونه تر میشم
بوسه ی گرمی روی لباش نشوند و زمزمه کرد:
_شیطونی بسه بیبی...بریم سر کارمون!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now