Cherry Lips - Part 29

1.6K 227 39
                                    

کت چرم مشکی رنگش رو از داخل کمد برداشت و همینطور که جلوی آینه می‌ایستاد پوشیدش. از داخل آینه نگاهی به چهره ی درهم و بی حوصله ی جیمین انداخت و کنجکاو شد.
_کوچولو خوبی؟
اخمی کرد و همینطور که از داخل آینه بهش نگاه میکرد جواب داد:
_تو واسه رفتن دنبال اون زنیکه برای چی اینطوری تیپ زدی؟
سرش رو کج کرد و به سمت جیمین چرخید.
_مگه من برای اون لباس میپوشم که اینطوری میگی؟
جوابی نداد و روشو برگردوند.
_اصن چرا میری دنبالش؟...چشمش کور خودش بیاد خب
جونگ کوک جلوتر رفت و رو به روش ایستاد.
صورتش رو بین دستاش گرفت و با لحن مهربون همیشگیش جواب داد:
_تو نمیدونی چطوری شر درست میکنه...یه چند روز صبر کن قول میدم زیاد طول نکشه و از زندگیمون بیرونش کنم
+کاش زودتر بابابزرگ شرکتو به نامت کنه و همه چی تموم شه...نمیخوام امیلی اینجا باشه
لبخندی زد و بعد از اینکه گونش رو بوسید گفت:
_نگران نباش...بزودی یه قرارداد مهم میبندم...وقتی این کارو بکنم بابا خیلی زود شرکتو به نامم میکنه
جیمین_امیدوارم تا اونموقع امیلی عوضی رو نکشم!
ازش فاصله گرفت و با خنده گفت:
_من دیگه میرم عشقم...مراقب خودت باش تا با اون سلیطه ی مزاحم برگردم
از اتاق خارج شد و خونه رو ترک کرد تا به فرودگاه بره.
روی تخت نشست و بهش نگاهی کرد.
از امشب باید تنها توی اتاقش میخوابید و این خیلی ناراحتش میکرد.
انقد وابسته و عاشق جونگ کوک بود که طاقت نمیاورد حتی یک شب کنارش نباشه.
اگه امیلی به زور خودشو بچسبونه به جونگ کوک و بخواد پیشش بخوابه چی؟
سرشو تند تند تکون داد و با خودش گفت:
_نه نه نه....جیمین این چه فکریه آخه؟...به جونگ کوک شک داری؟...اونکه نمیذاره امیلی توی اتاقش باشه
هوفی کشید و با دستاش صورتش رو پوشوند.
باید خودشو جمع و جور میکرد!
تا زمانی که این زن اینجاست و خیال جونگ کوک از شرکت راحت نشده نباید کوچکترین شکی به دل امیلی بیفته و چیزی از رابطشون بفهمه.
فهمیدن امیلی مساوی بود با نابود شدن تموم نقشه های جونگ کوک!
از روی تخت بلند شد و کمی اتاق رو مرتب کرد و بعد بیرون رفت.
وارد اتاق خودش شد و درو بست.
پشت میز تحریر نشست و مدادای طراحی و دفترش رو آماده کرد و شروع به کشیدن نقاشی کرد.
فقط اینطوری میتونست افکار منفی رو از خودش دور کنه و آروم بشه!
از ته دل امیدوار بود که اتفاق بدی نیفته و جونگ کوک بتونه موفق بشه.
بعدش دیگه از شر امیلی راحت میشدن و شاید میتونستن پدربزرگ و مادربزرگش رو قانع کنن تا با رابطشون مخالفتی نکنن.
در این مورد یکم زیادی امیدوار بود!
تا یکی دو ساعت بعد یه طرح کامل کشید و چشماش خسته شد؛ منتظر برگشتن جونگ کوک بود اما چشمای خستش بهش مهلت نمیدادن برای همین سرش به آرومی روی دفتر افتاد و به خواب رفت.
با شنیدن صدای در خونه جا پرید و سر جاش نشست.
هنوز نیومده داشت با اون صدای آزار دهنده و جیغ جیغیش آرامش خونه رو از بین میبرد!
دستی روی صورتش کشید و از جاش بلند شد.
دفترش رو بست و بعد از کمی مکث از اتاق خارج شد.
جلوتر رفت و همزمان گفت:
_اومدی؟
امیلی با دیدنش خشکش زد.
نگاهی به جونگ کوک انداخت و لب زد:
_این اینجا چیکار میکنه؟
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و دستش رو دور شونه ی جیمین انداخت:
_خیلی وقته پیشم میمونه...چیه مگه؟...اشکالی داره که جیمین بخواد پیش داییش بمونه؟
امیلی_ولی عزیزم الان که من اومدم پیشت بهتر نیست تنها باشیم؟
اخمی کرد و جواب داد:
_جیمین همینجا میمونه...من سرم خیلی شلوغه و فقط جیمین میتونه کمکم کنه پس تنها بودنی در کار نیست...من خیلی کار دارم امیلی
با حرص به جیمین نگاهی کرد و همینطور که چمدونش رو میکشید گفت:
_اتاق خوابمون کجاست؟
جونگ کوک با کلافگی دنبالش رفت و به سمت اتاقی که از قبل براش انتخاب کرده بود رفت.
در اتاق رو باز کرد و همزمان گفت:
_اتاق خوابت اینجاست
امیلی نگاهی به اتاق کوچیکی که جونگ کوک چند ثانیه پیش گفت متعلق به اونه انداخت و با تعجب گفت:
_مگه نمیخوای پیش هم باشیم؟
جونگ کوک_پیش هم بودنی در کار نیست
بهش نزدیک شد و طوری که جیمین نشنوه توی گوشش گفت:
_جوری رفتار نکن که انگار همیشه مثل زن و شوهری بودیم که عاشق همن...رفتارات خیلی تابلوئه امیلی
از کنارش گذشت که امیلی برگشت و گفت:
_من اتاق بزرگتر میخوام...چرا این اتاقو به خواهرزادت نمیدی؟
لبش رو گزید و به سمتش چرخید.
دستاشو توی جیب شلوارش فرو برد و با جدیت گفت:
_اگه خیلی ناراحتت میکنه میتونی بری هتل یا یه آپارتمان جدا برای خودت بگیری
امیلی_وایسا ببینم...چرا انقد به این بچه پررو اهمیت میدی هان؟...من زنتم جونگ کوک چطور میتونی با من اینطوری رفتار کنی و به این اهمیت بدی؟
جیمین دیگه بیش از این ساکت نموند و با لحنی جدی گفت:
_شاید بخاطر اینه که من به اندازه ی تو رو مخ و اعصاب خورد کن نیستم
با سرعت به سمت جیمین خیز برداشت و همزمان دستش رو بالا برد تا بهش سیلی بزنه اما جونگ کوک سریعتر عمل کرد.
جلوی جیمین ایستاد و نگاهی به امیلی کرد و داد زد:
_هیچ فک کردی چه غلطی داری میکنی؟
امیلی نگاهی به جیمین کرد و با حرص گفت:
_پسره ی بی همه چیز هیچ میدونی من کیم؟...اراده کنم میتونم برای همیشه از رو زمین محوت کنم
جونگ کوک تحمل نکرد.
نتونست عصبانیتش رو کنترل کنه برای همین واسه اینکه ساکتش کنه سیلی محکمی به صورتش زد.
انگشت اشارش رو به سمتش گرفت و با عصبانیت غرید:
_یک بار دیگه...فقط یک بار دیگه باهاش اینطوری رفتار کنی اونی که از رو زمین محو میشه تو هستی...خیلی مراقب رفتارات باش امیلی من دیگه اون جونگ کوک قبلی نیستم که به کارای مزخرفت اهمیتی ندم و بذارم هرکاری میخوای بکنی...اگه نمیتونی با خواهرزادم درست رفتار کنی گورتو گم کن از خونم بیرون
امیلی_تو حواست هست چی میگی؟...میخوای به بابات بگم چطوری باهام رفتار کردی؟
جیمین_جرات داری بگو...فک کردی وقتی بفهمه چقدر به تنها نوه‌اش توهین کردی راحتت میذاره؟
سکوت کرد و دندوناشو از روی عصبانیت روی هم سایید.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه برگشت و رفت داخل همون اتاق کوچیکی که در اختیارش گذاشته بودن.
جونگ کوک دست جیمین رو گرفت و با عجله بردش توی اتاق.
درو بست و به سمتش برگشت؛ دستاشو قاب صورتش کرد و لب زد:
_خوبی بیبی؟...ناراحتت کرد؟
خندید و گونه ی جونگ کوک رو به آرومی بوسید.
_فک کردی من به این زنیکه ی عوضی اهمیتی میدم؟...نترس زبون من از اون دراز تره
پیشونیش رو با عشق بوسید و زمزمه کرد:
_اگه دستش بهت میخورد قسم میخورم مثل سگ از خونه پرتش میکردم بیرون
صورت جیمین رو نوازش کرد و ادامه داد:
_نمیذارم هیچکس و هیچ چیز بیبی کوچولو و شیرینمو ناراحت کنه!
لباشو آویزون کرد و تظاهر کرد که ناراحته:
_ولی همین الانشم یه چیزی ناراحتم کرده
جونگ کوک_چی بیبی؟...چی ناراحتت کرده؟
جیمین دستاشو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و جواب داد:
_من شبا چطوری بدون تو بخوابم؟...خوابم نمیبره!
جونگ کوک_مگه قراره بدون من بخوابی کوچولو؟
جیمین_شوخیت گرفته؟...این زنیکه بفهمه به بابابزرگ میگه و دهنمونو سرویس میکنه
جونگ کوک_نگران نباش...برو در اتاقتو قفل کن و بعد یواشکی بیا پیش من...منم که در اینجا رو قفل میکنم پس نمیتونه سرک بکشه
جیمین_فکر خوبیه
دستاشو به آرومی از زیر لباس جیمین روی کمر باریکش کشید که جیمین از گرمای دستاش آه آرومی کشید و لب زد:
_نکن...میخوای دیوونم کنی؟
بوسه ی گرمی به لباش زد و جواب داد:
_وقتی تو منو با گرمای بدنت دیوونه میکنی انتظار نداشته باش من تلافی نکنم!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now