Cherry Lips - Part 18

2.3K 279 15
                                    

از پشت میزش بلند شد و به سمت جیمین که حسابی خودش رو مشغول کار کرده بود رفت.
پشت سرش ایستاد، خم شد به سمتش و کنار گوشش زمزمه کرد:
_خسته نشدی بیبی بوی؟
سرش رو کمی عقب کشید و به طرف جونگ کوک چرخید.
_از کمک کردن به تو هیچوقت خسته نمیشم!
لبخندی زد و همینطور که با انگشتش صورت جیمین رو نوازش میکرد گفت:
_با تو یه جایی بریم کوچولو؟...جونگ کوک خیلی خستس نیاز به یکم استراحت داره
جیمین_کجا بریم؟
جونگ کوک_هرجا تو بگی...یک هفتس نتونستیم راحت باهم وقت بگذرونیم...هرجا تو بگی میریم بیب
جیمین_منکه ازت عذرخواهی کردم بابتش هنوزم ناراحتی؟
جونگ کوک_آخه همش میگم...یعنی اون مجسمه از من مهمتره که کل این یک هفته رو واسش وقت گذاشتی؟
دستشو دراز کرد و صورت جونگ کوک رو نوازش کرد.
جیمین_باور کن با اینکه انقدرم فشرده روش کار کردم هنوزم خیلی کار داره...وقتی تموم شد و دیدیش پشیمون میشی از اینکه بی دلیل ازم ناراحت شدی
جونگ کوک_باشه کوچولو...حالا پاشو بریم من دیگه خسته شدم از کار
جیمین سری تکون داد و کاغذایی که توی دستش بود رو داخل پوشه گذاشت و از جاش بلند شد.
پوشه رو به جونگ کوک داد و گفت:
_بذارش توی کشوی میزت لطفا
کاری که جیمین میخواست رو انجام داد و باهم از اتاق خارج شدن.
سوار ماشین شدن و جونگ کوک همینطور که راه میفتاد پرسید:
_خب حالا بنظرت کجا بریم؟
کمی مکث کرد تا فکر کنه و بعد جواب داد:
_بریم کافه بستنی بخوریم...بعدش...آممم بعدش...دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه
جونگ کوک_بعدش میریم قدم میزنیم خوبه بیبی؟
جیمین سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد.
ضبط ماشین رو روشن کرد که دید آهنگ مورد علاقش داره پخش میشه.
رو به جونگ کوک کرد و گفت:
_من عاشق این آهنگم
صداشو بلندتر کرد و شروع کرد به رقصیدن با آهنگ.
جونگ کوک با خنده بهش نگاه میکرد و از شیطونیاش لذت میبرد.
انگار به کل خستگیش از بین رفت!
چند دقیقه بعد رسیدن جلوی کافه.
جونگ کوک ماشین رو پارک کرد و رو به جیمین کرد:
_دیگه آتیش سوزوندن بسه...بریم یه چیزی بخوریم
خندید و با ذوق از ماشین پیاده شد.
دستش رو توی دست جونگ کوک قفل کرد و به دنبالش وارد کافه شد.
سر یکی از میزایی که کنار پنجره بود نشستن و نگاهی به منو انداختن.
جیمین نگاهی به طعم های مختلف بستنیا انداخت و در نهایت وقتی انتخاب کرد سرش رو بالا گرفت و گفت:
_من با طعم توت فرنگی میخوام
جونگ کوک سری تکون داد و پیشخدمت رو صدا زد.
سفارششون رو داد و وقتی پیشخدمت رفت دستش رو دور شونه ی جیمین انداخت و گفت:
_فردا چیکاره ای کوچولو؟
جیمین_آممم...خب شنبس و تعطیلم هست...کار خاصی ندارم چطور؟
جونگ کوک با لحنی ناراحت و گرفته جواب داد:
_میدونم ممکنه ناراحتت کنه ولی باید زودتر یه خونه پیدا کنم جیمین
جیمین_خونه واسه ی چی؟...مگه...مگه قرار نیست پیش منو مامان بمونی
دستش رو محکم گرفت و گفت:
_نه بیبی...نمیشه بیشتر از این بمونم...امیلی فهمیده قراره همیشه اینجا باشم و تحت فشارم گذاشته...میخواد زودتر بیاد
جیمین با عصبانیت نفسی کشید و چشماشو برای چند لحظه بست.
_فک میکردم میخوای یه فکر جدی بکنی واسش
جونگ کوک_مطمئن باش همین کارم میکنم فقط منتظرم شرکت رسما به نام خودم بشه...اینطوری دیگه بابا نمیتونه منو مجبور به کاری کنه
جیمین دستشو از بین دستای جونگ کوک بیرون کشید و گفت:
_پس باید خیلی صبر کنم
جونگ کوک_میخوام فردا توام باهام بیای...چون باید فضای خونه به دل تو بشینه عزیزم
جیمین در حالی که با بغض توی گلوش درگیر بود گفت:
_من؟!...نظر من چه اهمیتی داره مگه من میخوام توش زندگی کنم؟
سرش رو جلوتر برد و کنار گوش جیمین زمزمه کرد:
_یعنی میگی قرار نیست یه روزی بیای توی خونه ی من زندگی کنی؟...وقتی امیلی برای همیشه گورشو از زندگی من گم کنه تو نمیخوای بیای باهم زندگی کنیم؟...فک میکردم بیشتر از اینا دوسم داشته باشی جیمینی
به سمتش چرخید و سریع گفت:
_معلومه که میخوام...ولی صبر کردن برای روزی که این اتفاق بیفته منو میکشه مطمئنم
بوسه ای کنار سرش زد و جواب داد:
_نگران نباش بیبی...قول میدم زودتر همه چیزو تموم کنم نمیذارم اذیت بشی
پیشخدمت اومد و سفارششون رو روی میز گذاشت و وقتی مطمئن شد چیز دیگه ای نیاز ندارن رفت.
جیمین شروع به خوردن بستنیش کرد و همزمان گفت:
_اگه بفهمم گذاشتی باهات توی یه اتاق بخوابه بیچارت میکنما
جونگ کوک_باشه عشقم خیالت راحت
جیمین_در ضمن...اگه تو بری یه خونه ی دیگه کی برای من سیب زمینی درست کنه؟
جونگ کوک دستشو روی موهای جیمین کشید و جواب داد:
_هرروز میای خونه ی من اونجا باهم صبحانه میخوریم...بعدشم من میرسونمت دانشگاه و خودمم میرم سر کارم
جیمین_اون وحشی اذیتت نکنه؟
جونگ کوک_نگران نباش...من ذره ای به امیلی اهمیت نمیدم
نگاهی به بستنی جونگ کوک انداخت و پرسید:
_مال تو با مال من فرق داره؟!
جونگ کوک_شکلاتیه با فندق و شکلات تیکه ای
جیمین_خوشمزس؟
جونگ کوک_من چیزای بد مزه نمیخورم
جیمین_میشه بچشم؟
لبخندی زد و همینطور که یه قاشق از بستنی خودش برای جیمین برمیداشت گفت:
_چرا نشه عشقم
قاشق رو جلوی دهن جیمین گرفت و جیمینم بستنی رو خورد.
وقتی تیکه های فندق و شکلات رو جوید و طعم خوبش رو چشید چشماشو بست و گفت:
_خیلی خوشمزس...کاشکی از این سفارش داده بودم
جونگ کوک_نمیدونستم دوست داری وگرنه برات همینو میگرفتم بیبی...میخوای تو اینو بخور من بستنی تورو میخورم
جیمین_نه نه...اصلا حرفشم نزن...یه دفعه ی دیگه که اومدیم اینو سفارش میدم
جونگ کوک_پس یه قاشق دیگه باید بخوری وگرنه از گلوم پایین نمیره
جیمین سری تکون داد و یه قاشق دیگه از اون بستنی خورد.
از کافه بیرون اومدن که جونگ کوک دست جیمین رو گرفت و گفت:
_قدم بزنیم عشقم؟
جیمین سری تکون داد و دستاشو دور بازوی جونگ کوک حلقه کرد.
شروع به قدم زدن کردن که جیمین گفت:
_میخوای خونت چه شکلی باشه؟
جونگ کوک_یه آپارتمان تقریبا بزرگ که شیک باشه و فضای آرامش بخشی داشته باشه...دلم میخواد کنار عشقم توی این خونه با آرامش زندگی کنم
جیمین_عشقت کیه؟
جونگ کوک_یعنی میخوای بگی نمیدونی که تو عشقمی کوچولو؟
خندید و سرش رو به شونه ی جونگ کوک چسبوند.
_خیلی دوست دارم...وقتی کنارتم انگار کل دنیا مال منه
دستی روی صورت جیمین کشید و بوسه ی نرمی روی سرش زد.
_عشق منی کیوتی...فکرشم نمیکردم اما از یه جایی به بعد تو شدی همه ی زندگیم...تو دنیای منی جیمینی

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now