Cherry Lips - Part 14

3.2K 384 22
                                    

یواشکی و بی سر و صدا از اتاقش بیرون اومد و سمت در رفت اما همینکه خواست بره بیرون صداشو شنید و متوقف شد.
_جیمین باید حرف بزنیم
چرخید به سمت جونگ کوک که توی آشپزخونه ایستاده بود و این حرف رو زده بود.
لبخند تصنعی زد و جواب داد:
_معذرت میخوام دایی دیرم شده باید برم دانشگاه
این حرفو زد و سریع بدون اینکه به صدا زدنای جونگ کوک توجه کنه از خونه خارج شد.
یک هفته بود که هرچی جونگ کوک میخواست باهاش تنها باشه و حرف بزنن به بهانه های مختلف ازش فرار میکرد.
اما چرا؟
چرا داشت از جونگ کوکی که دو ماه تمام دلتنگش بود و لحظه شماری میکرد واسه ی دیدنش فرار میکرد؟!
سرش رو از روی میز برداشت و با دستاش صورتش رو پوشوند.
_تهیونگ دارم دیوونه میشم
نگاهی بهش کرد و کفری شد.
از لحظه ای که رسیده بود توی کارگاه همش داشت غر میزد و نمیگفت واقعا چش شده.
_داری کلافم میکنی جیمین میگی چه مرگته یا نه؟
جیمین_روم نمیشه باهاش حرف بزنم...یک هفتس هرچی میخواد باهام حرف بزنه ازش فرار میکنم همش نگران اینم که اون شب توی مستی یه غلطی کرده باشم ولی یادم نمیاد
مکث کوتاهی کرد و بعد رو به تهیونگ کرد.
_همش تقصیر توئه
با چشمای گشاد بهش خیره شد و جواب داد:
_من؟!...به منچه روانی؟
جیمین_چرا اونشب جلومو نگرفتی که مست نکنم؟
تهیونگ_حالت خوبه جیمین؟...دیوونه چقد بهت گفتم نخور مست میشی نمیشه جمعت کرد
سرش رو بین دستاش نگه داشت و گفت:
_حالا چه غلطی کنم؟
تهیونگ_تهش که باید باهاش حرف بزنی...همش نیمتونی ازش فرار کنی که بالاخره یه جایی گیرت میاره چون باهم زندگی میکنین
جیمین_اگه اون شب گند زده باشم چی؟
تهیونگ_جیمین توروخدا تمومش کن...یه بار برای همیشه بهش بگو که چقد بهش علاقه داری...آخرش که چی؟...نمیتونی همیشه ازش قایم بشی که
چیزی نگفت و فقط به حرفای تهیونگ گوش داد.
شاید واقعا بهتر بود دلشو به دریا بزنه.
بالاخره که باید این اتفاق بیفته!
یا جونگ کوکم دوسش داره و یا ردش میکنه...
بهتره هرچه زودتر اینو بفهمه.
_مامان امشب خونه ی دوستش میمونه سرشون شلوغه...شاید بهتر باشه همین امشب حرفامو بهش بزنم
تهیونگ_دقیقا...از هیچی نترس...محکم جلوش وایسا حرفتو بزن بگو من عاشقتم
موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد که ناخواسته دادی کشید و چسبید به تهیونگ.
تهیونگ کلافه هلش داد و لب زد:
_مرض...چرا اینجوری میکنی
جیمین نگاهی به اسم روی صفحه انداخت و گفت:
_خودشه...بیچاره شدم تهیونگ
تهیونگ_جوابشو بده جیمین انقد ترسو نباش
سری تکون داد و تماس رو وصل کرد.
_سلام دایی
جونگ کوک_کجایی جیمین؟
جیمین_دانشگاهم چطور مگه؟
جونگ کوک_کلاست که تموم شد میای شرکت باهات کار مهمی دارم...هیچ بهانه ایم قبول نمیکنم ازت
چشمی گفت و تماس قطع شد.
نگاه پر از استرسش رو به تهیونگ دوخت که باعث شد اونم نگران بشه.
_چیشد؟چی میگه؟
جیمین_گفت باید بیای شرکت کار مهمی باهات دارم
تهیونگ_خب برو...بالاخره باید یه قدمی برداری دیگه
برای اینکه بحث رو عوض کنه سریع گفت:
_راستی اینارو بیخیال...میبینم که کار ساخت مجسمتو شروع کردی...چی داری میسازی؟
جیمین لبخند محوی زد و جواب داد:
_جونگ کوکو
ابروهاش رو بالا انداخت و لب زد:
_واقعا؟
سری به نشونه ی مثبت تکون داد و در جواب گفت:
_توی این مدت جونگ کوک برام مفهوم زیباتر و عمیق تری داشته...برای همین تصمیم گرفتم مجسمه ی کسی که اینطوری عاشقش شدم رو بسازم
تهیونگ_دلم ضعف میره وقتی میبینم اینطوری دوسش داری...این علاقت به داییت به طرز عجیبی واسم دوست داشتنیه جیمین
نفس عمیقی کشید و سرش رو پایین انداخت.
امیدوار بود همه چیز خوب پیش بره.
از آسانسور خارج شد و همینطور که سمت اتاق میرفت از منشی پرسید:
_دایی داخله؟
منشی در حالی که به نشونه ی احترام براش بلند میشد گفت:
_بله داخل هستن
نفس عمیقی کشید و در زد.وقتی اجازه ی ورود گرفت وارد اتاق شد و همینطور که در رو میبست به جونگ کوک سلام کرد.
خواست سمتش بره که با دیدنش متوقف شد.
پیرهن مشکی ای تنش کرده بود که آستیناشو بالا زده بود و تتوهای دستش رو به وضوح نشون میداد.لباساش تماما مشکی بودن و ترکیبشون با ابن هیکل عضله ای و جذاب فوق العاده بنظر میرسید.
حس میکرد ضربان قلبش دیوانه وار بالا رفته و قراره سینش هر لحظه منفجر بشه.
_بیا اینجا کارت دارم
آب دهنش رو محکم قورت داد و به سمت میز جونگ کوک رفت.
_چرا هرچی میخوام باها حرف بزنم فرار میکنی جیمین؟
چیزی نگفت که جونگ کوک از جاش بلند شد و صداشو کمی بالاتر برد.
_جواب منو بده!
سریع جواب داد:
_میترسیدم
جونگ کوک_از چی میترسیدی؟...مگه من هیولام؟
سرش رو بالا گرفت و جواب داد:
_نه...میترسیدم توی مستی خرابکاری کرده باشم و نتونم باهات چشم تو چشم بشم...ترسیدم از اینکه به روم بیاری
جونگ کوک_همین؟
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد که جونگ کوک گفت:
_جیمین بخاطر این یک هفته ازم فاصله گرفتی؟...تو دیوونه ای؟...اونشب کاری نکردی که حالا بخوای ازش بترسی!
جیمین_واقعا اشتباهی ازم سر نزده؟
انگشتاشو زیر چونه ی جیمین گذاشت و سرش رو بالاتر آورد.
_هیچ اشتباهی کوچولو...دیگه اینطوری ازم فاصله نگیر باشه؟
______
لپتاپش رو بست و سرش رو بین دستاش گرفت.تا چند لحظه قبل داشت فیلم تماشا میکرد اما نمیفهمید چرا همش تصویر امروز جونگ کوک جلوی چشماش بود و هیچی از فیلم نمیفهمید.
وقتی به صحنه های عاشقانه ی فیلم رسید کاملا تصوراتش شکل دیگه ای پیدا کرد و همین باعث شد حالش به کل عوض بشه.
دمای بدنش بالا رفته بود و قلبش داشت تندتر میزد.
دیگه بیشتر از این نمیتونست خودش رو کنترل کنه!
اصلا زمان خوبی رو برای دیدن یه فیلم پر از صحنه ی عاشقانه انتخاب نکرده بود...
از جاش بلند شد و سریع از اتاقش خارج شد.
دیگه بیش از این نمیتونست جلوی تصورات لعنتیش رو بگیره!
پشت در اتاق جونگ کوک ایستاد و در زد.
_میتونم بیام تو؟
وقتی اجازه گرفت رفت داخل که دید جونگ کوک روی تخت دراز کشیده و یه سری کاغذ توی دستشه که داره مطالعشون میکنه.
با دیدن چهره ی خمار و لبای به شدت قرمز جیمین تعجب کرد برای همین پرسید:
_چیزی شده؟
سری تکون داد و لب زد:
_نه...فقط میخواستم حرف بزنیم
جونگ کوک_خب بیا بشین پیشم چرا اونجا وایسادی؟
بدنش به لرزه افتاده بود و انگار نفسش بالا نمیومد.
شهوتش به طرز ترسناک و عجیبی بالا رفته بود برای همین میترسید به جونگ کوک نزدیک بشه.
اصلا ایده ی خوبی نبود که بیاد و باها حرف بزنه!
جونگ کوک_جیمین نگام کن
نگاه خمارش رو به جونگ کوک دوخت.
_حالت خوبه؟
سری تکون داد و لب زد:
_نمیدونم...حس میکنم دارم میمیرم!
قبل از اینکه جونگ کوک حرکتی بکنه قدمی برداشت و به تخت نزدیک شد.
صاف نشست و منتظر بهش نگاه کرد که یهو جیمین نشست روی پاهاش.
پاهای خودش رو دو طرف پاهای جونگ کوک گذاشت و خم شد به سمتش که جونگ کوک خودش رو عقب کشید.
_جیمین چت شده؟...چرا دمای بدنت انقدر بالاس؟
دستشو روی سینه ی جونگ کوک گذاشت تا مانع هر حرکتش بشه.
در حالی که نگاه خمارش رو توی چشمای متعجب جونگ کوک قفل کرده بود گفت:
_دارم میمیرم از این همه خواستنت...دیگه نمیتونم صبر کنم و منتظر یه وقت مناسب باشم
با چشمای گشاد بهش نگاه کرد و با استرس گفت:
_جیمین الان نونا میاد حواست هست داری چیکار میکنی پسر؟
جیمین_مامان امشب خونه ی دوستش میمونه و تا پس فردام نمیاد...بهترین موقس واسه ی اینکه به چیزی که میخوام برسم!
جونگ کوک_منظورت چیه؟...تو چت شده داری منو میترسونی جیمین
صورتش رو توی یه سانتی صورت جونگ کوک نگه داشت و لب زد:
_خیلی وقته که قلبمو بهت باختم...دیگه نمیتونم یه گوشه بشینم و هیچی نگم...میخوامت...الان تنها چیزی که میخوام اینه که مال تو بشم...تمام وجودم به تو نیاز داره
جونگ کوک_جیمین تو حالت...
چسبیدن لبای سرخ و گرم جیمین به لباش حرفش رو ناتمام گذاشت.
داشت از حرارت بدنش دیوونه میشد اما چیزی که بیشتر تحریک و دیوونش میکرد این بود که جونگ کوک بوسه رو متوقف نمیکرد.
انگار ته دلش روزنه ی امیدی پیدا کرد!
وقتی یه دل سیر لباشو بوسید ازش فاصله گرفت.
جونگ کوک همچنان مات و مبهوت به خواهرزادش نگاه میکرد.
زبونش بند اومده بود و نمیدونست چی باید بگه!!
_جیمین تو...میدونی که داری چیکار میکنی مگه نه؟
در حالی که نفس نفس میزد جواب داد:
_میدونم...میدونم اشتباهه...میدونم لقمه ی گنده تر از دهنم برداشتم ولی میخوامت...نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم که عاشقت نباشه...سعی کردم ولی نشد...نمیشه...بدون تو دیوونه میشم...اگه عاشق داییم شدن جرمه بذار مرتکب جرم و اشتباه بشم...ولی اینکه مال تو بشم منو از ته دل خوشحال میکنه...تنها چیزی که توی این مدت بهش فکر کردم و از کل ابن دنیا میخوامش تویی
جونگ کوک_ولی جیمین...میدونی اگه کسی بفهمه چقدر اذیت میشی؟
دستاشو قاب صورت جونگ کوک کرد و با بغض جواب داد:
_میدونم...به همه چیز فکر کردم ولی بازم میخوامت...میشه مال تو باشم؟...میشه بذاری عاشقت باشم؟!
لبش رو گزید و به چشمای اشکی جیمین خیره شد.
چطور میتونست نه بگه وقتی خودش عاشق و دیوونه ی خواهرزادش شده بود؟
چطور میتونست پسش بزنه وقتی جیمین اولین عشق زندگیش شده بود؟!
_کوچولو حتی جرات نه گفتن بهتو ندارم...چه بلایی سر قلبم آوردی؟
حرارت و گرما داشت عذابش میداد برای همین دیگه نتونست تحمل کنه و تیشرتش رو درآورد.
نگاه خمارش رو به جونگ کوک دوخت و لب زد:
_لمسم کن...بذار اون دستای بزرگتو روی بدنم حس کنم
نگاهی به نیم تنه ی ظریف و برهنه ی جیمین انداخت.
با زبونش لبای خشکش رو خیس کرد و آب دهنش رو قورت داد.
_نمیخوای لمسم کنی؟!
همینطور که نفس نفس میزد به چشمای جیمین خیره شد و جواب داد:
_معلومه که میخوام
دستاشو دو طرف کمر باریک جیمین گذاشت و به آروم بدنش رو لمس کرد.
از گرمای دستای جونگ کوک آهی ضعیفی کشید و چشماشو بست.
تنها چیزی که تمام مدت میخواستش همین بود.
دل تو دلش نبود برای اینکه خیلی زود این رابطه رو با داییش تجربه کنه!
بدن خوش فرم خواهرزادش رو هرچقدر که دلش میخواست لمس کرد و همزمان به صورت خمارش نگاه کرد.
از اینکه بیشتر و بیشتر تحریک میشد لذت میبرد!
دستشو روی پیرهن مشکی رنگ جونگ کوک گذاشت و لب زد:
_همش تقصیر این لعنتی شد...وگرنه من اینطوری تحریک نمیشدم...الان با خودت فک میکنی که خواهرزادم چقدر هرزس که بدون هیچ مقدمه ای میخواد باهام سکس کنه آره؟!
خندید و دستشو روی گردن جیمین گذاشت.
_من هیچوقت همچین فکری راجبت نمیکنم کوچولو...میتونم حدس بزنم چقدر تحمل کردی و بخاطر من اذیت شدی...هیچوقت راجبت فکر بدی نمیکنم
لبخندی زد و دکمه های پیرهن جونگ کوک رو باز کرد.
پیرهنش رو درآورد و خم شد؛ شروع به بوسیدن بدن عضله ای و مردونش کرد و با اینکار جونگ کوک رو تا مرز دیوونگی برد.
با هر بوسه ی جیمین بیشتر تحریک میشد و حرارت بدنش بالاتر میرفت.
عضوش هر لحظه سفت تر میشد و چیزی نمونده بود تا باکسر و شلوارش رو به راحتی پاره کنه.
جیمین که متوجه حالت عجیب صورتش شد نگاهی به پایین تنش انداخت و لبخندی زد.
_برات چطوری بنظر میام که شلوارت هر لحظه داره تنگ تر میشه؟
نگاه خمارش رو توی نگاه اغوا کننده ی جیمین قفل کرد و لب زد:
_یه کوچولوی سکسی که داره حسابی با شیطونیاش داییشو تحریک میکنه و نگم از حال داییش...داره دیوونه میشه!
دستاشو دو طرف شلوار جونگ کوک گذاشت و لب زد:
_اجازه دارم؟
سرش رو جلو برد و لبای جیمین رو کوتاه بوسید.
_مگه تو اجازم میخوای کوچولو؟
توی به حرکت شلوار و باکسر جونگ کوک رو در آورد و عضو تحریک شده و سفتش رو توی دستش گرفت.
سرش رو پایین برد و دیک جونگ کوک رو وارد دهنش کرد.
از حرارت و گرمای دهن جیمین ناله ی کوتاهی کرد و لب زد:
_آه...جیمین مطمئنی نونا امشب نمیاد؟!
سرش رو بالا گرفت و جواب داد:
_خیالت راحت باشه
خم شد و دوباره به کارش ادامه داد.
بعد از چند دقیقه به بازی گرفتن عضو تحریک شده ی جونگ کوک سرش رو بالا گرفت و صاف نشست.
خودش رو بالاتر کشید و همین کشیدن پایین تنش به پایین تنه ی جونگ کوک باعث شد هردو ناله کنن و خمارتر بشن.
خواست دیکش رو روی ورودی خودش تنظیم کنه اما جونگ کوک مانعش شد.
دستاشو قاب صورت جیمین کرد و لب زد:
_جیمین به من نگاه کن
نگاهش رو به چشمای جونگ کوک دوخت و منتظر شد.
جونگ کوک_کوچولو اگه میخوای منصرف بشی دیر نشده...میتونیم ادامه ندیم هوم؟ تو باکره ای...اگه بکارتتو ازت بگیرم خیلی چیزا عوض میشه میدونی که!
جیمین_حالا که بالاخره بهت فهموندم چقدر عاشقتم محاله عقب بکشم
موهای پریشون جیمین رو نوازش کرد و جواب داد:
_من...من فقط دوست ندارم تو اذیت بشی و دلت بشکنه
جیمین_تو کنارم باشی دلم نمیشکنه
جونگ کوک_من خودمو نمیگم...اصن من غلط بکنم دلتو بشکنم فسقلی...فقط میترسم اگه کسی رابطمونو فهمید با حرفاشون دل تو بشکنه...من اینو نمیخوام...دوس ندارم ذره ای اذیت بشی جیمین من مدت هاست به اینا فک میکنم
جیمین_تو که باشی دیگه حرفای هیچکس برام مهم نیست...من فقط تورو میخوام
جونگ کوک_خودم هواتو دارم...هر اتفاقیم بیفته خودم مراقبت هستم کوچولو
کمی مکث کرد و بعد به آرومی روی عضو جونگ کوک نشست.
حلقه ی دستاشو دور گردن جونگ کوک محکمتر کرد و آه بلندی کشید.
درد توی چند ثانیه تمام وجودش رو در بر گرفت.
حالت چهرش به راحتی وضعیتش رو برای جونگ کوک مشخص میکرد.
_جیمین...خوبی عزیزم؟
بی حرکت موند و در حالی که میلرزید دستشو جلوی جونگ کوک نگه داشت.
_تکون نخور...چند لحظه تکون نخور لطفا
سری تکون داد و شروع به نوازشش کرد.
_تحمل کن...قول میدم زود تموم بشه
در حالی که سعی داشت بغضش رو کنترل کنه لب زد:
_کمرم...حس میکنم الان نصف میشه
نمیدونست چیکار باید بکنه.هر حرکتی که میکرد درد جیمین بیشتر میشد.
چندتا نفس عمیق پشت هم کشید؛ خم شد و جونگ کوک رو محکم بغل کرد و کنار گوشش زمزمه کرد:
_شروع کن
دستاشو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد و شروع کرد به تکون خوردن و ضربه زدن داخلش.
به سختی میتونست داخل اون حفره ی تنگ خودش رو حرکت بده اما باید زودتر تمومش میکرد.
طاقت شنیدن صدای گریش اونم درست کنار گوشش رو نداشت!
_آاااه...درد داره...خیلی درد داره آههه
جیمین رو خوابوند روی تخت و محکمتر داخلش ضربه زد.
دستای جیمین لحظه ای از دور گردنش باز نمیشد.
دردش زیاد بود و تنها کاری که ازش بر میومد این بود که جونگ کوک رو محکمتر توی بغلش بگیره.
سرعت ضرباتشو بیشتر کرد تا جایی که نقطه ی لذت جیمین رو پیدا کرد و بهش ضربه زد.
حالا دیگه ناله هاش از سر لذت بود نه درد!
صدای ناله های هردوتاشون به همراه صدای برخورد بدناشون کل فضای اتاق رو پر کرده بود و رابطه رو برای هردو جذاب تر میکرد.
امشب ابراز علاقه ی هیجان انگیز و خاصی رو تجربه کرده بودن!
کنار گوش جیمین ناله ی مردونه و بلندی کرد و گفت:
_آماده ای کوچولو؟
جیمین که منظورش رو فهمید سریع گفت:
_خیلی وقته منتظرشم!
ضربه های محکمی داخل جیمین زد و بالاخره داخلش خالی شد.
بدون معطلی خودش رو پایین کشید و عضو جیمین رو وارد دهنش کرد تا ارضاش کنه.
جیمین به شدت تحریک شده بود برای همین زیاد طول نکشید و توی دهن جونگ کوک خالی شد.
با عشق کام جیمین رو قورت داد و کنارش خوابید.
سینه های هردو از نفسایی که میکشیدن با سرعت بالا و پایین میشد.
روی دنده ی چپش خوابید و جیمین رو به آغوش خودش کشید؛ پتو رو روی بدناشون کشید و گفت:
_مال من شدی کوچولو!
لب پایینشو گزید و با لحن خماری جواب داد:
_جالبه که جون جونگ کوک زن داره ولی این افتخار نصیب من شد که اولین سکس با اون رو از آن خودم کنم!
انگشتاشو روی لبای سرخ و برجسته ی جیمین گذاشت و با خنده گفت:
_حاضرم شرط ببندم خیلیا چشمشون دنبال این لبا بوده...ولی نمیدونی چه ذوق عجیبی دارم از اینکه من اولین کسیم که بوسیدمشون
جیمین_اولین و آخرین کسی هستی که این کارو کرده
جونگ کوک_آخ...طعم لبات فسقلی...انگار آدم داره یه گیلاس شیرین و خوشمزه رو میخوره
بلند خندید و گفت:
_گیلاس؟
جونگ کوک_آره...هم خیلی شیرینه هم عین گیلاس قرمز و خواستنیه
خودشو کمی بالا کشید و بوسه ای روی گونش زد.
_دارم بال در میارم از اینکه امشب به چیزی که میخواستم رسیدم...ازت ممنونم دایی جونم!
چونه ی ظریفش رو بین انگشتاش گرفت و زمزمه وار گفت:
_کوچولوی من وقتی تنهاییم میتونی جونگ کوک صدام کنی!
جیمین_همین؟...ینی نمیتونم یه جور دیگه صدات کنم؟
جونگ کوک_هرچی که دوست داری صدام کن عزیزم
جیمین_همینه...همونطور که تو همش به من میگی کوچولو منم اسمتو صدا نمیزنم یه چیز دیگه بهت میگم؟
جونگ کوک_جیمینی انگار این موضوع اذیتت میکنه...میخوای دیگه نگم کوچولوی من؟!
جیمین_خب راست میگم...همیشه از صد باری که منو صدا میزنی هشتاد بارشو با لقب کوچولو صدام میزنی بقیشو با اسمم...ولی خب الان دیگه فرق میکنه...الان وقتی بهم میگی کوچولوی من قند تو دلم آب میشه!
لبخندی زد و لبای شیرین و دوست داشتنی جیمین رو بوسید.
_بخواب دیگه شیطون
یه بار دیگه به چشماش خیره شد و از ته دل خندید.
شاید خیلی سریع پیش رفت ولی خوشحال بود از اینکه جونگ کوکم نسبت بهش بی حس و علاقه نیست.
_عاشقتم جونگ کوک
لبخند زیبایی بهش تحویل داد و جواب داد:
_منم عاشقتم جیمینی...حالا دیگه بخواب...خسته ای!
شب بخیر گفت و سرش رو توی گودی گردن جونگ کوک فرو برد.
بوی عطر تلخش بهش آرامش میداد و همین باعث شد سریع خوابش ببره...
از امشب همه چی فرق میکرد‌!
رابطه ای که بینشون بوجود اومده بود یه رابطه ی خاص و پردرسر بود.
کسی نباید کوچکترین چیزی درباره ی این رابطه بفهمه پس باید با احتیاط زیادی لذت کنار هم بودن رو تجربه میکردن!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now